۱۳۹۶ خرداد ۳, چهارشنبه

گذشتۀِ پُرسش برانگیز شهر مکه و پیوند «هُوبَل (Hubal) » با «الله»







جاوید نامجو

پژوهش هایِ تاریخی نشان میدهند که هر جنبش دینی نو در پیوستگی با جنبش های دینی پیشین و تأثیر پذیری از آیین ها و شیوه زندگی مردم پیرامونش پدید آمده است؛ از اینرو تاکنون هیچ جنبش دینی، یک شبه و «خودآفریده (خلق الساعه)» در نماگاه تاریخ پدیدار نگشته است. هماهنگ با این تجربه، هر رویدادِ تاریخی نیز ردپایی از خود برجای میگذارد که میتوان چهارچوب زمانی و مکانی آنرا روشن کرد؛ از اینراه میتوان پیوند هر پدیده تاریخی را با دیگر رویدادهایی که همزمان پیش آمده اند تعیین و یا رابطه آنرا با رخدادهای گذشته آشکار ساخت و بدینسان درست یا واقعی بودنش را نشان داد. دین اسلام و تاریخ آن نیز نمیتوانند جدا از این تجربۀِ آزموده شده و تاریخی باشند. از اینرو، آشنایی با دین اسلام بدون آگاهی از تاریخ عربستان و آیین ها و باورهای دینی مردم عرب پیش از اسلام، آشنایی با نیمی از حقیقت است. و از سوی دیگر آن تاریخی که نویسندگان مسلمان به نام تاریخ عربستان پیش از اسلام ارایه میدهند، قابل تاییدِ پژوهشگران تاریخ و باستانشناسان نیست، زیرا باستانشناسان هیچ ردپای تاریخی برای آن گزارش ها پیدا نمیکنند که مورد استناد و ادعایِ نویسندگان مسلمان هستند؛ کوتاه سخن اینکه، مسلمانان نمیتوانند تاریخ اسلام را به کمک افسانه هایی بنویسند که اثبات تاریخی آنها غیر ممکن است. مگر اینکه رویدادهای مورد نظر آنها در کرات آسمانی دیگر اتفاق افتاده باشند! یکی از این افسانه ها، تاریخی است که مسلمانان برای پیدایش شهر مکه بافته اند. با آنکه شهر مکه و خانه کعبه در دین اسلام جایگاه کلیدی دارند، و دین اسلام اعتبارش را از ساخته شدن خانه کعبه بدست ابراهیم گرفته است و مسلمانان دیرینگی این شهر را به زمان پیش از ابراهیم نسبت میدهند، ولی یافته های باستانشناسی نشان میدهد که شهر مکه در سده چهارم میلادی بدست مهاجرین یمنی و خانه کعبه در سده پنجم میلادی بدست یک پادشاه یمنی به نام اسد ابوکرب ساخته شده است.
به واژگونه قاره اروپا که در آنجا بارندگی فراوان سبب نابودی شتابنده آثار باستانی میشود، ولی در عربستان به دلیل خشکی هوا و بارندگی بسیار کم، آثار و سنگ نبشته های باستانی با دیرینگی 5000 ساله از یک مصونیت طبیعی برخوردارند؛ این شرایط زیستبومی ویژه اطلاعات بسیار سودمندی را درباره تاریخ عربستان در دسترس باستانشناسان گذاشته است. در این پیوند، میتوان به کمک آثار باستانی بدست آمده در عربستان، ردپایِ دودمان های پادشاهی فراوانی همانند «نبطی ها (Nabataeans)»، پادشاهی«Ma'in»، پادشاهی «Lihyan»..... را که در شمال، جنوب و مرکز این کشور فرمانروایی کرده اند از 700 سال پیش از میلاد مسیح دنبال کرد؛ و بازمانده ها و آثار پادشاهی های «عمان (Magan)» و « Dilmun» در شرق عربستان از 2000 سال پیش بدست آمده است [1]. سوای این عربستان پیوسته در اشغال فرمانروایی های بزرگ باستان همانند بابلی ها، آشوریان، ایرانیان و رومیان بوده است. با آنکه در گزارش های حکومتی این فرمانروایی های بزرگ و سنگ نبشته های بدست آمده از دودمان های پادشاهی عربستان، از پرستشگاه ها و شهرهایی همانند « Dedan, Qedar» و به ویژه از یثرب (مدینه) یاد شده است، که در نزدیکی آن منطقه ای بوده است که سپس تر شهر مکه ساخته شده است، ولی هیچ نام و نشانه ای از شهر مکه تا سده چهارم میلادی و خانه کعبه تا سده پنجم میلادی در اسناد حکومتی این فرمانروایی های بُزرگ و دودمان های پادشاهی عربستان یافت نمیشود! اکنون پرسش کلیدی این است که چرا این فرمانروایی های بزرگ باستانی هیچ اشاره ای در اسناد حکومتی شان به شهر مکه نکردند، با آنکه موقعیت جغرافیایی شهر مکه که در مسیر کاروان های بازرگانی و در نزدیکی دریای سرخ قرار دارد، اهمیت این شهر را از نگاه نظامی، سیاسی و اقتصادی برای آنها در سنجش با دیگر شهر های عربستان چندین برابر میکرد؟ آیا این جای شگفتی نیست که با آنکه همۀِ بنیاد اسلام بر این باور استوار شده است که خانه کعبه بدست ابراهیم ساخته شده است و شهر مکه از زمان ابراهیم وجود داشته است، ولی با اینهمه هیچ نام و نشانه ای از این شهر تا سده چهارم میلادی در تاریخ یافت نشود؟ و چگونه یک مسلمان «خردمند» میتواند بدون گرفتن یک پاسخ منطقی به پرسش بالا، چراغ خاموش از کنار آن بگذرد، و باورهای دینی خودش را جدی بگیرد؟
با آنکه امروز دین اسلام به نام دین یکتاپرستی پُرآوازه است، ولی پژوهش های بیطرفانۀِ تاریخی و باستانشناسی پیرامون آیین ها و باورهای دینی مردم عرب پیش از اسلام و سنجش آنها با دین اسلام و باورهای مسلمانان نشان میدهد که اسلام دنبالۀِ همان آیین های بت پرستی مردم عرب در سده هفتم میلادی ولی با یک شمایل نو است. برای نمونه، آیین حج و هفت بار دویدن به دور خانه کعبه، قربانی کردن چهارپایان برای خشنودی بت ها، نگه داشتن ماه های حرام، روزه در ماه رمضان، ستایش سنگ سیاه (حجرالسود)، سنگ زدن به شیطان، سعی صفا و مروه که پیش از این بت پرستان برای ستایش دو بت میان دو کوه میدویدند... از آثارهای برجای مانده آیین بت پرستی در اسلام است. کوشش های مسلمانان برای پیشگیری از آشکار شدن این حقیقت سبب شده است که آنها از یک سوی هیچ اهمیتی به تاریخ راستین عربستان پیش از اسلام ندهند؛ چنانچه در بالا اشاره شد، با آنکه کمابیش از 700 سال پیش از میلاد شمال و جنوب عربستان گواه دودمان های پادشاهی فراوانی همانند پادشاهی «نبطی ها (Nabataeans)»، پادشاهی«Ma'in»، پادشاهی «Lihyan»..... بوده است، مسلمانان بگونه ای در برابر تاریخ عربستان پیش از اسلام خاموش میمانند که انگار که مردم عربستان پیش از اسلام نه تاریخی داشته اند و نه آیینی! و یا اینکه مسلمانان با ساختن یک تاریخ دروغین برای اسلام، پژوهشگران را به بیراهه میبرند، و دقیقا این همان کاری است که تاریخنگاران آغاز اسلام همانند ابن هشام، این اسحاق و ابن عباس انجام دادند: ساختن یک تبارنامه دروغین برای محمد و یک تاریخ دروغین برای اسلام تا محمد را خویشاوند ابراهیم و اسماعیل نشان دهند و آنها را سازنده خانه کعبه[2].
با آنکه مسلمانان میپذیرند که مردم بت پرست مکه با نام «الله» آشنایی داشته اند (که از نام پدر محمد «عبدالله» آشکار است) و «الله» را پرستش میکردند، آنها میگویند که: «الله همان خدای ابراهیم است، ولی در گذر زمان، مردم بت پرست مکه در کنار پرستش الله به پرستش بت های دیگر روی آورده و برای او شریک درست کردند.» جدا از اینکه ما بخواهیم به این گفتار اندر شویم که ابراهیم یک شخصیت افسانه ای یا واقعی است، و یا اینکه در تورات هیچ اشاره ای به سفر ابراهیم به حجاز نشده است، ولی آنها که با تورات آشنایی دارند، میدانند که خدای ابراهیم «یهوه» نام داشت و نه «الله». و اگر این افسانه را بپذیریم که ابراهیم پس از گذر کردن از یک بیابان خشک به مسافت 1400 کیلومتر از کنعان (فلسطین امروزی) به مکه آمد تا خانه کعبه را بساد و آیین دینی خودش را در آنجا نهادینه و گسترش دهد، این پرسش پیش میآید که چرا مردم عربستان پیش از اسلام بجای پرستش خدای ابراهیم که «یهوه» نام دارد، «الله» را پرستش میکردند؟ و اگر «الله» خدای ابراهیم نیست، پس او کیست؟
سرچشمه «الله»
برپایه گزارش «Kenneth J. Thomas» دیرینه ترین اشاره به نام «الله» در شمال و جنوب عربستان کشف شده است که تاریخ آن به سده پنجم پیش از میلاد بازمیگردد [3]. برپایه پژوهش های نوین در افسانۀِ « Atrahasis» که بر چندین سنگ نبشه کندکاری شده اند، و تاریخ آنرا سده هفدهم پیش از میلاد تعیین کرده ند، «الله» به نام یک بُت یا خدایگان پرستش میشده است [4]. ولی این سنگ نبشته ها در عربستان کشف نشده اند، بلکه در گزارش بابلی ها آمده اند. آنچه که سبب شگفتی گذشتهنگاران و دینشناسان به یک اندازه شده است، این است که کارشناسان تاریخ در رشته «آشورشناسی» و ترجمه کننده های افسانۀِ «Atrahasis» دربارۀِ این اشارۀِ بسیار قدیمی تر به نام «الله»، که در جایگاه خدایگان پرستش میشده است، و در نوشتارهای کهن (همانند افسانۀِ «Atrahasis») آمده است، هیچ نشانه ای نداده اند. آگاهی از این گزارش مسلمانان را بیشتر آشفته میکند که «الله» کمابیش 4000 سال پیش خدای «خشونت و انقلاب» بوده است.
افسانۀِ « Atrahasis» در آغاز «الله» را بدینگونه تشریح میکند که چگونه همانند دیگر خدایان زیر فرمانروایی خدای «اِنلیل (Enlil)» و یا «اِلیل (Elil)» بینهایت کار خسته کنند و فرساینده میکرد. ولی بزودی قیام خدایان آغاز شد، و یکی از آنها خدای «خشونت و انقلاب» بود که او را «الله» مینامیدند (کارشناسان آنرا به نام «اَلا» تلفظ میکنند)؛ سنگنبشته ها چنین گزارش میکنند: سپس «الله» فریادش را بلند کرد و با خدایان که برادرانش بودند سخن گفت. «بیایید! بگذارید «اِلیل»، آن رزمجو و رایزن خدایان، را از جایگاهش برانیم. اکنون فریاد برای جنگ بکشید! بگذارید نَبَرد را با کارزار درهم آمیزیم!» خدایان به سخن او گوش دادند، بر سر جنگ ابزارهایشان آتش روشن کردند، مواد آتشزا را برای خدای آتش برافروختند [5].
برخی از تاریخنگاران بر این باورند که نام «الله» یک نام عربی است که از ضمیر اشاره «ال» در زبان عربی و «الاه» که به معنی «بت» است، ساخته شده است. به سخن دیگر «ال+الاه» به معنی «آن بت» بوده است که سپس تر به شکل «الله» درآمده است. تاریخنگاران همانند «Vaqqidi» گزارش کرده اند که «الله» بزرگترین بت در میان 360 بت بوده است و پیش از جنبش دینی محمد، از سوی بت پرستان ستایش میشده تا اینکه به بالاترین جایگاه در میان بت ها رسیده است. با آنکه قبیله های عرب از میان آن 360 بت، «الله» را به نام بزرگترین بت پذیرفته بودند، ولی هیچ تندیسی به نام او در بتخانه کعبه نساخته بودند. این 360 بت نماد روزهای سال بوده اند. « Ibn Al-Kalbi » از 27 تا از بت های پیش از اسلام نام برده است...جالب این است که مسلمانان نمیخواهند بپذیرند که پیش از نمایان شدن جنبش دینی محمد، بت پرستان شهر مکه «الله» را در خانه کعبه پرستش میکردند. و برخی از مسلمانان خشمگین میشوند، اگر آنها را با این حقیقت رو در روی کنند. ولی اسناد تاریخی از ادعای آنها پشتیبانی نمیکنند. سنگ نوشته هایی که از دوران پیش از اسلام بدست آمده است، دلیلی بر درستی این گزارش است [6].
هُوبَل (Hubal)
ابن هشام گزارش میکند که: عمرو بن لحی از مکه به شام رفت (که امروز بخشی از سوریه است). هنگامیکه او به شهر « Mab» رسید، در جاییکه نوادگان سام پسر نوح میزیستند، او دید که آنها تَندیس هایی را پرستش میکنند. عمرو بن لحی به آنها گفت، «این تندیس ها چی هستند که شما آنها را پرستش میکنید؟» آنها پاسخ دادند که این تندیس ها را از اینرو ستایش میکنند که هرگاه که آنها از این تندیس ها درخواست بارش باران کردند، و هرگاه که خواهان پیروزی بر دشمنانشان بودند، این تندیس ها آرزوی آنها را بجا آورده اند. عمرو بن لحی به نوادگان نوح گفت: «آیا شما میتوانید لطف کنید و یکی از این بُت ها را به من بدهید تا برای پرستش به عربستان ببرم؟» سپس، آنها یکی از بُت های بُزرگ به نام هُوبل (Hubal) را که بسان پیکر یک انسان بود، به او دادند. این بُتی که مردم شهر « Mab» سوریه به عمرو دادند، بُزرگترین بُت مکه شد. عمرو بُت هُوبل را به مکه آورد، آنرا در جایی نگهداشت و به مردم سفارش کرد که آنرا پرستش کنند. هُوبل را در نزدیکی یک چاه (شاید چاه زمزم) و پایین منطقه کعبه جای دادند. قبیله قریش این بُت را پرستش میکرد [7]
با آنکه بت پرستان به نام «الله» هیچ تندیسی را در بتخانه کعبه نساخته بودند، ولی عرب ها همۀِ ویژگی های «الله» همانند بزرگی و نیرومندی .....را به بُت هُوبل (Hubal) دادند و تندیس آنرا که همانند یک انسان بود سپس تر در بتخانه کعبه جای دادند. به سخن دیگر «هُوبل» تندیس خود «الله» بود و بت پرستان برای آمرزشخواهی و پایمردی و میانجیگری میان خودشان با «الله» به بُت «هُوبل» روی میآوردند. مسلمانان میگویند که عمرو بن لحی با اینکار مردم مکه را که از نوادگان اسماعیل هستند، از دین او منحرف ساخت.
خویشاوندی میان عرب های شهر مکه و نوادگان اسماعیل یکی دیگر از دروغ هایی است که ابن اسحاق برای برحق نشان دادن نبوت محمد رسول الله به تبارنامه ای افزود که برای محمد بافته بود. زیرا مردم مکه مهاجران یمنی بودند که در سده چهارم میلادی این شهر را برپا کردند. مهاجرت مردم یمن به عربستان و به ویژه به منطقه حجاز از آغاز سده نخست میلادی شروع شد که دلیل آن شکسته شدن سد ماریب و نابودی زمین های کشاورزی آنها بود. باستانشناسان توانسته اند وجود قبیله ای به نام اسماعیلی را در منطقه «هلال حاصل‌خیز (Fertile Crescent)» شناسایی کنند. بدون توجه به اینکه بخواهیم به این گفتاورد اندر شویم که نام این قبیله دلیل خویشاوندی آن با فرزند ابراهیم، اسماعیل بوده است یا نه، ولی باستانشناسان توانسته اند نشان دهند که آنها در یک چهارچوبِ زمانی محدودی میزیستند و در سده هفتم پیش از میلاد یعنی 1100 سال پیش از مهاجرت مردم یمن و قوم بنی هاشم (خانواده محمد) به منطقه مکه و برپایی این شهر، از نماگاه تاریخ ناپدید شده اند.

یاداشت ها


[1]Islam in the light of history
[2] Islam in the light of history
[3] Kenneth J. Thomas, Allah in Translations of the Bible, references to René Dussaud, Les Arabes en Syrie avant l’Islam (Paris, Ernest Leroux, 1907), pp. 141f., and Hitti, loc. cit., pp. 100f., citing the work of F. V. Winnett, A Study of the Lihyanite and Thamudic Inscriptions (Toronto: 1937), p. 30
[4] Date from Stephanie Dalley’s introduction to Atrahasis, in her Myths from Mesopotamia, p. 3.
[5] Atrahasis, tablet i, OBV i, i-ii, trans. Stephanie Dalley, in her Myths from Mesopotamia, p. 10, underline mine.
[6] Who Is This Allah?, G. J. O. Moshay, 1994, p 138

۱۳۹۶ خرداد ۲, سه‌شنبه

جستجوی شهر مکه در تاریخ عربستان پیش از اسلام

 




جاوید نامجو
مسلمانان در چهارچوب جنگ های تبلیغاتی که هدف آن خوار کردن نامسلمانان است، پیوسته اینگونه وانمود کرده اند که تا پیش اسلام سوای مکه و مدینه، در عربستان هیچ تمدن مهمی وجود نداشته و مردم عربستان جاهل و وحشی بودند. ولی یافته های باستانشناسی واژگونۀِ این باور را نشان میدهند؛ این یافته ها از وجود نخستین تمدن های غنی و دودمان های پادشاهی در عربستان گُزارش میکنند.  دیگر اینکه به دلیل کمبود بارندگی در عربستان شُمار یافته های باستانشناسی در این سرزمین حتی بیشتر از آثاری است که تاکنون از تمدن آشور و بابل در عراق بدست آمده است. در سنجش با دیگر ناحیه های عربستان، بخش باختری عربستان به ویژه ناحیه حجاز (مکه  و مدینه) دارای کمترین درجه بارزندگی است. و کمبود بارندگی در عربستان در سنجش با اروپا سبب شده است که آثار باستانی در این سرزمین از آسیب به دست جُلبرگ ها و گُلسنگ ها در امان بمانند. از اینرو باستانشناسان توانسته اند با بررسی وجب به وجب خاک عربستان ردپای تمدن های کُهن در این سرزمین را تا پیش از دوران آهن ردیابی کنند؛ این پژوهش های باستانشناسی وجود تمدن های کهن با دیرینگی 3000 سال پیش از میلاد در جنوب عربستان و شش سده پیش از میلاد در شمال عربستان را نمایان ساخته اند [1]. در پایین من تنها بگونه پهرست وار به برخی از این تمدن ها اشاره میکنم. ولی جزییات آنرا در پی نوشته ای دیگر انتشار خواهم داد.

پادشاهی های جنوب عربستان
پادشاهی مگان (Magan). پادشاهی مگان در خاور عربستان (عمان امروزی) جایگزین شده بودند. از شهر «اور» که از ماندگارهای سومری ها در عراق است، سنگ نوشته های فراوانی دربارۀِ پادشاهی مگان بدست آمده است که دوران فرمانروایی آنها را میان سال های 2800 تا 2500 پیش از میلاد نشان میدهد. همچنین نوشته هایی از فرمانروایی اکدی ها (در عراق امروزی) بدست آمده که وجود پادشاهی مگان را تایید میکند.

پادشاهی عاد. این پادشاهی از سده دهم پیش از میلاد تا سده سوم میلادی در یمن امروزی، جنوب عربستان، فرمانروایی میکردند. یونانی های، همانند بطلمیوس (Ptolemy) و مصری های باستان از وجود این پادشاهی گزارش کرده اند.

پادشاهی ثمود: این پادشاهی به وسیله قبیله های عرب در دوران باستان پایگذاری شد. این پادشاهی از 3000 سال پیش از میلاد تا 200 سال پیش از میلاد سنگ نبشته های فراوانی در  یمن و سراسر عربستان مرکزی از خودش برجای گذاشته که نشانگر رشد و نمو و پیشرفت این پادشاهی بوده است. از وجود این پادشاهی هم در قرآن یاد شده، و هم در گزارش های یونانی ها همانند «ارستو»، « بطلمیوس»، «پلینی» و هم گزارش سالانه آشوری ها که در آنجا «سارگون دوم» پادشاه آشوری از پیروزیش بر پادشاهی ثمود یاد کرده است.  این قوم کمابیش تا سده ششم پس از میلاد مسیح وجود داشت تا اینکه از صحنه تاریخ ناپدید گشت.

پادشا معین ها: این پادشاهی از سده هفتم پیش از میلاد تا  سده یکم پیش از میلاد در تاریخ نمایان شد. پایتخت این فرمانروایی شهر «Karan» بود اکنون به آن « Sa'dah »  میگویند. این پادشاهی در شمال باختری یمن فرمانروایی میکرد؛ بیشتر شهرهای ان در امتداد « Wadi Madhab »  در یمن بود. سنگ نبشته های آنها تا شهر « al-`Ula » در شمال باختری عربستان سعودی و همچنین در جزیرۀِ « Delos » در مصر پیدا شده است.  زبان این مردم پیرامون سده نخست میلادی از میان رفت.
پادشاهی سبا: این پادشاهی از سده نهم پیش از میلاد تا تا سده سوم میلادی ((9th century BCE – 275 CE)) در یمن فرمانروایی میکرد. در زمان فرمانروایی سبا بازرگانی و کشاورزی در یمن به اوج شکوفایی رسید که به همراه آن ثروت و کامیابی برای مردم یمن به ارمغان آورد. کانون پادشاهی سبا در بخش جنوب باختری یمن بود، و پایتخت آن «مارب» نام داشت که امروز در نزدیکی شهر صنعاست.  در دوران پادشاهی سبا به دلیل شکوفایی اقتصادی در یمن رومی ها از این کشور به نام «عربستان خُرم ( Arabia Felix )» یاد میکردند.

پادشاهی «حضر موت (Hadhramaut)»: این پادشاهی از سده هشتم پیش از میلاد تا سده سوم میلادی در تاریخ نمایان شد. نخستین سنگنبشته که از این پادشاهی بدست آمده از آن سده هشتم پیش از میلاد است.  در یک سنگنبشته دیگر که از آن سده هفتم پیش از میلاد است، میگوید که پادشاه « Yada`'il » از همبستگان یک فرمانروای سبایی به نام « Karab'il Watar » است. هنگامیکه فرمانروایی معین ها در سده چهارم پیش از میلاد کنترل راه های بازرگانی را بدست گرفتند، فرمانروایی «حضرموت» به دلیل سود اقتصادی همبسته آنها شد. ولی سپس تر خودسالار شُد. در سده یکم پیش از میلاد این فرمانروایی هدف تاخت و تاز یک پادشاه یمنی از فرمانروایی حمیر گشت، ولی توانست متجاوزین را به پس براند. در نیمۀ دوم از سده دوم میلادی فرمانروایی «حضرموت» سرزمین قبتان را ضمیمه خاک خودش کرد و با اینکار سرزمینش را به اوج گستردگی رساند. در سده سوم میلادی یک پادشاه حمیر به نام « Shammar Yahri'sh » فرمانروایی «حضرموت» را شکست داد، و بدینوسیله همه جنوب عربستان را یکپارچه ساخت.

پادشاهی اوسان: این پادشاهی در میان سده هشتم پیش از میلاد تا سده ششم پیش از میلاد در جنوب عربستان ( یمن امروزی) فرمانروایی میکرد و پایتخت آن « Hagar Yahirr » بود.
پادشاهی قبتان ها: این پادشاهی از سده چهارم پیش از میلاد تا سده سوم میلادی در جنوب عربستان (یمن) فرمانروایی میکرد. پادشاهی قبتان توانست از راه تجارت با صمغ کند (بخور) به ثروت و توانمندی اقتصادی بزرگی دست پیدا کند. پایتخت آن « Timna » نام داشت که در سر راه بازرگانی بود که از میان سرزمین های پادشاهی های سبا، حضر موت و معین ها گذر میکرد. خدای آنها « Amm » نام داشت. و آنها خودشان را فرزندان «Amm »  مینامیدند.
پادشاهی حمیر: این پادشاهی از سده دوم پیش از میلاد تا آغاز سده ششم میلادی در یمن فرمانروایی میکرد. حمیرها بر علیه قبتان ها شوریدند و با سرنگونی پادشاهی آنها جنوب باختری یمن را یکپارچه کردند. آنها کنترل دریای سرخ و خلیج عدن با بدست گرفتند. پایتخت حمیر نخست شهر «ظفار» و سپس شهر «صنعا» شد. مرز سرزمین های زیر فرمان حمیر از یک سوی به خلیج پارس و از سوی دیگر به شمال عربستان میرسید.

پادشاهی اکسوم: این پادشاهی که در اتیوپی فرمانروایی میکرد، در سال های میان 525 تا 570 میلادی یمن را اشغال کرد. دلیل اشغال یمن بدست اکسوم این بود که یک پادشاهی از حمیر به نام «ذونواس» پس از پذیرفتن دین یهود فرمان به پیگرد و نابودی ترسایان در یمن میدهد؛ کشتار ترسایان سبب خشم پادشاه اکسوم میشود که مسیحی بود. او پیشگیری از ادامۀِ کشتار مسیحیان یمن را انگیزه اشغال این سرزمین میکند.
در سال 570 میلادی خسرو یکم با گسیل یک سپاهی به فرماندهی سپهبد «وهرز»  به اشغال یمن بدست اکسوم ها پایان داد و تا سال 630 یمن را به کمک قبیله عرب لخمیان که همبسته ایرانیان بودند، یکی از  استان های ایران کرد.

پادشاهی های شمال عربستان
پادشاهی قیدار: این پادشاهی در سده هشتم پیش از میلاد  در تاریخ نمایان شد.  این پادشاهی دارای بهترین سازماندهی در میان قبیله های عرب بوده است و سرزمین های زیر فرمان آن از یک سوی به به خلیج پارس و بیابان های سینایی میرسید. اوج شکوفایی سیاسی/ اقتصادی آنها میان سده هشتم تا سده چهارم پیش از میلاد بوده است. سنگنبشته های آشوری از پادشاهان آنها نام برده اند. نخستین پادشاهان قیدار فرمانبردار آشور بودند، در سده هفتم پیش از میلاد شورش های فراوانی برای بدست آوردن خودسالاری از دست آشوریان انجام دادند. گفته میشود که پس از نمایان شدن حکومت نبطی ها در سده دوم میلادی در شمال عربستان آنها در این قوم ذوب شده باشند.

هخامنشیان در شمال عربستان.
بخش سرزمین های عربی زیر فرمان هخامنشیان از مصر آغاز میشد و سراسر میانرودان را در برمیگرفت. برپایۀِ گزارش هرودوت در هنگامۀِ لشکرکشی کامبیز به مصر در سال 525 پیش از میلاد او شمال عربستان را فرمانبردار خودش نکرد، اینکار بدست داریوش بزرگ انجام گرفت.
پادشاهی نبطی ها: این پادشاهی در سده سوم پیش از میلاد نمایان شدن. جایگاه این پادشاهی در اردون امروزی بود و مهمترین شهر آنها «پترا» نام داشت. سرزمین های زیرفرمان آنها مرزین بود به دریای سرخ و دریای مرده (در کناره های اسرائیل). این پادشاهی شکوفایی اقتصادیش را مدیون تجارت با ادویجات و سامانۀِ آبیاری پیشرفته ای که در کشاورزی نوآوری کرده بود.
قحطانیون: قبیله های لخمیان، غسانیان و کُنده ها جز واپسین قبیله های نامسلمان هستند که از یمن به شمال و جنوب باختری عربستان مهاجرت کردند. در دوران ساسانیان، ناحیه «پترای عربی (Arabia Petraea)» یک استان مرزی میان فرمانروایی روم و پادشاهی ساسانی بود. و از آغاز سده نخست میلادی این ناحیه زیر نفوذ غسانیان، عرب های مهاجر یمنی بود که همبسته رومیان شده بودند.  لخمیان در عراق امروزی جایگزین شده و همبستۀِ پادشاهی ساسانی گشتند. مهاجرت کندها از یمن در بحرین به وسیله قبیله « Abdul Qais Rabi'a » متوقف شد، و آنها ناگزیر به بازگشت به یمن شدند. در یمن آنها همبستۀِ پادشاهی حمیر شده؛  پادشاهی حمیر گُذاشت قبیله کُنده ها به نمایندگی از خودش بر مرکز عربستان فرمانروایی کند. تا سال 525 میلادی که پادشاهی حمیر سرنگون شد، کنده ها به نمایندگی از پادشاهی حمیر بر شمال و مرکز عربستان فرمانروایی میکردند.

نتیجه
با توجه به گزارش بالا که تاریخ تمدن ها و دودمان های پادشاهی عربستان را بازتاب داده است، این پرسش پیش میآید که چرا هیچ نامی از شهر مکه در این گزارش ها نیست، با آنکه مسلمانان ادعا میکنند که مکه یک شهر بازرگانی بزرگ و چهار راه تجارت در میان راه های بازرگانی در کنار دریای سرخ بوده است.  اگر شهر مکه در دوران پیش از زایش مسیح وجود میداشت، میبایستی یافته های باستانشناسی بیشتری در این شهر پیدا میشُد تا در  منطقه های جنوبی و شمالی آن، که باستانشناسان دربارۀِ گذشتۀِ آنها سنگنبشته ها و یادگارهای فراوانی را پیدا و گُزارش کرده اند. با نگر به این راستی که شهر مکه در سر راه کاروان ها و در میانِ سرزمین هایِ پادشاهی عربستان ساخته شُد، و گُزارش های فراوانی دربارۀِ وجود این دودمان هایِ پادشاهی از چندین سده پیش از زایش مسیح در دست است ، نبودگی  نام مکه روی سنگنبشته ها و گُزارش های دودمان های پادشاهی که در سراسر عربستان فرمانروایی میکردند، به ویژه شگفت انگیز است. و شگفت انگیز تر اینکه شهر مکه در جایی برپا شُده است که پُرآوازه ترین شهرهایِ جنوبی و شمالی عربستان با نام هایِ کدار و دِدان (Qedar and Dedan) را بهمدیگر پیوند میداد.

یاداشت
[1]
https://www.saylor.org/site/wp-content/uploads/2011/08/HIST351-1.1-Pre-Islamic-Arabia.pdf

جایگاهِ پُرسش برانگیز شهر مکه در دین اسلام

 


نویسنده: جرمی اسمیس
نگاهی به کتاب «گیتاشناسی (جغرافیای) قرآن، Qur'anic Geography»، نوشته دان گیبسُن (Dan Gibson)


پیشگفتار: جاوید نامجو
مُسلمانان بر این باورند که تاریخ اسلام روزنگاری شُده است و همۀِ رویدادهای آغاز اسلام بدست شاهدانِ زمان نوشته و بایگانی شُده اند. ولی امروز پژوهش های باستانشناسی و دانش گُذشتهنگاری نشان میدهند که آغاز تاریخ نگاری اسلام 200 سال پس از بُنیانگزاری دین اسلام و در دوران حکومت عباسیان بوده است. عباسیان که به تُهیگی و کمبودِ اطلاعات در تاریخ آغاز اسلام پی بُرده بودند، به برخی از نویسندگانی که نزدیک به حکومت بودند، سفارش نوشتن رویدادهای آغاز اسلام را دادند. از مهمترین این تاریخ نگاران مسلمان ابن هشام، بخارایی، محمد جریر تبری، و یاقوت هستند. از آنجا که این گذشتهنگاران خودشان گواه رویدادهای آغاز اسلام نبودند، سرچشمۀِ گُزارش های آنها داستان ها و بازگفت هایی بودند که از توده ها میشنیدند. نُخستین گُزارش ها دربارۀِ رویدادهای آغاز اسلام را ابن اسحاق نوشت؛ ابن هشام کتاب سیره محمد را نوشت و نوشته های ابن اسحاق و گزارش های او درباره رویدادهای آغاز اسلام را کامل کرد. بخارایی برای نوشتن تاریخ آغاز اسلام 300000 روایت گردآوری کرد، و از آنجا که او به دُرُستی همۀِ این روایت ها باور نداشت، کمابیش 2602 تا از آنها را در کتاب خودش جای داد. محمد جریر تبری کتاب تاریخ اسلام را نگاشت که دارای 14 پوشینه است. و یاقوت کتابی دربارۀِ گیتاشناسی و جغرافیای اسلامی نگاشت تا مسلمانان بتوانند جایگاه هایی را که در روایت های اسلامی به آنها اشاره شده اند، به آسانی پیدا کُنند. از آنجا که حکومت عباسی کارفرمای این نویسندگان بود، این گمانه زنی نمیتواند به دور راستی باشد که شیوۀِ گردآوری و داوری دربارۀِ «دُرُستی» این گزارش ها بیشتر در همسویی با بینش سیاسی عباسیان بود تا وفاداری به دُرُست بودن این گزارش ها. به سُخن دیگر عباسیان از بهر تُهیگی و کمبود اطلاعات در تاریخ آغاز اسلام، بَخت خوبی داشتند که تاریخ آغاز اسلام را به سودِ خودشان بازنویسی کُنند.
یکی از مهمترین پُرسمان هایی که به این شک دامن میزند، پُرسمان گُزینش قبله در اسلام است. برپایۀِ داستان هایی که تا به امروز مسلمانان به شنیدن آنها خوی گرفته اند، «قبلۀِ دین اسلام در آغاز اورشلیم بود، ولی سپس تر در زمان زندگی محمد، به سوی مکه دگرگون شُد.» و آنها داستان دگرگون شدن قبله را چنین بازگویی میکنند که «در زمانی که محمد درحال نمازخواندن در مسجدی در مدینه بود، وحی دگرگون شدن قبله بر او نمایان شُد. و محمد ناگزیر شُد که در هنگامۀِ نماز، روی خود را از اورشیلم به سوی مکه برگرداند.» امروز باستانشناسان و گذشتهنگاران میتوانند با پُشتیبانی به سندهای استوار نشان دهند، که این داستان نادُرُست است. تاریخ پژوهان نوین نشان میدهند که نُخستین قبلۀِ مسلمانان اورشلیم نبوده، وآنکه شهر «پترا ،Petra،» در اُردون امروزی بوده است، و قبلۀِ مسلمانان 70 سال پس از گذشتِ هجرت محمد، دگرگون شُد؛ و این دگرگونی بیش از یک سده به درازا کشید تا مسلمانان به قبله تازه خوی بگیرند. و در ناسانی با باور مسلمانان، انگیزۀِ دگرگون شُدن قبله پیش از اینکه پیروی محمد از وحی آسمانی باشد، بیشتر نتیجۀِ درگیری های قبیله ای و سیاسی میان قوم بنی امیه و بنی عباس از یک سوی و عبدالله این زبیر با آنها بود. در سال683 میلادی، یا 64 سال پس از بُنیانگُزاری دین اسلام، عبدالله ابن زبیر بر امویان شورید و خودش را خلیفۀِ شهر «پترا» نامید که شهر «مقدس» و نُخستین قبله مسلمانان بود. این ادعایِ عبدالله ابن زبیر بر امویان گران آمد که در دمشق حکومت میکردند؛ در نتیجه آنها و برای سرکوب او نیرو فرستادند. یک سال پس از این درگیری ها، عبدالله ابن زبیر برای دستیافتن به آسودگی از شَر و ستیزه جویی امویان، خانه کعبه در شهر «پترا» را ویران ساخت و سنگ سیاه (حجرالسود) را برای برپا ساختن یک قبلۀِ تازه با خود به مکه بُرد. از این تاریخ است که گفتمان دگرگون شدن قبله مسلمانان آغاز شُد و جهان اسلام درگیر آشفتگی و تنگایی به نام گزینش قبله تازه گشت. گذشتهنگارانِ دربار عباسی همانند بخارایی کوشش فراوان کردند تا از راه ویرایش نوشتارهای کُهن تر، نام اورشلیم را جانشین شهر «پترا» کُنند؛ و از سوی دیگر، عباسیان با نگارش قرآن های تازه آیه هایِ نویی را وارد قرآن کردند تا بتوانند دگرگون شُدن راستای قبله را به زمان خود محمد بَربَندند و «کلاه شرعی» روی این دُروغ بگذارند؛ یکی از نمونه های دستکاریِ قرآن در دوران عباسیان، سوره دوم قرآن آیه های 147-142 است که تنها در قرآن های نو که در زمان عباسیان نگارش شُده است، وجود دارند ولی در قرآن های کُهن که در سال 1972 در هنگام بازسازی در یک مسجد کهن در شهر صنعا پیدا شدند، وجود ندارند. با اینهمه این دستبُرده ها در تاریخ آغاز اسلام و قرآن نتوانسته اند از چشم تیزبین باستانشناسان و گذشتهنگاران نوین به دور بمانند؛ و آنها امروز میتوانند ردپایِ این دستکاری ها در تاریخ آغاز اسلام را با سندهای دانشی و استوار نشان دهند، همانند برجسته کردنِ تناقض گویی هایی که در تاریخ های نگاشته شده در دوران عباسیان وجود دارند، و نشان دادن نگارک ها و عکس های هوایی و ماهواره ای از شالوده و زیربنایِ مسجد های کُهن که در زمان محمد ساخته شُده اند؛ این مسجدها دو مهرابی (محرابی) بودند و یکی از این مهراب ها پیوسته جهت شهر «پترا» را نشان میداد و نه شهر اورشلیم. باستانشناسان نشان میدهند که دگرگون شُدنِ قبله مسلمانان یک روند گام به گام و آهسته آهسته بود که بیش از یک سده ادامه داشت. و خاستگاه دین اسلام در ناسانی با باور مسلمانان شهر مکه در عربستان نبود، وآنکه شهر «پترا ،Petra،» در اُردون امروزی بود.
اهمیت این کشف باستانشناسی از اینروست که نشان میدهد، که هنگامیکه گُزینش شهر مکه درجایگاهِ قبلۀِ تازه مسلمانان تنها برآیندِ یک درگیری سیاسی میان خاندان های عرب و دستبُرد در تاریخ آغاز اسلام و دوباره نویسی آن بدست عباسیان بوده است، چگونه مسلمانان هنوز میتوانند سرچشمۀِ دین اسلام را آسمانی بپندارند و به دستورها و قانون های آن بها ببخشند؟ همچنین تاریخ پژوهان این پُرسش را پیش میکشند که اگر قرآن سُخن خُداست و یک نسخه از آن در آسمان نگهداری میشود، و خانه کعبه در مکه هم خانه خداست، پس چرا خدا با کمک گرفتن از آن نسخه آسمانی در همان آغاز مکه را در جایگاه قبله مسلمانان برنَگُزید؟
بخش نُخست
روزی پنج بار، بیش از یک میلیارد مُسلمان با تکرار نیایشی که مُحَمَد رسول الله به آنها آموخته است، در برابر الله کُرنش میکُنند. روزی پنج بار، آنها با روی آوردن به یک سنگ سیاه (حجرالسود) فرمانبُرداریشان را از دستورهای دین اسلام نشان میدهند. روزی پنج بار، آنها به سوی قبله خم میشوند، تا بسان یک گروه وابسته بهم و پیروانِ دینِ اسلام که محمد پیامبرشان است و قرآن کتاب دینی و خانۀِ کعبه پرستشگاهِ آنهاست، همبستگی شان را در سراسر جهان نشان دهند.
کمابیش برای چهارده سده است که مُسلمانان به سوی شهر «مقدس» مکه نیایش میکُنند، بدون اینکه کسی این مرام و باور را به پُرسش بگیرد...رفتاری که تا به امروز ادامه دارد. این نوشته که درحال خواندن آن هَستید، یک بازنگری بر یک کتاب پژوهشی / دانشگاهی به نام «جغرافیای قرآنی» نوشته «دان گیبُسن، Dan Gibson،» است که در سال 2011 انتشار یافت. این کتاب ادعا میکُند که شهر «پترا، Petra،» که امروز در جنوب کشور اُردون جای دارد، و بیش از هزار کیلومتر با شهر مکه فاصله دارد، در آغاز شهر «مقدس» دین اسلام بوده است.
بیشتر مَردُم از این گفته شگفت زده میشوند که در قرآن از شهر مکه تنها یکبار یاد شُده است (سوره 48). تفسیرگران قرآن با تکیه به روایت ها و با اشاره به سوره سوم، آیه 96 «درۀِ بکا، Bekka، (به معنی دره ای که در آنجا کسی بسیار گریه میکند)» و «مکه، Mecca،» را یکی نشان میدهند. همچنین در قرآن اشاره هایی به جایگاهِ مقدسی به نام کعبه و یا خانه (بیت) شُده است؛ و تفسیرگران قرآن این نام ها را امروز به گونۀِ فراگیر و کُلی به شهر مکه بَرمیبَندند و نسبت میدهند. با اینهمه، قرآن به ما نمیگوید که کعبه در شهر مکه است. با این نوشته ما میخواهیم یک نگاه کوتاهی به دادعای «دان گیبُسن، Dan Gibson،» بیاندازیم که میگوید باستانشناسی و نوشته هایی که از آغاز اسلام در دسترس هَستند، نشان میدهند که در آغاز شهر «پترا، Petra،» نه شهر مکه، برایِ مسلمانان مقدس بوده است.
عالمان مسلمان هیچ دلیلی برای شک کردن به جایگاهِ شهر مکه در دین اسلام نمی بینند، زیرا «مقدس» بودن آن، یک باور فراگیر و همگانی شُده است، ولی در چند سال اخیر، برخی از گُذشتهنگاران پُرسش هایی را در اینباره پیشکشیده اند. برای نمونه، دکتر «پاتریسیا کرُن، Dr. Patricia Crone ،» در کتاب «بازرگانی مکیان و نمودار شُدنِ دین اسلام»، [1] بیان میکُند که تشریح شهر مکه در نوشتارهایِ آغاز اسلام با جایگاه امروزیِ این شهر همخوانی ندارد. برای نمونه، نوشتارهایِ آغاز اسلام شهر «مقدس» مسلمانان را به نام «مادر همۀِ شهرها» تشریح کرده اند. چنین ستایشی یا یادآور یک شهر بُزرگ و پُرشُکوه است و یا یک شهر بُزرگِ باستانی. در سال 2002 «گیبسُن، Gibson،» از شُماری از باستانشناسان برجستۀِ اُردونی و سعودی دربارۀِ گُزارش های باستانشناسی شهر مکه و پیرامون آن پُرسش کرد. آنها، درحالیکه نمیخواستند از نامشان و دیدگاهشان در پیشدیدِ همگانی یادی شود، اعتراف کردند که «تا پیش از سده نهم میلادی، از بیخ و بُن هیچ گُزارش باستانشناسی از شهر مکه وجود ندارد.» «گیبسُن، Gibson،» دستکم این چشمداشت را از آنها داشت که بگویند در گذشته های بسیار دور برای نگهداری از خانه ها، باغ ها و ساختمان های همگانی (عمومی) و نیایشگاه های شهر باستانی مکه، در پیرامون این شهر یک دیوار دفاعی برپا شُده بود. ولی آنها با جُنباندن سرهایشان میگُفتند، «چیزی همانند این هرگز نبوده است.»
گُزارش های آغاز اسلام از شهر «مقدس» مسلمانان به نام «کانونِ راه بازرگانی» یاد کرده اند. همچنین رویدادهای فراوانی پیش آمده اند که از آمد و شُد کاروان ها به شهر «مقدس» یاد کرده اند، و براستی عموی محمد، ابو طالب، یک بازرگان بود، کسیکه پیوسته کاروان هایی را با پَروانَکی و ماموریت بازرگانی به شهرهای دور دست میفرستاد. با آنکه مسلمانان پافشاری میکُنند که مکه کانون راه بازرگانی بوده است، ولی گُذشتهنگارانِ نوین نگارک و تصویر دیگری را از آن به دست ما میدهند. دکتر «پاتریسیا کُرن، Dr. Patricia Crone ،» به ما میگویید: «مکه یک جایگاه ستَروَن، و نازا بود، و منطقه هایِ خُشک و نازا هیچ بختی برای شکوفایی اقتصادی ندارند، اگر مردم بتوانند در نزدیکی آنها، زیستبوم و طبیعت های سبز را پیدا کُنند. چرا باییستی کاروان ها با پیمودن یک شیبِ تُند به سویِ زمین هایِ خُشک، ستَروَن و نازا برفتند، هنگامیکه آنها میتوانستند در زمین هایِ سبز طائف توقف کنند و ماندگار شوند؟»
بسیاری از مُسلمانان و برخی از پژوهشگرانِ باختر گمان کرده اند که این کاروان ها گیاهِ خشبوی کُندُر (بخور) و ادویه و دیگر چاشنی ها از کشورهایِ دور دست را میترابُردند و حمل میکردند، ولی برپایۀِ پژوهش هایی که از سوی «کیستر، Kister،» و «اسپرنگر، Sprenger،» انجام گرفته است، در این دوره، زمانِ داد و ستد با ادویه جات و گیاهِ خوشبوۀِ بخور به پایان رسیده بود، و اکنون عرب ها به داد و ستد با چرم و پوشاک روی آورده بودند؛ ادویه جات کالایی نبودند که بتوانستند یک امپراتوری بازرگانی با گُستردگی جهانی را برپا سازند.
اگر شهر «مقدس» مسلمانان چنین شهر بُزرگی بوده باشد، پس شگفت انگیز است که نام شهر مکه در نُخستین نقشه هایِ راه هایِ بازرگانی یافت نمیشود! هدفِ چنین نقشه هایی هیچگاه این نبوده است که نام هر دره، روستا و آبادی را نشان دهد، ولی بیگمان آنها کوشش میکردند که جایگاهِ شهرهای نامدار و مُهم را نشان دهند. و جایِ شگفتی اینجاست که تا سده نُهم میلادی، هتا یک نقشۀِ بازرگانی هم نامی از شهر مکه نَبُرده است؛ به سُخن دیگر تا 300 سال پس از مَرگ محمد هیچ نامی از شهر مکه نبوده است.
«گیبسُن، Gibson،» برای سال ها رونوشت هایی را از بسیاری از نقشه های باستانی عربستان، گردآوری و با کوشایی فراوان آنها را ترجمه کرده است، ولی در این نقشه ها هتا یکبار هم از شهر مکه نامی بُرده نَشُده است.
افزون بر این، قرآن، بازگفت ها و حدیث های آغاز اسلام به گونۀِ روشن از شهر مکه نام بُرده اند که در میان یک دره جای داشته است، و در نزدیکی کعبه یک درۀِ کوچکتر یا رودخانه ای بوده است. شگفتی اینجاست که این شناسه ها و ویژگی ها هیچ همسانی با شهر امروزی و نوین مکه ندارد که گاه به گاه زیر تُندآب هایِ (سیل های) بهاری میرود، ولی با اینهمه هیچ رودخانه ای در نزدیکی آن نیست.
«گیبسُن، Gibson،» برای سال ها با زیارت کُنندگانی که از مکه میآمدند، گفتگو کرده است. برخی از آنها بگونۀِ سربسته و مُبهم از جغرافیایِ پیرامونِ شهر مکه ناخُرسند بوده اند. شهر «مقدس» مُسلمانان چنین تشریح شُده است که اِنگار کوه هایی پیرامون آنرا فراگرفته باشند، و هنگامیکه در سال 570 میلادی فیل های یَمَنی لشکر ابرهه کعبه را هدف تاخت و تازِ خود کرده بودند، مردم میتوانستند از روی کوه هایِ پیرامون شهر به پایین و توی شهر نگاه کُنند. در شهر امروزین مکه نزدیکترین تختِ سنگِ کوچکی که از زمین بیرون زده و دارای یک شیب آرام است، نیم کیلومتر از کعبه دور میباشد. هیچ گُزارشی دربارۀِ وجودِ دژه جنگی و پدافندی روی این تخته سنگ نیست. کوه های پیرامون شهر مکه بیش از سه کیلومتر دور هَستند. آیا میشود حتی یک فیل را از این فاصله دید؟ براستی چه اندازه از یک درگیری رزمی را میشود از آنجا تماشا کرد؟
بسیاری از زیارت کُنندگان دلسرد از وجود آن دو کوهی هَستند که صفا و مروه نامیده میشوند. امروز آنها به اندازه ای کوچک هَستند که در چهار دیواریِ ساختمانِ یک مسجد جای میگیرند! از دوران پیش از اسلام دربارۀِ دو بُت یا پرستشگاه های آنها گُزارش شُده است که در بالای هرکُدام از این کوه ها جای داشتند. امروز هیچ نشانه ای از وجود این خُدایان، پرستشگاه های آنها، سنگنبشته ها، دیوارها، دروازه ها و راه پله ها برای بالا رفتن از این کوها در دست نیست.
در نُخستین نوشتار های اسلامی گفته اند که کوه حرا روبرو و در بخش بالایی شهر مکه جای داشته است. به هر روی، امروز کوه حرا با یک فاصلۀِ شایان توجه از کعبه دور است و روبروی شهر نیست.
در نوشته های آغاز اسلام شهر مکه چنین تشریح شُده است که انگار یک بخش بالایی و یک بخش پایینی داشته است، و یک راهی وجود داشت که میانِ این بخش ها کشیده شُده بود. امروز شهر مکه روی یک زمینِ باز و هموار جای دارد، با کوهپایه های کوتاه و تخته سنگ هایی که در پیرامون این شهر از شن بیرون زده اند. نبودگی بخش بالایی و پایینی در شهر مکه، به ما نشان میدهد که نُخستین نویسندگان مسلمان دربارۀِ جایگاه دیگری سُخن میگفتند و نه این شهر مکه که ما آنرا امروز میشناسیم.
گُزارش های کُهن به ما میگویند که در دَرۀِ شهر «مقدس» مُسلمانان، سبزه میروید. ولی باور کردن به آن سخت است که این نوشته ها دربارۀِ این شهر مکه ای باشند که ما امروز میشناسیم، زیرا زمین هایِ دور شهر مکه به رسایی و کاملا بیابان های شنی هَستند، که در آنجا نه سبزه ای بگونۀِ طبیعی میرویند و نه نشانه ای در دست هست که در گذشته زمین های پیرامون مکه هرگز آبیاری شُده باشند و امکانی برایِ پدیدارگشتن زمین های سبزه زار را فراهم آورده باشند.
محمد بن جریر تبری داستانی را گُزارش کرده است که چگونه عبدالله، پدر محمد از یک زنی بازدید کرد که افزون بر آمنه، همسر او نیز بوده است. برپایۀِ این گزارش: «هنگامیکه عبدالله از این زن درخواست همخوابگی کرد، از سر کار روی یک زمین خاکی آمده بود و آثار گل و خاک روی بدنش وجود داشت. به دلیل پاک نبودنِ بدنِ عبدالله، این زن از خوابیدن با او خودداری میکُند. عبدالله از خانه آن زن بیرون میرود و پس از شستشو و پاک کردن خودش از آن گلی که بر بدنش بود، به جای آن به خانۀِ آمنه میرود. و بدینسان آمنه آبستن محمد میشود.» «سرجینت ،R. B. Serjeant ،» در یاداشتی که بر ترجمۀِ «آلفرد گویملاوم ، Alfred Guillaume،» دربارۀِ این داستان نوشته است، از وجودِ این ناهماهنگی و تناقض شگفت زده شده است، زیرا واژه عربی که در اینجا بکار بُرده شُده است، ویژۀِ زمین کشاورزی است، و اشاره به گل روس دارد. سپس او یادآوری میکُند که در نزدیکی شهر مکه کنونی هیچ کشتزار یا زمین کشاورزی وجود ندارد. از اینرو، گُزارش های کُهن دربارۀِ شهر «مقدس» مسلمانان هیچ همانندی با شهر مکه امروزی در عربستان سعودی ندارد.
بُنمایه ها و منبع هایی هَستند که از وجود بَرزَن ها، ناحیه ها و درختان در پیرامون شهر مکه گزارش کرده اند، ولی از این «دهکده های باستانی» پیرامون شهر مکه، هتا ردپای بسیار کوچک باستانشناسی نیز برجای نمانده است، و نمیشود از آنها به نام بَرزَن نام بُرد، از اینرو جایی برای گفتگو دربارۀِ وجود درختان نمیماند. ولی بُنمایه ها و منبع هایی هَستند که از وجود درختان میوه و اَنگور پیرامون شهر «مقدس» مسلمانان یاد کرده اند. از اینرو، یکبار دیگر بر این ادعا پافشاری میکُنیم، که بسیار سخت است که آدم بپندارد که این گُزارش ها اشاره به همین جایگاهی دارند که امروز از آن به نام شهر مکه در عربستان سعودی یاد میکُنند.
آن شهر «مقدس)» مسلمانان (که بازشناسی آن هدف این نوشته است) میتوانست آرتش بُزرگی را فراهم بیاورد. گویا آن شهر مکه هیچ دُشواری برای فراهم آوردنِ شُمار بُزرگی از مردان جنگی نداشته است تا کاروان های بُزرگی را برای همراهی با سپاهیانشان براه بیاَندازند. «گیبسُن، Gibson» با آوردن سند نشان میدهد که چگونه مکیان همواره صدها سرباز، هزاران شُتر، و یکبار بیش از 10000 سرباز مکی برای تازش به مدینه فراهم آوردند. هنگامیکه آدم شمار سربازان و شُترانی را درمینَگرد که مکیان میتوانستند فراهم بیاورند، باآنکه هر سال در آن نبردها شکست میخوردند، آدم میتواند این چشمداشت را داشته باشد که آن شهر «مقدس» مسلمانان باید یک شهر بُزرگی بوده باشد. به هر روی، یافته های باستانشناسی این پُرسش را در ذهن ما برجسته میکُنند: هنگامیکه این شهر مکۀِ امروزی یک جای کوچک با یک زیستبوم و پیرامونِ سخت، خُشک و ستَروَن است، چگونه میتوانست در گذشته این لشکرها را فراهم بیاورد؟
«گیبسُن، Gibson» نشان میدهد که همۀِ این گُزارش هایِ گوناگون سبب شُدند تا باستانشناسان و گُذشتهنگاران بپندارند که ناهمخوانی هایِ بُزرگی میانِ نگارک و تصویر باستانی از شهر مکه در جایگاهِ شهر «مقدس» مسلمانان و آنچه که ما دربارۀِ شهر مکه میدانیم، وجود دارد.
همچنین پذیرفته شُده است که شهر مکه در گذشته نه تنها یک شهر بُزرگی بود، وآنکه این شهر برای زمان درازی پیش از پیدایش اسلام کانونِ زیارت در عربستان بوده است، و این درحالی است که نشانۀِ کمی از نُخستین نیایشگاه ها در شهر مکۀِ امروزین وجود دارد. «گیبسُن، Gibson» میگوید که هر کارشناس تاریخ عربستان میداند که زیارت ها همیشه در شهر «پترا (Petra)، » شهر نبطییان، انجام میگرفت، که به نام نُخستین «حرم» یا «کوی ممنوعه» در عربستان شناخته شُد و در آنجا هیچکس پروانۀِ کُشتن کَسی دیگر را نداشت.
با آنکه جایگاه های مقدس پُرشماری در عربستان بودند، شهر «پترا (Petra)» به نام جایگاهِ مهمترین پَرستشگاه مقدس برجسته شُده بود، که در آنجا آیین های خاکسپاری نیز انجام میگرفت؛ برگُزاری این آیین ها، این شهر را نُخستین جایگاه «مقدس» یا «حرم» و «پَرستشگاه ممنوعه» در عربستان باستان کرده بود.
گُذشتهنگار مسلمان محمد بن جریر تبری، که در سده نهم میلادی گُزارش نویسی میکرد، یادآوری کرده است که در دوران پیش از اسلام، دو زیارت انجام میگرفت. آن زیارتی را که کمتر اهمیت داشت، به نام «عمره» میشناختند. او یادآوری میکند که عبدالمطلب (پدربُزرگ محمد) یکبار زیارت «عمره» را انجام داد. این زیارت در زمانی انجام گرفت که آن «پرستشگاهِ ممنوعه» در شهر «مقدس» مسلمانان جایگاه خُدایان فراوانی بود، که در میان آنها خدایان «هوبل»، «ایسف (Isaf)» و «نیلاه (Na’ilah)» پُرآوازه بودند. قرآن به ما میگوید که زیارت های بُت پرستانِ پیش از اسلام به نام «حج» و «عمره» شناخته میشُدند، که زیارتِ «حج» مُهمتر و زیارت «عمره» کم اهمیت تر بود. این نام ها که از دوران پیش از اسلام سرچشمه میگیرند، به دوران پس از اسلام راه یافتند، و امروز این نام ها را برای دو زیارت سالانۀِ اسلامی بکار میبرند.
به هر روی، «گیبسُن، «Gibson نشان میدهد که از دوران باستان، زیارت هایِ عرب ها همیشه در کانون دینی عربستان، در «پَرستشگاه ممنوعه» در شهر مقدس «پترا (Petra)» انجام میگرفت. این شهر جایگاه برگُزاری آیین های خاکسپاری برای عرب های نبطی بود، و در این شهر زندگان برای خوراک خوردن و برگُزاری آیین خوراک خوری با خانواده های بُزرگ و گُسترده شان و نیاکانی که سال ها پیش مُرده بودند، گردهم میآمدند. این آیین بخشی از فرهنگِ تیره ای نبطییان بود، و شیرازه و چسبی بود که این مردمان بازرگان و چادرنشین را به نام یک اَنجُمَن بهم پیوند میداد. امروز بازدید کُنندگان از شهر «پترا (Petra)» میتوانند تالارها و دالان هایی را ببینند که به بسیاری آرامگاه ها پیوسته هَستند؛ در آنجا خانواده ها برای زندگان و مُردگان جشن میگیرند.
«گیبسُن، Gibson» همچنین پُرسش هایی را دربارۀِ قبله مسلمانان پیش میکشد. امروز همۀِ مسجدها بگونه ای ساخته شُده اند که جهت قبله را به نمازگزاران نشان میدهند. قبله جهتی است که همۀِ مسلمانان هنگام نماز رو در روی آن میایستند، و امروزه هر مسجدی یک مهراب (محراب) دارد که در دیوار قبله جای داده شُده است تا جهت مکه را به روشنی نشان دهد. با اینهمه، نُخستین مسجدها مهراب نداشتند، برای اینکه مسجدها را بگونه ای ساخته بودند که نمازگزارانی که روبروی دیوار قبله میایستادند، بگونه خودکار رو در روی شهر «مقدس» اسلام بودند.
امروزه مسیحیان هنگام نیایش توجه کمی به آن جهتی نشان میدهند که رو در رویش هَستند. برای ترسایان خُدا در همه جا وجود دارد، و آنها آزد هَستند که به هر راستایی که بخواهند نیایش کُنند. یهودیان نیز از فرمان ویژه ای برای گزینشِ جهت در هنگام نیایش پیروی نمیکُنند، با آنکه برخی از آنها با تکیه به جملاتی از نیایش هایِ سلیمان، هنگامیکه او نیایشگاه اورشلیم را به یهوه، خدای یهودیان ارزانی میداشت، به سوی اورشلیم نماز میگذارند.
در دین اسلام، چنین گفته میشود که راستایِ قبله دگرگون شُده است، و این دگرگونی را به قرآن بازبُرد و ارجاع میدهند. آیه هایِ قرآن نامی از آن نُخستین جایگاه نمیبرند که در آغاز نمازگزاران به سوی آن نیایش میکردند، و قرآن هیچ نامی هم از آن جایگاه تازه نمیبرد که باید به سوی آن نیایش شود، و اشاره هم نمیکُند که در چه زمانی این دگرگونی انجام گرفت. برپایۀِ گُزارش تبری که در سال920 میلادی نگاشته شُده است، هنگامیکه پُرسمانِ قبله در دوران پیش از هجرت پیش آمد، محمد از پیروانش خواست تا به سوی سوریه نمازگزارند. «گیبسُن، Gibson» با آوردن سَند نشان میدهد که قرآن، نُخستین روایت های اسلامی و تاریخ آغاز اسلام هیچگاه نمیگویند که قبلۀِ مسلمانان به سوی اورشلیم بوده است. تا 300 سال پس از مَرگِ مُحَمّد، در نوشتارهای اسلامی هیچ یادآوری دربارۀِ اورشلیم به نام قبله مسلمانان ، نَشُده است. همۀِ گُزارش های آغاز اسلام به روشنی میگویند که مُحمد به سوی سوریه نماز میگُذاشت. اگر او به سوی اورشلیم نیایش میکرد، جای شگفت انگیز است که گُزارش های آغاز اسلام نامی از این شهر نَبُرده اند، زیرا اورشلیم یک شهر شناخته شُده و کانون مُهمی در آن دوران بود. برپایۀِ بُنمایه ها و منبع های اسلامی، مُحمد تا «فوریه ،February،» سال 624 جُنبش دینی/ سیاسی خودش را با وفاداری به این نُخستین قبله ادامه داد، و پس از آن راستایِ قبله را به سویِ مکه امروزین دگرگون کرد.
باستانشناسی نوین داستان دگرگون شُدن قبله را میپذیرد. مسجدهای کُهن و فراوانی هَستند که راستای قبله آنها در آغاز شهر مکه نبوده است. «گیبسُن، Gibson،» این مَزگت های کُهن را با هوشکاری و دقتِ فراوان بررسی کرده است، دربارۀِ ریزگان و جزییات ساختمان های آنها، راستای قبله هایِ آنها داده ها، اطلاعات و نگارک ها و عکس های هوایی و ماهواره ای فراوانی را فراهم آورده است. «گیبسُن، Gibson،» پژوهش خودش را با مسجدهای کُهن آغازید، با این پنداشت که آن چند مسجدِ انگُشت شماری که در دوران زندگی محمد ساخته شُده اند، به او کمک خواهند کرد تا نُخستین جایگاهی را که محمد به سوی آن نماز گذاشت، پیدا کُند. به هر روی، او شگفت زده شُد، هنگامیکه کشف کرد که بیش از یک سده پس از مرگ محمد، قبلۀِ بسیاری از مسجد هایِ تازه ساخته شُده، همچنان راستایِ سوریه را نشان میدادند. «گیبسُن، Gibson،» توانست به کمکِ جهتِ قبلۀِ این مسجدها، روی یک نقشه، خط هایی را بکشد و کشف کُند که آن خط ها در کُجا به همدیگر میرسند. از راه پژوهش در تاریخ ساخته شُدن این مسجد ها، او همچنین پی بُرد که «فوریه، February،» سال 624 که مسلمان از آن به نام تاریخ دگرگون شُدن قبله در زمان محمد یاد میکُنند، دُرُست نیست، زیرا سندهایِ باستانشناسی به روشنی نشان میدهند که دگرگونی قبله در زمان های بسیار دیرتر انجام گرفت. سَنَدِ هرکدام از این مسجد ها در کتاب دانشگاهی / پژوهشی گیبسُن، Gibson، به نام «گیتاشناسی قرآن، Qur'anic Geography» و وبگاه زیر در دسترس هست.

بخش دوم
در کتاب «گیتاشناسی قرآن،Qur'anic Geography،» گیبسُن ،Gibson، پهرستِ شُمار فراوانی از مَزگت هایِ (مسجدهای) کُهن را که او توانست پیدا کُند، هماهنگ با تاریخ ساخته شُدنشان گردآوری میکُند، و راستای قبله آنها را نشان میدهد. در برخی از نمونه ها، او نگارک ها و تصویرهایِ هوایی را در دسترس میگذارد که راستای مکه و همچنین جهتِ شهر « پترا، Petra،» را نشان میدهدند، جایگاهی که او باور دارد که نُخستین شهر «مقدس» مسلمانان بوده است.
برای نمونه، در عربستان سعودی یک مسجدی هست که به نام مسجدِ دو قبله ای شناخته میشود. این مسجد یادآور جایی است که میگویند «در آنجا برای نُخستین بار به محمد بن عبدالله گفته شُد که جهتِ قبله را دگرگون کُند. پس از اینکه محمد جهت قبله را 180 درجه دگرگون کرد، به او فرمان داده شُد که راستای قبله را از اورشلیم به سوی مکه بچرخاند.» بدینسان، این مسجدِ بی همتا دارای دو مهراب است. در سال 1987 این مسجدِ دو قبله ای به رسایی و کاملا بازسازی شُد، و آن مهرابی که سویِ شمال را نشان میداد، برچیده، ولی آن یکی که سوی مکه را نشان میداد، نگه داشته شُد. هنگامیکه دیوارهای این مسجدِ کُهن را کَندند، دیدند که سنگ های زیربنایی مسجدی که پیشتر ساخته شُده بود، قبلۀِ نُخستین را به سویِ شمال نشان میدهد، که هم میتواند به سوی «پترا» باشد و هم به سوی «اورشلیم»، زیرا کمابیش این دو شهر در یک راستا هَستند. «گیبسُن ،Gibson،» باور دارد که این ادعا که نُخستین قبلۀِ مسلمانان به سوی «اورشلیم» بوده است، از اینجا سرچشمه میگیرد.
به هر روی، این تنها مسجد دو قبله ای نیست. مسجدِ «فوستا، Fusta،» نیز که در سال 641 میلادی در نزدیکی قاهره ساخته شُد، دو قبله ای است. زیربنای نُخستین این مسجد نشان میدهد که راستای قبله آن، سوی خاور را نشان میدهد که همان جهت «پترا» است، و چند سال پس از آن، جهت آنرا بهینه و اصلاح کردند. «گیبسُن ،Gibson،» در ادامۀِ پژوهش هایش بیش از یک دوجین از نُخستین مَسجد های اسلامی را نشان میدهد که قبله نُخستین آنها به سوی «پترا» ساخته شُده است، و نه «اورشلیم».
در بخش پایانی کتاب «گیتاشناسی قرآن،Qur'anic Geography،» گیبسُن 32 برگ از آنرا ویژه بررسی تاریخ اسلام میکُند. در اینجا او توضیح میدهد که چگونه نُخستین قبله در هنگامۀِ شورش عبدالله بن زبیر در شهر « مقدس»، از «پترا» به سوی مکه دگرگون شُد. او همچنین نابودی خانه کعبه و بازسازی دوبارۀِ آنرا با سند نشان میدهد. «گیبسُن ،Gibson،» سپس یادآوری میکُند که پس از این رویداد بود که ساختن مهراب در مسجد ها بخشی از ساختار آنها شُد. گفته میشود که در دوران خلافت عُثمان بن عفان (644-656)، خلیفه فرمان داد تا نشانه ای را بر دیوار مَسجد ها در مدینه برنشانند تا زیارت کُنندگان بتوانند به سادگی جهت قبله را برای انجام نیایش هایشان پیدا کُنند. «گیبسُن ،Gibson،» نشان میدهد که فرمان خلیفه بیانگر یک چرخش ناروامند و غیرعادی است، زیرا تا این زمان هیچ پُرسمان یا دُشواری وجود نداشت که دینباوران به کدام جهت نمازگزارند، زیرا ساختمانِ مسجد ها همیشه رو در روی قبله بود. اکنون، به هر روی، یک قبله نما یا نشانه ای در راستای قبله برای مَسجد های کُهن فراهم شُده بود. این دگرگونی نشان میدهد که از این زمان باید یک قبلۀِ نو برگُزیده شُده باشد.
در یک زمان کوتاه پس از این فرمان، مسجد پیامبر در مدینه بازسازی شُد و فرماندار دستور داد که برایِ نشان دادنِ قبلۀِ تازه یک مهراب ساخته شود. سپس قبله نمای عٌثمان در درون این مهراب جای داده شُد. سرانجام، ساختن این مهراب را بدینگونه فهمیدند که جهت قبله را نشان میدهد، و از سوی مسجدهای دیگر به نام یک ویژگی تازه پذیرفته شُد. یادآوری این نهاده و موضوع بسیار دلچسب است که ساختن مهراب در مَسجد ها دُرُست پس از این زمان آغاز شُده است که از نگاه «گیبسُن ،Gibson،» دلیل آن دگرگونی قبله بوده است. گویا، از آنجا که دینباوران سرگشته شُده بودند که به کدامین سوی نمازگزارند، مَسجد های کُهن ساختن مهراب های نو را آغازیدند تا دینباوران به سوی جهت تازه نمازگزارند.
«گیبسُن ،Gibson،» به ما میگوید که زمان سرگردانی دینباوران پیرامون سال 107 پس از هجرت آغاز شُد. و در سده های پس از آن مسجد ها جهت های گوناگونی را نشان میدادند. برای نمونه، قبلۀِ مسجدها در کاخ های الحیر الغربی و الحیر اشرقی در نزدیکی «پالمیرای ،Palmyra،» سوریه جهتی را نشان میدهند که میان «پترا» و مکه است. ولی مسجدِ «موشاتا، Mushatta،» که در اَردون ساخته شُده است، دُرُست پس از این رویداد، جهت آن هنوز رو در روی «پترا» است. ولی مسجد المنصور که چند سال دیرتر در سال 754 میلادی ساخته شُد، به روشنی جهت مکه را نشان میدهد.
مَسجدهایی که در این دوران در شمال آفریکا و اسپانیا ساخته شُدند کاملا متفاوت هَستند. شالودۀِ مسجد «دژ ریبات، Ribat Fortress ،» در «سوسه،» در تونس که در سال 770 پس از میلاد گذاشته شُد، بجای جهت مکه و «پترا،» قبله را به سوی جنوب نشان میدهد. بزودی مسجد نامدار و بُزرگِ «کُردوبا» در اندلس، اسپانیا در سال 784 میلادی در پیروی از مسجد «سوسه» در تونس، بجای «پترا» و مکه، سوی جنوب را به نام قبله برگُزید. «گیبسُن ،Gibson،» این بدگمانی را دارد که دلیل پذیرفته نَشُدن قبله مُشترک (برای نمونه مکه) از سویِ بنی امیه که در اسپانیا فرمانروایی میکردند و بنی عباس که در عراق حکومت میکردند، دُشمنی میان آنها بوده است، و او بازهم احساس میکُند که جهت قبلۀِ آنها نمیتوانست به سوی نُخستین شهر « مقدس» مسلمانان باشد، زیرا سنگ سیاه (حجرالسود) دیگر آنجا نبود. چندسال دیرتر مسجدِ بُزرگ «القیران» در تونس و همچنین مَسجدِ بُزرگِ «سوسه» در تونس بگونه ای ساخته شُدند که قبله آنها رو در روی جنوب بود.
این مسجدها در اسپانیا و شمال آفریکا برای زمان درازی گُذشتهنگاران را سرگشته کرده بود، ولی برای پی بُردن به راز آنها، «گیبسُن ،Gibson،» این پیشنهاد را میدهد که ما باید دریابیم که در این دوران در خاورمیانه چه پیش آمدهایِ سیاسی روی داده است. پس از سال 133 هجری (750 میلادی)، عباسیان که در عراق حکومت میکردند، امویان را در سوریه شکست دادند و یک کانونِ تازه برای حکومت اسلامی در شهر بغداد برپا کردند. از آنزمان به این سوی، همۀِ مسجد های عباسی در خاورمیانه راستایِ قبله شان را به سوی مکه چرخاندند. در اسپانیا و شمال آفریکا، امویان به فرمانروایی شان ادامه دادند، و بدینسان در میان جهان اسلام شکاف افتاد، بگونه ایکه عباسیان در خاور، و امویان در باختر حکومت میکردند. و درحالیکه در خاور عباسیان هنوز سرگرم درگیری و جنگ های داخلی و شورش های مردمی بودند، امویان در باختر درحال گُذراندن یک دوران طلایی بودند که گُسترش آموزش و پرورش، فرهنگ و ساختمان سازی، از ویژگی های آن بود.
به استثنایِ چند مسجد که با احتمال بر شالوده های مسجد های پیشین ساخته شُده بودند، از این زمان به این سوی، قبله همۀِ مسجدهایِ نویِ عباسیان به سوی مکه چرخید، درحالیکه امویان در باختر قبلۀِ دیگری را برگُزیدند. «گیبسُن ،Gibson،» بگونۀِ ماهرانه نشان میدهد که مَسجد های اشمال آفریکا و اسپانیا یک قبله ای را پذیرفتند که جهت آنها همراستا و موازی باهم و به سوی جایگاهی میان شهر «پترا» و مکه کشیده میشُد.
پس از اینکه «گیبسُن ،Gibson،» با نشان دادن برگ هایی از سَندهای باستانشناسی به ما ثابت میکُند که نُخستین مَسجد ها رو در رویِ شهر «پترا» ساخته میشُدند، او به بُنمایه ها و منبع های نوشتاریِ کُهن روی میآورد. او با اشاره به نُخستین روشنگویی ها و ژرفکاری ها از شهر مکه آغاز میکُند و نشان میدهد که آن شهر مکۀِ کُهن دارای بخش بالا و بخش پایین بوده است، چیزیکه در شهر مکۀِ امروزی ناشناخته است. او همچنین نشان میدهد که برخی از نوشتارهای آغاز اسلام اشاره به وجود دو شکاف درمیانِ تخته سنگ هایی میکُنند که محمد از میان آنها وارد شهر میشُد. او همچنین یادآوری میکُند که نُخستین نوشته ها در آغاز اسلام، از وجود دیوار شهر مکه سُخن گفته اند. «گیبسُن ،Gibson،» ماهرانه نشان میدهد که امروز نه رَدی از وجود دیوار در پیرامون شهر مکۀِ امروزین هست و نه نشانه ای از وجود شکاف در یک تخته سنگ در نزدیکی این شهر. ولی به واژگونۀِ شهر مکۀِ امروزی، شهر «پترا» درمیانِ یک دَرۀِ تنگ و باریکی ساخته شُده است؛ دیوار شهر از میان دره گذر میکُند تا از شهر در برابر تازشگران نگهداری کُند که میتوانستند از بالای دَره به پایین سرازیر شوند. شهر «پترا» دارای بخش بالایی و بخش پایینی است؛ و همچنین این شهر دارای دو ورودی دیگری است که ساخته شُده از دو شکاف باریک و تنگی است که میان دو کوه در نزدیکی شهر پدید آمده است. امروز، جهانگردان از میان یکی از این شکاف ها به شهر اَندر میشوند که «زیک، siq،» نامدارد. شکاف دیگر در پُشتِ گُذرگاهی با سُتون های فراوان است که به یک راه پُر پیچ و خمی از تَنگه هایِ ژرف با آبراه هایی میرسد، و با احتمال به چهار راه «وادی، Wadi Araba،» میریزند.
«گیبسُن ،Gibson،» سپس ما را با یک کتاب کُهن به نام «زُمُرّود» آشنا میسازد. با آنکه نوشته های این کتاب در زمان ما در دسترس نیستند، ولی ما میتوانیم به کمک نوشتارهای سپسین و گوناگونِ فرهیختگانی که از این کتاب نموه آوری کرده اند و یا به زیان آن دلیل آوردند، گمان ببریم که دُرونمایه و محتوای آن چه بوده است. «زُمُرّود» میداود و ادعا میکُند که سفر شبانۀ مُحمد از شهر «مقدس» مسلمانان به اورشلیم، معجزه یا چیز شگفت انگیزی نبوده است، برای اینکه این دو شهر به اندازه بَسنده و کافی نزدیک بهم هَستند، بگونه ایکه یک آدم میتواند در درازای یک شب به سوی یکی از آنها برود و برگردد. عالمان مسلمان وجود کتابی به نام «زُمُرّود» را به دلیل چنین گفته هایی رد میکُنند. به هر روی، اگر نُخستین شهر «ومقدس» مسلمانان براستی شهر «پترا ،Petra ،» بوده باشد، این روشنگویی کاملا دُرُست است. بازه و فاصلۀ میان شهر «پترا ،Petra،» و اورشلیم تنها 164 کیلومتر است. با آنکه سفر بر پُشتِ یک اسب آسان نخواهد بود، با اینهمه آدم میتواند در درازای یک روز از یکی از این شهر ها به آن دیگری سفر کُند و بازگردد. اکنون، سال ها پس از آنکه عالمان مسلمان شهر «پترا ،Petra،» را فراموش کرده اند، نوشته های «زُمُرّود» برای آنها پوچ بنَگر میاید. وانگهی، تا این زمان سفر شبانۀِ محمد به نام «معجزه» پذیرفته شُده است.
در ادامۀِ پژوهش دربارۀِ نوشته های اسلامی، «گیبسُن ،Gibson،» یادآوری میکُند که نام شهر «پترا ،Petra،» در هیچکدام از نُخستین نوشته های اسلامی نمایان نشُده است. با آنکه آن فرنامه ها و طومارهایی که باستانشناسان در سال 1993 در یکی از کلیساهای کُهن این شهر یافتند، از شهر «پترا ،Petra،» یک نگارک و تصویری شگفت انگیز از یک شهر سَرزنده و پُر هیاهو با یک پیرامون و زیستبوم و طبیعت پویا در سراسر سدۀِ ششم میلادی بدست میدهد، چرا با اینهمه سُخنی دربارۀِ این شهر در نُخستین نوشتارهای اسلامی نیست؟ در این نوشته های کُهن که در سال 1993 پیدا شُده اند، گُزارش هایی دربارۀِ مردمی است که از این منطقه گُذر کرده اند و آرتش هایی که از میان این کرانه راهپیمایی کرده اند، ولی در نوشتارهای اسلامی هیچگاه سُخنی از شهر «پترا ،Petra،» به میان نمیآید. و همزمان، در نوشتارهای غیراسلامی از نام شهر «پترا ،Petra،» یاد شُده است، ولی هیچگاه سُخنی از مکه به میان نمیآید. تا سال 740 میلادی که نام مکه برای نُخستین بار در یک یاداشتِ تاریخی به زبان لاتین و به نام « the Continuatio Byzantia Arabica» نمایان شُد، هیچ سُخنی دربارۀِ شهر مکه در هیچ نوشته ای دیده نَشُده است.
اگر شهر «پترا ،Petra،» تا پیش از اینکه سنگ سیاه (حجرالسود) به مکه بُرده شود، نُخستین شهر «وَرجاوَندِ (مقدس)» مسلمانان بوده باشد، آیا این پذیرفتنی نیست که نویسندگان اسلامی سپس تر با دستبُرد در نوشته های کُهن، هرجا که یادی از نام پترا شُده باشد، آنرا پاک کرده باشند؟ آیا این امکان وجود ندارد که آنها همۀِ ژرفکاوی و روشنگویی ها دربارۀِ شهر پترا را به شهر مکه در عربستان نسبت داده، و بدینسان نام «پترا» را از همۀِ نوشتارهای اسلامی پاک کرده باشند؟
کتاب «گیتاشناسی (جغرافیای) قرآن، Qur'anic Geography»، همچنین سرچشمۀِ سنگ سیاه (حجرالسود) را ردیابی میکُند، و نشان میدهد که چنین سنگی در دوران بسیار کُهن و پیش از اسلام کانونِ زیارت بوده است. «ماکسیموس تیرا ، Maximus of Tyre،» یک فرزانه و فیلسوف یونانی از سده دوم میلادی با اشاره به دانشنامۀِ «سودا، Suda Lexicon،» [2] جایگاه سنگ سیاه را شهر «پترا ،Petra،» مینامد و نه شهر مکه.
افزون براینکه «گیبسُن ،Gibson،» بیش از یک دوجین از سندهایِ نوشتاری را در دسترس ما میگذارد که ثابت میکُنند شهر «پترا ،Petra،» نُخستین شهر «وَجاوَندِ (مقدس)» مُسلمانان بوده است، او همچنین هفده سندِ تاریخی را ارایه میکُند. این سَنَدها دربرگیرندۀِ سنگ های بُزرگی هَستند که میدان مقدس پیرامون شهر مقدس را مرزبندی میکُنند؛ میدانی که در شهر «پترا» هست ولی در شهر مکه وجود ندارد. گفته میشود که در گذشته های دور از خُدای «دوشرا ، Dushara ،» در مکه زیارت میکردند، و این درحالی است که زیارتگاه «دوشرا ،Dushara،» تنها در شهر «پترا ،Petra،» بوده است. «گیبسُن ،Gibson،» همچنین از بُنمایه ها و منبع هایی یاد میکُند که از بازی های بخت آزمایی (games of chance) در شهر «مقدس» مسلمانان گُزارش کرده اند، و نشان میدهد که چند دوجین از بازی های بخت آزمایی و «تخت نرد» از دوران باستان در شهر «پترا ،Petra،» پیدا شُده اند.
«گیبسُن ،Gibson،» در ادامه نشان میدهد که شهر «پترا ،Petra،» در شمال مدینه است و مکه در جنوب مدینه جای دارد. او نشان میدهد که در هنگامۀِ نَبَرد میان مردم مکه با محمد، سپاهیان قریش همیشه از سوی شمال به شهر مدینه میتاختند، و در نَبَردِ خندق، شهر مدینه با کندن خندق میان دو کوه در بخش شمالی شهر، از خودش دفاع کرد. همچنین، هنگامیکه سپاهیان اسلام میخواستند شهر «مقدس» را هدف تاخت و تاز خود کُنند، همیشه به سوی شمال مدینه راهپیمایی رزمی میکردند که در جهت شهر «پترا ،Petra،» بود، و نه به سوی جنوب که جهت شهر مکه را نشان میداد. با ردگیریِ رفت و آمدهای تاریخی شُماری از مردم در این منطقه، نشان داده میشود که در زمان محمد تنها این شهر «پترا ،Petra،» بود که با آنچه که آنها از سفرهایشان تشریح و روشنگویی کرده اند همخوانی دارد.
نُخستین ژرفکاوی و تشریح های تاریخی مسلمانان ازنَبَردِ مکه سبب ابهام های بسیار و پُرسش برانگیز شُده اند. این گزارش های میگویند که سپاهیان اسلام از شهر مدینه به سوی شمال راهپیمایی رزمی کردند تا با آرتش های «بیزانس، Byzantine،» در جنوب اُردون درگیر شوند. پس از تجربۀِ نُخستین شکست، مسلمانان تصمیم گرفتند که به شهر «مقدس» بتازند. در اینجا گُزارشگران مُسلمان از ما میخواهند که ما باور کُنیم که سپاهیان اسلام پیش از اینکه دوباره برای درگیر شُدن با آرتش های «بیزانس» رهسپار شمال مدینه شوند، آنها همۀِ راه های دور و دراز و شنزار به سوی شبهه جزیره عربستان را پُشت سر گذاشته اند تا به شهر مکه امروزی تَک بزنند و بتازند!!!
«گیبسُن ،Gibson،» مینویسد: «توجه کُنید به راه دور و درازی که سپاهیان اسلام میبایست برای انجام چنین کردگان و عملیات رزمی میپیمودند. کوتاه ترین فاصله میان مدینه و «موتا، Mu’ta،» (در کشور اُردون) کمابیش 900 کیلومتر است. از «موتا، Mu’ta،» تا مکه 1200 کیلومتر است. برای سفر از مکه به شمال عربستان باید راهی را به درازای 1000 کیلومتر پیمود. رویهم رفته برای رفتن از اُردن به سوی مکه و بازگشت به شمال عربستان باید 3100 کیلومتر از سخترین و ناهموارترین راه های جهان را پُشت سر گذاشت: کوهایِ تنومند، بیابان های سوزان و زمین هایِ خُشک و بدون آب و سبزه.» با استفاده از نقشه، «گیبسُن ،Gibson،» نشان میدهد که چنین داوی و ادعایی تنها میتواند نشانۀِ ناشیگری باشد.
گیبسُن ،Gibson، سپس یک تشریح و روشنگویی پُرسش برنگیز از شهر مکه را زیر ذره بین میگرد که او در نوشته های تبری میبابد. برپایۀِ این گُزارش آرتش اسلام از راه های پُرپیچ و خم و تنگه های ژرف، خودش را به شهر «مقدس» نزدیک میکُند، پیش از اینکه دیوار پدافندی مکه را هدف تَک و تازش خود کُند. او سپس نگارک ها و عکس هایی از تنگه هایِ ژرف در جنوب شهر «پترا» را در دسترس میگذارد و راهی را نشان میدهد که با گُزارش تبری همخوانی دارد.
همانگونه که ما بیان کردیم، کتاب «گیتاشناسی قرآن،Qur'anic Geography،» اشاره میکُند که به باور مسلمانان شهر باستانی مکه شهر بُزرگی بود که در کنار راه های بازرگانی و در میانِ سرزمین های پادشاهی عربستان جای داشت. به هر روی، دانش گُذشتهنگاری چنین داوی و ادعایی را نمیپذیرد. شاید آدم بپندارد که وجودِ پادشاهی هایی همانند یمن، که در نزدیکی و در بخش جنوبی شهر مکه امروزی بود، و آن حکومت های پادشاهی که در شمال مکه بودند، دلیلی بر وجودِ شهر مکه (مورد نظر مسلمانان) باشند، ولی براستی چنین نیست. در جاییکه باستانشناسان میتوانند وجود بسیاری از پادشاهی های کوچک در شمال و جنوب مکه را تاریخ نگاری کُنند، ولی آنها نمیتوانند هیچ یادگار یا ردی از شهر مکه پیدا کُنند که بتواند دلیلی بر این داوی و ادعا باشد که شهر مکه برای هزاران سال در این نیسنگ و منطقه وجود داشته است!
«گیبسُن ،Gibson،» سپس این داوی و ادعا ها را بررسی میکُند که برخی از افسران آرتش اسلام در عراق تصمیم گرفتند یک سفر فوری برای زیارت از شهر «وَرجاوَندِ (مقدس)» انجام دهند، درحالیکه سپاهیانِ آنها برای جنگ در حال راهپیمایی و رهسپارشدن به شهر دیگری بودند. داستان هایی که ما به آنها خو گرفته ایم این باور را در ما پدید آورده اند که این افسران، سفری به درازای بیش از 3000 کیلومتر به سوی مکه در پیش گرفته اند، بجای اینکه با پیمودن 1500 کیلومتر به سوی شهر «پترا، Petra،» بروند و بازگردند. از آنجا که تاریخ این سفر در دسترس هست، «گیبسُن ،Gibson،» نشان میدهد که هتا در دورانِ ما هم آن مردان نمیتوانستند زمان بَسَنده و کافی برای انجام چنین سفری به سوی مکه امروزی داشته باشند، ولی شهر «پترا، Petra،» در نزدیکی آنها بود، اگر آنها برای زیارت تنها از بیابان گُذر میکردند. او سپس چندین برگ از کتاب خودش را ویژۀِ این تشریح و ژرفکاوی میکُند که چگونه چنین سفری میتوانست انجام بگیرد، و برای اینکه این سفر امکان پذیر باشد، در کُجای بیابان باید آب انبارهای کُهن جای داشته باشند.
همۀِ این نشانه ها به روشنی گواهی میدهند که شهر «پترا، Petra،» با شایمندی و احتمال بیشتری جایگاه نُخستین شهر «مقدس» مسلمانان بوده است تا شهر مکه کنونی. «گیبسُن ،Gibson،» میداود و ادعا میکُند که گُزارش ها دربارۀِ رویدادهای آغاز اسلام میتوانستند بیشتر قابل درک و پذیرفتنی تر شوند اگر ما همۀِ نوشته های تاریخی مسلمانان تا سال 700 میلادی را بازنگری کرده و نام شهر «پترا، Petra،» را جانشین نام شهر مکه میکردیم.
بخش سوم
پس چگونه این رویداد پیش آمد که در چنین زمان دیری پس از پیدایش اسلام، راستای قبله از شهر «پترا، Petra،» به شهر مکه چرخَید؟ کتاب «گیتاشناسی قرآن،Qur'anic Geography،» دلیل آنرا دومین جنگ درونشهری میان مسلمانان مینَگیزَد و توضیح میدهد: در سال683 میلادی، یا 64 سال پس از بُنیانگُزاری دین اسلام، عبدالله ابن زبیر خودش را خلیفۀِ شهر «مقدس» اسلام نامید. این رویداد در مخالفت با فرمانروایان اُموی در دمشق بود، که واکُنش سختی در برابر این داوی و ادعا نشان دادند و چندین لشکر برای سرکوب شورشیان به سوی شهر «مقدس» اسلام فرستادند. سوریان در شهر «مقدس» با عبدالله ابن زبیر و هوادارانش جنگیدند تا اینکه گزارش مَرگِ خلیفه در دمشق به آنها رسید. در این زمان هَموَندانِ و اعضای خانوادۀِ اُموی که لشکرها را همراهی میکردند، تصمیم به بازگشت به سوی دمشق گرفتند. اگر ما این رویدادها و زمان پیش آمدن آنها را درنگر بگیریم، اَنگاشت و تصورش سخت میشود که تنها 40 روز پس از مَرگ خلیفه، این لشکرها از شهر «مقدس» مکه (که جایگاهش در عربستان است) بازگشته باشند تا به دمشق برسند.
تبری به ما میگوید که عبدالله ابن زبیر نیایشگاه کعبه را ویران و آنرا با خاک یکسان کرد، و سپس او شالودۀِ آنرا از زیر خاک بیرون آورد. او سپس سنگ سیاه را در یک کلافی از نوار ابریشمی پیچید و در یک بستۀِ چوبی جای داد.
در سال 65 هجری، یک سال پس از این رویداد عبدالله ابن زبیر این داوی و ادعا را پیشکشید که او سنگ بنایِ راستین خانه کعبه را پیدا کرده است که ابراهیم پی ریزی کرده بود. «گیبسُن ،Gibson،» بر این باور است که آن جایگاهی که عبدالله ابن زبیر داوی و ادعای «کشفش» را کرد، در شهر مکه در عربستان سعودی بوده است. با احتمال فراوان عبدالله ابن زبیر با این ادعا برای خودش یک جایگاهی را در عربستان دست و پا کرد تا از کانون قدرتِ اُمویان در دمشق دور و آسوده باشد و در آنجا یک خانۀِ کعبۀ نویی را بسازد. در این زمان، هنگامیکه چندین خلیفۀِ اموی یکی پس از دیگر مُردند، اُمویان در دمشق سرگرم درگیری های داخلی شُدند.
در سال 68 هجری چهار گروه گوناگون با پرچم های متفاوت و ویژه خودشان به زیارت میرفتند، زیرا این چهار گروه سرگرم درگیری در جنگِ درونشهری بودند. اگر براستی سنگ سیاه جابجا شُده باشد، پس این رویداد روشن میکُند که چرا همزمان زیارت هایِ گوناگون در جایگاه های متفاوت انجام میگرفت. در سال 69 هجری یک شورشی در خودِ شهر دمشق رویداد، که سبب شُد توجه ها را از چرخش گام به گام و آهسته آهستۀِ قبله بیشتر به کژراه و بیراهه ببرد.
«گیبسُن ،Gibson،» نشان میدهد که تبری در این دوره سال به سال برگ هایِ پُرشماری از گُزارش های تاریخی را در دسترس ما میگذارد، ولی هنگامیکه او به سال 70 هجری میرسد، همۀِ گُزارش او به ما در این خبر چیکده میشود که عبدالله ابن زبیر شمار فراوانی اسب، شَتر و چمدان هایی را خرید؛ این گزارش سبب این گمانه زنی برای «گیبسُن ،Gibson،» میشود که برخی از یاران عبدالله ابن زبیر باید به مکه رفته، و اکنون در آنجا سنگ سیاه را در پَرستشگاهِ نویِ کعبه جای داده باشند.
در سال 71 هجری شورش های دیگری در بخش هایی از عربستان پدید آمدند. شهر کوفه شورش کرد و در پُشتیبانی از قبلۀِ نو به عبدالله ابن زبیر پیوست. مردم کوفه به عبدالله ابن زبیر گفتند که آنها میخواهند با پیروی از او به سوی قبلۀِ نو بچرخند.
درسال های 74-73 لشکرهایِ سوریه شهر «مقدس پترا» را محاصره کردند و با بکارگیری مَنجَنیک بخش اندرونی شهر را ویران کردند. در شهر مکه در عربستان هیچ نشانه ای در دست نیست که هرگز سنگِ مَنجَنیک برای آسیب زدن به این شهر بکارگرفته شُده باشد، یا هتا ردی از وجود دیوار شهر نیست که به سوی آن سنگِ مَنجَنیک پرتاب شُده باشد. به هر روی، در شهر «پترا، Petra،» باستانشناسان سَدها سنگ مَنجَنیک پیدا کرده اند که به سوی مرکز شهر و پرستشگاهِ «دوشارا، Dushara،» پرتاب شُده اند. «گیبسُن ،Gibson،» میداود و ادعا میکُند که با بهره گیری از کاشی بام های فروریخته شُده در نزدیکی «پرستشگاهِ بُزرگ»، میشود تاریخ بخش های سنگربندی شُده و سنگ ها را به دوره پس از زمین لرزۀِ سال 551 میلادی نسبت داد. این ناحیه سپس تر با خُرده سنگ هایی پوشیده شُد که زمین لرزۀ سال 713 میلادی پدید آورد. «گیبسُن ،Gibson،» ماهرانه از ما میپُرسد «آیا این یک پدیدۀِ شگفت انگیزی نیست که مَنجَنیک موشکافانه در همان زمان برای آسیب زدن به شهر «پترا» بکار گرفته میشود که عالمان مسلمان میخواهند گُزارش تبری دربارۀِ این رویداد را به شهر مکه نسبت بدهند؟»
در یک زمانی پیرامون سال 82 هجری دربار اُموی و ساختمان مسجدها در عمان به گونه ای ساخته میشُدند که رو در روی مکه باشند. این نُخستین گُزارش دربارۀِ قبلۀِ نو است که در هُنر ساختمانسازی به آن توجه شُده است. و شگفت انگیز اینکه هیچ گُزارشی دربارۀِ سفر های زیارتی در میان سال های 83 و 87 هجری نیست. بنَگر میآید که در این زمان، در پیوند با گُزینش راستایِ قبله هنوز اختلاف وجود داشته است، بگونه ایکه هیچکس نمیتوانست خُرسندیِ خودش را از انجام سفرهای زیارتی به سویِ یک پرستشگاهِ ویژه بیان کُند. پُرسش این بود: آیا زیارت کُنندگان بایستی به سوی ویرانه های «پترا» میرفتند و یا به سوی کعبۀِ نو که سنگ سیاه (حجرالسود) را در خود جای داده بود؟
پیرامونِ این دوره بود که مسجدها آغاز به برگُماشتنِ و نصب یک نشانه ای بر دیوارهای خود کردند تا راستای قبلۀِ نو را نشان دهند. «گیبسُن ،Gibson،» یادآوری میکُند که در این سال به دستور فرماندار شهر مدینه دیوار قبلۀِ مسجدهایِ مدینه دگرگون شُد؛ او میگفت جهتِ قبله باید دگرگون شود هتا اگر مردم مخالف باشند. سپس در سال 89 هجری مهراب در مسجدهایِ نو ساخته شُد تا قبلۀِ نو را به نمازگزاران نشان دهد.
«گیبسُن ،Gibson،» ما را با گُزارشی دربارۀِ زمین لرزه ای آشنا میکُند که در این دوره در خاورمیانه روی میدهد و یادآوری میکُند که در سال 94 هجری یک زمین لرزه ای بخش بُزرگی از شهر «پترا» را ویران کرد و شهر از مردم تُهی شُد. او باور دارد که پس از این رویداد، شهر مکه در عربستان کانون زیارت شُد، زیرا زیارت کُنندگان زمین لرزۀِ شهر «پترا» را به نام یک نشانۀِ آسمانی پذیرفتند که الله قبلۀِ نو را پذیرفته است. او یادآوری میکُند که قبلۀِ مسجدهای تازه در اسپانیا که زیر فرمان امویان بودند، همراستا با خطی بود که جایگاهی میان شهر «پترا» و شهر مکه را نشان میداد. چند سال پس از این، در سال 122 هجری دانشنامۀِ عربی ، َArabia Continuatio Byzantia، برای نُخستین بار از شهر مکه یاد کرد. سپس در سال 128 هجری یک زمین لرزۀِ دیگر ساختمان ها را در سوریه و اُردون ویران کرد؛ «گیبسُن ،Gibson،» ادعا میکُند که با این زمین لرزه همۀِ اُمیدها به بازگرداندنِ سنگ سیاه به شهر «مقدس پترا» برای همیشه از میان رفت.
چند سال دیرتر، در سال 132 هجری عباسیان فرمانروایی شان را از عراق آغاز کردند. از آنجا که شهر کوفه در عراق بسیار زود شهر مکه را در جایگاه قبلۀِ پذیرفته بود، همۀِ مسجدها پس از این دوره رو در روی مکه در عربستان سعودی ساخته شُدند و همۀِ قرآن هایی که در کوفه نوشته میشُدند در سوره دوم قرآن دارای آیه هایی شُدند که اشاره به دگرگون شُدنِ راستایِ قبله میکردند. گیبسُن ،Gibson، در پایان کتابش به پُرسمان و مسئلۀِ دگرگون شُدن قبله بازمیگردد که در سوره دوم قرآن به آن اشاره شُده است؛ و او پهرستی از نُخستین قرآن ها با دُرونمایه های (محتوای) آنها را در دسترس میگذارد. او نشان میدهد که جهت قبله تا 70 سال پس از هجرت دگرگون نَشُده بود، و جای شگفتی نیست که قرآن های نُخستین چنین آیه هایی را دربر نداشتند.
بخش چهارم
کتاب «گیتاشناسی (جغرافیای) قرآن، Qur'anic Geography»، یک فَرگَردِ (فصل) جالبی دربارۀِ جهت یابی مسلمانان دارد، که نشان میدهد در دوران پیش از اسلام چگونه مسافت ها و بازه ها اندازه گیری میشُدند. و چگونه برای دُرُست پیدا کردن مکان ها و جهت ها، از ستارگان کُمک میگرفتند. بدینسان، این آگاهی ها این امکان را به مهندسان مسلمان میدادند که راستای قبله را به دُرُستی پیدا کُنند.
این داده ها به دُنبال یک پژوهشی میآیند که نشان میدهد چگونه خلیفه های عباسی این امکان را داشتند که تاریخ اسلام را از نو بنویسند. این فرمانروایان پژوهشگران اسلامی را تشویق میکردند تا داستان هایی را دربارۀِ رویدادهایِ آغاز اسلام گردآوری کُنند که 200 سال از زمان آنها گذشته بود. گیبسُن ،Gibson، نشان میدهد که عباسیان توانستند با این داستان هایِ ساختگی و نوسازی شُده یک تُهیگی وخلائی از گُزارش ها، نوشته های ادبی و سندهای تاریخی را پُر کُنند.
برای نمونه، او گُزارشی را میآورد دربارۀِ یک نامه از سوی عمر خلیفه مسلمانان به عمرو، رهبر لشکرهای اسلام، که شهر اسکندریه را فروگرفته بود. عمرو از خلیفه پُرسید با هزاران نوشته ای که او در کتابخانه های مصر پیداکرده است، چکار کُند؟ خلیفه پاسخ میدهد: «در پیوند با سرنوشتِ کتاب هایی که دربارۀِ آنها از من پُرسیدید، این پاسخ من است. اگر دُرونمایه و محتوی این کتاب ها هماهنگ با کتاب الله است، کتاب الله برای ما بَسنده و کافی است. ولی از سوی دیگر، اگر دُرونمایۀِ آنها هماهنگ با کتاب الله نیست، نیازی به نگهداری از آنها نیست. همه را نابود کُنید.»
گیبسُن ،Gibson، میگوید که کتاب های کتابخانۀِ بُزرگ اسکندریه سپس آتش زده شُد. او یادآوری میکُند که یک نویسندۀِ دیگر مسلمان به نام القاضی الاکرم، میگوید که «این کتاب ها در گرمابه های همگانی اسکندریه پخش شُدند، و کوره ها و بخاری های آنها را به آسانی و برای زمان درازی گرم نگه داشتند.» القاضی مینویسد که «شمار گرمابه خانه ها به خوبی روشن بود، ولی او شمار آنها را فراموش کرده است، ولی برای سوزاندن همۀِ این کتاب های شش ماه نیاز بود.» اوتیکنیوس، Eutychius به ما میگوید که چهار هزار گرمابه خانه از کتابخانۀِ اسکندریه کتاب دریافت کردند.
گُزارش دیگر دربارۀِ گفتگو میان فرماندۀِ مسلمان، عمرو، و رهبر دینی ترسایان (مسیحیان) مصر را میتوان در دانشنامۀِ کلیسای خاور، Patrologia Orientalis، یافت. یک نوشتۀِ دیگر سوری هم این رویداد را گواهی میکُند، که در سال 1915 با تفسیر در روزنانۀِ، Journal Asiatique ، انتشار یافت.
به هر روی، آیین کتاب سوزی را مسلمانان در مصر آغاز نکردند، وآنکه ایران آغاز اینکار آنها بود. هنگامیکه لشکرهای عُمر در سال 637 میلادی به سوی تیسپون، پایتختِ شاهنشاهی ساسانی گُسیل شُدند و تیسپون را فروگرفتند، کاخ های این شهر و کتابخانه های بُزرگِ آن در آتش سُوختند.
از دیگر نمونه هایِ کتاب سوزی هنگامی پیش آمد که تازیان مُسلمان چند سال پس از آن به هندوستان رسیدند. در این زمان کتابخانۀِ نالاندا، Nalanda، که پُرآوازه ترین گنجینۀِ دانستنی های دین بودا در جهان بود، در آنزمان با شُماری از سدها هزار کتاب در آتش سوخت.
هتا به کلیساهای ترسایان (مسیحیان) نیز آسیب زده شُد. فرمانِ یزید که از سوی خلیفه اموی یزید دوم در سال 723-722 پخش شُد، دستور به نابودی همۀِ تَندیس ها و نگارک ها وعکس های مسیح در چهارچوب مرزها و سرزمین های خلافتِ اسلامی داد. امروز در کشور اُردون، نشانه های باستانشناسی فراوانی وجود دارند که گواهی میدهند که در این دوره، کاشی هایِ مینیاتوری شُدۀِ دیوارهای کلیساها یا کنده شُدند و یا آنها را پوشاندند. آدم میتواند باَنگارد که به دلیل رفتار بُنیاگرایانۀِ مسلمانان در دورانِ فرمانروایی یزید، امروز شهر «پترا» بی بهره از سنگنبشته ها و نوشته هایِ کَند و کاری شُده روی دیوارهاست.
در پایان، تنها کتابی که توانست در عربستان جان بدَربَرَد، قرآن بود. به هر روی، در اینجا نیز گُذشتهنگاران شک دارند. بنَگر میآید که در آغاز بخش بُزرگی از قرآن در یاده و حافظۀِ مسلمانان نگهداری میشُد و آیه های قرآن دهان به دهان از نسلی به نسل دیگر میرسید، تا اینکه بگونۀِ نوشتاری به نسل دیگر انتقال یابد. باآنکه عرب ها از یاده وحافظۀِ خوبی برخوردار بودند و میتوانستند همگی قرآن را ازبَر کُنند، بازهم شیوه نگهداری از یک کتاب به شیوۀِ رساندن آن از راه دهان به دهان به نسل دیگر، با دو دُشواری هایی همراه بود. نُخست، یاده و حافظۀِ آنکسی که کتاب را ازبر کرده است، باید بدون کم و کاست باشد. در پیوند با قرآن، اختلاف و دو سُخنی دربارۀِ آیه های گوناگون پدید آمدند، که آنها چگونه باید ترجمه شوند، و آیا این آیه ها را باید و یا نباید به نام بخشی از همۀِ قرآن پذیرفت.
دوم، پُرسمانِ رساندن یک دانستنی از یک آدم فرهیخته و با تجربه به یک دانش آموز تازهکار و ناآزموده پیوسته یک گام دُشواری است. در پیوند با قرآن، بیشتر مردانی که سُخنان مُحمد را در یاده و حافظۀِ خودشان ازبَر کرده بودند، همزمان جنگاور نیز بودند. همانگونه که پیوسته پیش میآمد، مردانِ جنگی در نَبَرد کُشته میشُدند، و دانستنی های آنها دربارۀِ قرآن نیز همراه آنها نابود میشُد. این مورد به خوبی در نَبَردِ «یمامه» نشان داده شُد، هنگامیکه کمابیش 450 تن از مردانی که قرآن را ازبَر کرده بودند، کُشته شُدند.
خلیفه عثمان در دوران خلافتش یک نُسخۀِ نوشتاری از قرآن را گردآوری کرد و رونوشت هایِ آنرا به اُستان هایِ زیر فرمانش فرستاد. سپس او فرمان داد که دیگر نُسخه های قرآن را آتش بزنند، چه آن نسخه ها که بخش هایی از قرآن را دربر داشتند و چه آنها که نسخۀِ رسا و کاملی از قرآن بودند. این گُزارش به این معنی است که در دوران خلافت عُمر، در سراسر عربستان تنها پنج یا شش رونوشت از همۀِ قرآن وجود داشته است.
بدینسان نویسندگان در دورانِ عباسی سَندهای بسیار کمی در دسترس داشتند،-- و شاید هم سندی در دسترس نبوده است-- تا در برابر ترفند عباسیان در بافتن یک تاریخ ساختگی و تازه دربارۀِ آغاز اسلام ایستادگی کُنند. بیشتر هَموَندان و بستگانِ قبیلۀِ قریش که از رویدادهای آغاز اسلام آگاه بودند، یا مُدت ها پیش مُرده بودند و یا به گوشه ای از سرزمین های اسلامی رانده شُده بودند. اگر نُسخه ای از قرآن های نُخستین وجود هم میداشت، میتوانست پذیرفته شود، ولی دارندگانِ این قرآن ها بیگمان بودند و یقین داشتند که این قرآن ها رسا و کامل نیستند و آنها تنها بخشی از نُسخه قرآن را در دسترس دارند. در این وضع بود که عباسیان توانستند یک نُسخه «رسا و کامل» از قرآن را فراهم بیاورند و در دسترس همگانی بگذارند. این قرآن ها افزون بر آیه های پیشین، همچنین دارای آیه های نو و ساختگی دربارۀِ دگرگون شُدنِ قبله بودند. با این روش، نُسخه های دیرینه و قدیمی قرآن هنوز ارج گذاشته میشُدند، ولی نُسخه های تازۀِ قرآن دارای آیه های تازه بودند که به سوره های قرآن افزوده شُده بودند، همانند سوره دوم با آیه های 145-143 که به ما میگوید: « قبله در زمانی که محمد میزیست، دگرگون شُد.»
گیبسُن ،Gibson، سپس اشاره به چهار نویسنده در دوران عباسیان میکُند و نشان میدهد که در این دوره چه رویدادهایی پیش آمده است. نُخستین نویسنده ابن هشمام است، که با ویرایش نوشته های گذشته آغاز کرد. او یکی از کتاب های آغاز اسلام به نام سیره رسول الله را ویرایش داد و ماندَک ها و کاستی های آنرا بهینه و اصلاح ساخت، کاری که بیشتر به سودِ وضعیت سیاسی دوران او بود.
به دُنبال ابن هشام، بخارایی کار گردآوری بازگفت ها و روایت ها، و آن بخش از سُخنان محمد را آغاز کرد که به دید او باور پذیر بودند. رویهم رفته بخارایی 300000 گُزارش گردآوری کرد، ولی او تنها 2602 تا از آنها را در کتاب خودش جای داد، و گزارش های بازمانده را با این گمانه زنی که نادُرُست هستند، به دور انداخت. پیرامون همین دوران، دیگر پژوهشگرانِ مسلمان نیز به کمبودِ گُزارش هایِ باورپذیر در دوران آغاز اسلام پی بُردند، و آنچه را که مردم دربارۀِ محمد میگفتند، گردآوری و با هوشکاری و دقت زیر ذره بین گرفتند. بدینسان، بیشتر گُزارش های ما از آغاز اسلام بدست نویسندگان مسلمانی ویرایش داده شُده اند که چند سده دیرتر پدیدار گشتند؛ آن گفته ها، داستان ها وحدیث هایی که ما از آغاز اسلام میدانیم، بدست آنها گردآوری شُدند.
پس از بخارایی، تبری که از سال 839 تا سال 923 میلادی میزیست، کار گُزارش و تاریخ نویسی او را دُنبال کرد. سال ها پس از تبری، پژوهشگری به نام یاقوت نگارش گیتاشناسی (جغرافیای) اسلامی را آغاز کرد، زیرا شناسایی بسیاری از مکان هایِ گوناگون که روایت ها و داستان های آغاز اسلام به آنها اشاره کرده بودند، ساده نبود. از آنجا که او چند سده پس از بُنیانگزاری اسلام، پژوهش هایش را آغاز کرده بود، کوشش میکرد که نام مکان های کُهن را هماهنگ با داستان ها و گفته های مردمان دوران خودش تفسیر کُند.
با توجه به این چهار نویسنده که ما برای نمونه برگُزیدیم (و نویسندگان فراوانی که نام آنها در بخش پایانی کتاب «گیتاشناسی قرآن» آمده است)، ما میتوانیم ببینیم که این گذشتهنگاران مسلمان دربارۀِ رویدادهایی گُزارش کرده اند که سال های فراوان از زمان آنها گذشته بود؛ و آنها این رویدادها را هماهنگ با آن برداشتِ سیاسی که از دوران خودشان داشتند، تفسیر میکردند.
ولی، شاید شما بپُرسید که آیا کسی نبود که واخواهی و اعتراض کُند؟ با آنکه پرخاش هایی بود، ولی آدم باید به یاد بیاورد که عباسیان سزاواری خود برای خلافت را از وابستگی و خویشاوندی با خانوادۀِ محمد وام گرفته بودند. دوم اینکه، قبیلۀِ قریش را برای زندگی اجباری به گوشه ای از دوردست ترین سرزمین های اسلامی رانده بودند. بسیاری از آنها در شورش های پدید آمده در عربستان کُشته شُده بودند. افزون برآن، در بغداد فرهیختگان فراوانی بودند که از قرآن «تازه» پُشتیبانی میکردند و مکه را در جایگاه قبله تازه مسلمانان پذیرفته بودند. بنگر میآید که عباسیان نه تنها از پژوهش های دینی، وآنکه از همۀِ دانش های تجربی نیز پُشتیبانی میکردند. در سال هایی که به دُنبال آمدند، شُمار فراوانی از فرهیختگان پدیدار گشتند و بغداد یک کانونِ پُرآوازۀِ جهانی برای آموزش و پروَرش شُد.
به هر روی، یک گروهی به نام قرمطیان که نزدیک تر به مکه در عربستان بود، و سفرهای زیارتی به مکه را نادُرُست میدانست، به گونه آشکار دست به واخواهی و اعتراض زد. هواداران این گروه پس از شورش، پایتختِ بحرین شهر «هجر» را زیر کنترل خود در آوردند، و همچنین شهر«الحسا» را گرفتند که پایتختِ حکومتِ تازه قرمطیان شُد. قرمطیان کوشش میکردند مُسلمانان را از انجام سفرهای زیارتی به مکه بازدارند. آنها با چنان خشم و شدتی مخالف سفرهای زیارتی به مکه بودند که در کمین کاروان های زیارتی به سوی مکه مینشستند و زیارت کُنندگان را کُشتار میکردند. سپس در سال 929 میلادی، قرمطیان شهر مکه را فروگرفتند، چاه زمزم را با پیکر مُردۀِ زیارت کُنندگان پُرکردند، و سنگ سیاه را با خود بُردند. به دلیل از دست رفتن سنگ سیاه، سفرهای زیارتی به مکه باز ایستادند، و جهان اسلام گرفتار تنگنا و آشفتگی شُد. به هر روی، در سال 952 میلادی عباسیان پذیرفتند که بهای زیادی برای بازگرداندنِ سنگ سیاه به قرمطیان پرداخت کُنند. هنگامیکه آنها سنگ سیاه را پس گرفتند، این سنگ شکسته و تکه تکه شُده بود. پس از شکست از دست عباسیان در سال 976، قرمطیان به گرفتاری های داخلی خودشان روی آوردند و آرام آرام حکومت آنها به یک قدرت بومی و محلی مرزین و محدود شُد.
گیبسُن ،Gibson، اعتراف میکُند که که پژوهش او دارای مُشکلاتی هَستند. از آنجا که بسیاری از گُزارش هایی که در دسترس هَستند، بگونه ای فراهم آمده اند که هماهنگ با بینش پذیرفته شُده و «دُرُست سیاسی» زمانشان باشند، گرفتاری او در اینجاست که باید کوشش کُند که آن نُخستین نوشته های بُنیادی و اصلی را پیدا کُند که هنوز در آنها دست بُرده نَشُده است. راستی این است که او ناگُزیر است نوشته های نُخستین را در ذهن خودش باَنگارد و تصور کُند، تا بتواند آن جایگاه هایی را پیدا کُند که ویرایشگران در هنگام دستکاری و دگرگون کردن نوشته ها از یادآوری به آنها کوتاهی کردند. برای نمونه، اگر نُخستین راستا برای نمازگزاران به سوی شهر پترا بوده است، ولی سپس جهت قبله به سوی شهر مکه در جنوب عربستان دگرگون شُده است، نویسندگان و ویرایشگرانی که سپس تر آمدند، ناگُزیربودند راه هایی را برای ویرایش و دستکاری در نُخستین نوشته ها پیدا کُنند تا بتوانند همۀِ اشاره هایی را که به شهر پترا شُده است پاک کُنند، و بجای آن در همۀِ آن نوشته ها تنها از شهر مکه یاد شود. یک نمونه از این دستبُرد در گزارش های نُخستین، یادکردن از اورشلیم به نام جهت نُخستین قبله است؛ این دستبُرد در نوشته ها را بیشتر میتوان در نوشته های تازه تر یافت؛ پس از آنکه نویسندگانِ دربار عباسی کار دوباره نویسی تاریخ اسلام را آغاز کردند، هتا نام «الاقصی» که مسلمانان به مسجدی در اورشلیم نسبت میدهند، در نوشته های تازه تر بجای اورشلیم بکار گرفتند تا این داستان و نام این شهر را در جایگاه نُخستین قبله باورپذیرتر کُنند. بدینسان پژوهشگران امروز کار سختی درپیش دارند، زیرا باید کوشش کُنند نوشته های اسلامی را بگونه ای بخوانند که بتوانند نوشته های بُنیادی و اصلی و نُخستین را در میان گزارش های نادُرُست پیدا کُنند یا در ذهنشان آنرا باَنگارند و تصور کُنند؛ نوشته های بدون آلایش پیش از اینکه ویرایشگران مسلمان بخواستند با هدفِ هماهنگ سازیِ این گُزارش ها با اندیشۀِ سیاسی و دینی چیره در زمان زندگی شان، آنها را «بهینه و اصلاح» سازند.
برای نمونه گیبسُن ،Gibson، اشاره به یک مشکل در نوشته های بخارایی میکُند؛ در آنجا که او میگویید نُخستین قبله به سوی «شام» بود که یک نام عربی برای دمشق است، و معنی آن «شمال» است، ولی بخارایی پس از گذر از چند خط میگوید قبله به سوی اورشلیم بود. و چند برگ پس از آن، بخارایی به روشنی دمشق را همان «شام» مینامد.
گیبسُن ،Gibson، بر این باور است که نُخستین قبله به سوی پترا بوده است، و اینکه بسیاری از عرب ها از آن به نام «سوریه» نام میبُردند، از اینروست که شهر پترا در سوریه جای داشت و سوریه یک اُستان در سرزمین روم باستان بود. در این نمونه، بخارایی و شاید نویسندگان گُمنامی که سپس تر آمدند، نام اورشلیم را وارد نوشتار های اسلامی کردند، ولی آنها فراموش کردند که نام «شام (دمشق)» را هم دگرگون کُنند، که اشاره به نُخستین قبله میکرد که نشان میدهد شهر پترا در سوریه است.
گیبسُن ،Gibson، کتابش را بدینسان به پایان میبرد: یکی از دلیل های بُنیادین در مخالفت با این داوی و ادعا که شهر «مقدس)» اسلام در آغاز شهر «پترا» در شمال عربستان بوده و در دوران خاندان اموی جهت قبله به سوی جنوب عربستان دگرگون شُده است، این است که قرآن میگوید که این دگرگونی در زمان زندگی محمد انجام گرفته است. این آیه ها در سوره دوم، آیه های 147-142 هَستند. توجه کُنید که قرآن نمیگوید که قبلۀِ پیشین به کدام سوی بوده است، کتاب مقدس مسلمانان تنها به ما میگوید که قبله به سوی «مسجد مقدس» دگرگون شُد. قرآن همچنین میگوید که دگرگون شُدن قبله برای همه کسانیکه از سوی الله راهنمایی میشوند مهم بوده است.
اگر قرآن سُخن الله است و یک رونوشت از آن در آسمان است، پس دستورهای آن نباید دگرگون یا بهینه و اصلاح شوند. همۀِ مسلمانان در هرجایی که هَستند، از روی این آیه ها میفهمند که قبله در دوران زندگی محمد دگرگون شُده است. عالمان مسلمان چند سده پس از مرگ محمد به ما میگویند که راستایِ نُخستین قبله به سوی اورشلیم بوده است. آنها بر این داستان پافشاری میکُنند که هنگامیکه این آیه های سوره دوم قرآن به محمد وحی شُدند، او در مسجد مدینه درحال انجام نماز بود. و محمد پس از دریافت این آیه ها روی خودش را از شمال (که جهت سوریه است) به سوی جنوب چرخاند. به هر روی، قرآن در پیوند با جهتِ قبلۀِ پیشین هیچ سرنخی بدست ما نمیدهد، و یا هتا هیچ راهنمایی دربارۀِ جهت قبلۀِ تازه نمیکُند، بجز اینکه قبله تازه به سوی «مسجد مقدس» است....
الموطا کتاب مذهبی کیش مالکی در بخش 14:7 میگوید: «یحیا به نقل از مالک به من گزارش کرد که ...محمد رسول الله شانزده ماه در مدینه بود. و سپس جهت قبله دگرگون شُد و این رویداد دوماه پیش از جنگ بدر بود.»
همۀِ این داستان ها در پارادُخش و تناقض با یافته های باستانشناسی و گذشتهنگاران و سندهای نوشتاری هَستند که نشان میدهند دگرگون شُدن قبله 70 سال پس از هجرت انجام گرفت و این دگرگونی آهسته آهسته و پس از گذشت سد سال پذیرفته شُد. نشانه های اُستواری در دست است است که نویسندگان مسلمان که سپس تر آمدند، کوشش کردند تا با دستبُرد در نوشته های «مقدس)»، و سرهم کردن داستان تازه ای از تاریخ اسلام، از تئوری خودشان پُشتیبانی کُنند. اکنون این پُرسش پیش میآید که براستی 12 سده پیش در عربستان چه چیزی رویداد؟ هنگامیکه ما آن جغرافیایی را که نویسندگانِ مسلمانِ دربارِ عباسی به ما ارایه داده اند، با سَندهای باستانشناسی، گُزارش های تاریخی و نوشتاری میسنجیم، پی میبریم که میان آنها هماهنگی وجود ندارد.
تنها نتیجه گیری که من میتوانم بکنم، این است که دین اسلام در آغاز، در شمال عربستان در شهر پترا بُنیانگزاری شُد؛ در آنجا بود که بخش نُخستِ قرآن برای مردم آشکار شُد، پیش از اینکه نُخستین پیروان دین اسلام به مدینه بگُریزند. بدینسان، محمد رسول الله هیچگاه از شهر مکه دیدن نکرد، و نه هتا آن چهار خلیفه ای که از آنها به نام خلافای راشدین نام میبرند. مکه هیچگاه کانون زیارت در دوران باستان نبود، همچنین این شهر بخشی از راه بازرگانی عربستان در دوران باستان هم نبود. در همۀِ درازای تاریخ، عرب ها برای انجام سفرهای زیارتی به یک جایگاهِ «مقدسی» در شهر «پترا» میرفتند که دارای پرستشگاه ها و کلیساهای باستانی فراوانی بود. این شهر «پترا» بود که در آنجا پس از زمین لرزه، 350 بت را از سنگ های برجای مانده ساختند و در تالار پرستشگاهِ آن شهر جای دادند. این شهر «پترا» بود که در آنجا محمد دستور به نابودی همۀِ خدایان را داد، بجز سنگ سیاه. این سنگ در کعبۀِ پترا ماند، تا اینکه پیروان عبدالله ابن زبیر سنگ سیاه را به عربستان به شهر مکه بُردند؛ و هدف آنها این بود که سنگ سیاه را به دور از آرتش امویان نگهدارند. اکنون مسلمانان هنگام نماز رویشان را به سوی این سنگ میکُنند، بجای اینکه رویشان را به سوی آن شهر «مقدس» و قبله ای بچرخانند که محمد برای نُخستین بار به آنها نشان داد.
من تفسیر دیگری از این حقیقتی که کشف کرده ام نمی شناسم، بجز از اینکه این حقیقت، یک کشف باستانشناسی و تاریخشناسی است. این نتیجه گیری شخصی من است. من آماده ام که بیشتر یاد بگیرم، و کشف کنم که براستی 1400 پیش در عربستان چه چیزی روی داد.
اگر شما دوست دارید که دربارۀِ این نهاده و موضوع بیشتر پژوهش کنید، مهرورزانه یک نسخه از کتاب «گیتاشناسی قرآن، Quranic geography» را فراهم آورید [4]. این کتاب در برگیرندۀِ شمار فراوانی از گُزارش های تاریخی، بُنمایه ها و منبع ها، نگارک های هوایی، ماهواره ای از جغرافیای عربستان و بسیاری چیزهای آموختنی دیگر است. پاسخ عالمان مسلمان و پژوهشگران باختر به سندهایی که این کتاب به خوانندگانش ارایه داده است، جالب خواهد بود.

یاداشت ها
[1]
»Meccan Trade and the Rise of Islam«

[2]
http://en.wikipedia.org/wiki/Suda
[3]

http://en.wikipedia.org/wiki/Patrologia_Orientalis


[4]
http://www.stpt.ca/Quranic-Geography_p_15.html