۱۳۹۸ اسفند ۲۵, یکشنبه

در جستجوی محمد در تاریخ (بخش سوم)




ب. بی‌نیاز (داریوش)
 

یک بازنگری تاریخی با اتکا به نخستین زندگینامۀ محمد

چکیده:
با آنکه زندگینامۀِ پیامبران برای انسان های ساده دل و دینباور شگفت انگیز و همراه با نشانه های آسمانی است، ولی از نگاه کارشناسان دانش تاریخنگاری، زندگینامه پیامبران افسانه های تکراری هستند که پیوسته با اندکی دگرگونی از روی هم رونوشت برداری شده اند. در دانش تاریخنگاری به این پدیده «Typology» گویند. برای نمونه همه این پیامبران سامی چوبان بوده اند. قبیله های آنها کافر بوده اند (برای نمونه ابراهیم، عیسی و محمد). و این بخش از زندگینامه موسی که برای نجات جان او در کودکی مادر موسی او را در یک سبدی به رودخانه نیل میسپارد....رونوشت برداری از زندگینامه فرمانروای اکدی «سرگون» است، و زندگینامه عیسی که خانوادۀِ او برای نجات عیسی از فرمانِ کشتار کودکان زیر یک سال به دستور «هرود» فرمانروای یهودی «یودآ» به مصر میگریزند، رونوشت برداری از زندگینامه موسی است و آن بخش از زندگینامه محمد که میگوید: در سن 12 سالگی نشانه های پیامبری او را راهبان مسیحی کشف کردند، تکرار زندگینامه بیشتر پیامبران یهودی از جمله یحیی تعمید کننده و مانی است که میگوید «نشانه های پیامبری مانی در سن 12 سالگی و این پیشگویی که مانی خاتم پیامبران است، در کتاب های مسیحی یادآوری شده است» . ولی شگفتی در زندگینامه محمد اینجاست: با آنکه نویسندگان مسلمان از ریزگان زندگی او از زمانی که در زهدان مادرش بود تا سن 12 سالگی آگاهی دارند، ولی به ناگهان او تا سن 25 سالگی از نماگاه تاریخ پنهان شده و مهمترین کار او سوای چوپانی در پیرامون مکه در سن 25 سالگی زناشویی با خدیجه است، سپس دوباره هیچ ردپایی از محمد در تاریخ یافته نمیشود تا سن 40 سالگی و ادعای پیامبری او. و این پنهان بودن های محمد است که دست نویسندگان مسلمان را در افسانه سازی پیرامون زندگی او باز گذاشته اند. 

سرآغاز

ازدواج با خدیجه و سال‌های گمشده
ابن‌ اسحاق می‌نویسد که به محض «بستن نطفه» در [زهدان] آمنه، «جهان به نور روشن شد و کوشک‌های بُصرا [از ۱۶۰۰ کیلومتری/بی‌نیاز] نمایان شدند» [ص ۷۶]. سپس خدا به آمنه می‌گوید که نام او را «محمد» بگذار! البته این قسمت از زندگی‌نامه محمد یک گرته‌برداری از انجیل عهد جدید می‌باشد که یک چنین داستانی را برای «یحیی تعمید‌کننده» (Juhannes der Täufer) آورده است. خداوند نام «یحیی» را برای فرزند الیزابت و زکریا انتخاب کرد و به آنها این نام را ندا داد.[۱] بنابراین انتخاب نام برای پیامبر از سوی خدا، یکی از عناصر داستان‌های دینی بوده که در تاریخ رستگاری مورد استفاده قرار می‌گرفت.
سپس، پس از چند سال، محمد ۱۲ ساله به همراه ابوطالب به سوریه / بُصرا می‌‌رود و در آنجا یک کشیش مسیحی به نام بحیره [نیاز به یادآوری است که، معنی بحیره «کشیش» است] نشان پیامبری بر شانۀ محمد کشف می‌کند.
بحیره از دور می‌بیند که:
«همۀ درختان صحرا و سنگها به آواز آمده بودند و می‌گفتند: السلام علیک یا رسول الله. ... و ابر پاره‌ای سفید دید که از میان قافله بر سید سایه بسته بود و همچنان که قافله می‌آمدند آن ابر نیز با سید می‌آمد.»[۲]
ابن اسحاق ادامه می‌دهد:
«چون بحیره [پیامبر را] به لات و عُزّا سوگند داد، سید او را گفت: لات و عُزّا مگوی که در روی زمین بر من دشمن‌تر از لات و عُزا نیست.»
به هر رو، بحیره مُهر نبوت را بر کتف محمد کشف می‌کند. البته این داستان برای عیسی در انجیل لوقا نیز آمده است، یعنی ما باز هم با یک کپی‌داری مواجه هستیم. عیسی نیز در ۱۲ سالگی به همراه مریم و یوسف به خانۀ خدا در اورشلیم می‌روند و در آنجا شمعون وقتی عیسی را می‌بیند می‌‌گوید:
«خداوندا، حالا دیگر می‌توانم با خیال راحت بمیرم چون همانطور که به من قول دادی او را دیدم! بلی، نجات دهنده را که تو به مردم این دنیا بخشیده‌ای، با چشمانم دیده‌ام! ... یوسف و مریم مات و مبهوت ایستادند و از این چیزهایی که دربارۀ پسرشان گفته می‌شد تعجب می‌کردند.»[۳]
بنابراین تشخیص پیامبری در سن ۱۲ سالگی [با توجه به سنتِ یهود] یک عنصر ثابت در تاریخ رستگاری بوده است. صرف‌نظر از عناصر افسانه‌ای/ دینی در گزارش ابن اسحاق ولی یک نکتۀ مهم دینی در جملات بالا نهفته است: محمد مانند نیایش ابراهیم اگرچه به یک قوم کافر تعلق داشت ولی از همان آغاز یکتاپرست بوده است. به عبارتی در اینجا کیفیت «ابراهیم»، پدر یکتاپرستان، به محمد نیز داده می‌شود. یعنی ما باز هم با یک گرته‌برداری از داستان‌های انجیلی روبرو هستیم. به عبارتی، دایرۀ یکتاپرستی با ابراهیم از قوم کافر [حنیف] آغاز می‌شود و با محمد [که خدا او را از آغاز یکتاپرست خلق کرد] از قوم کافر قریش بسته می‌شود.
در قرآن، در سوره آل عمران، آیه ۸۴ آمده است:
«قُلْ آمَنَّا بِاللَّـهِ وَمَا أُنزِلَ عَلَيْنَا وَمَا أُنزِلَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَى وَعِيسَى وَالنَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»
بگو: به الله ایمان آوردیم؛ و نیز به آنچه بر ما و بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط [منظور ۱۲ قبیله اسرائیل است/ بی‌نیاز] نازل گردیده؛ و آنچه پروردگار به موسی و عیسی و دیگر پیامبران داده شده است، ما هیچ تفاوتی میان آنها نمی‌گذاریم و ما مسلمانان او هستیم.»
بنابراین طبق قرآن، ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب، موسی و عیسی همه «مسلمان» بودند. در ضمن او نیز درست مانند موسی و عیسی در کودکی‌اش به عنوان «چوپان» مشغول بوده. در همین رابطه ابن اسحاق می‌نویسد:
«و از این جهت بود که سید گفت: هیچ پیغامبر خدای نبوده است که وی نه شبانی کرده است و گوسفند چرانیده.
صحابه گفتند: تونیز، یا رسول‌الله؟
گفت: و من نیز.» [ص ۸۱]
بنابراین همانگونه که مشاهده می‌کنیم نامگذاری پیامبر مانند یحیی تعمیدکننده از سوی خدا بوده، شغل کودکی‌اش مانند موسی و عیسی، چوپانی بوده و در سن ۱۲ سالگی مانند مسیح رسالت پیامبری در او رویت شده است. به عبارتی، اینها جزو عناصر داستانی تاریخ رستگاری ادیان سامی محسوب می‌شوند. گفتنی است که مانی نیز در سن ۱۲ سالگی به پیامبری برگزیده شد و می‌گفت که در انجیل عهد جدید پیامبریش پیش‌بینی شده است.
در خصوص محمد نیز چنین است: در سن ۱۲ سالگی «نشان پیامبری بر کتفش» تشخیص داده می‌شود.[۴] و سپس یک دورۀ غیبت ۱۳ ساله- مانند عیسی که از ۱۲ تا ۳۰ سالگی‌اش هیچ اطلاعاتی در دست نیست- تا سن ۲۵ سالگی آغاز می‌شود. و زندگی نوین او از سن ۲۵ سالگی با ازدواج با خدیجه شروع می‌گردد.
تا این جا [تا سن ۱۲ سالگی] دیدیم[۵] که هیچ مدرک یا چیز ملموسی که بتوان با تکیه به آن تاریخی بودن محمد را اثبات کنیم در دست نداریم. ابن اسحاق در بخش «باز رفتن به سفرِ شام و حدیث تزویج خدیجه»، فصل دوم زندگی محمد را می‌گشاید.
او یک بار دیگر داستان ۱۲ سالگی محمد با بحیره را با خوانشی یکسان ولی عناصری دیگر ارایه می‌دهد تا یکبار دیگر پیامبر شدن او را در آینده تأیید کند و هم از ازدواج محمد با خدیجه نیز گزارش بدهد. ابن اسحاق می‌نویسد که قافلۀ محمد [حالا محمد برای خدیجه کار می‌کند] به نزدیک شام [احتمالاً منظورش دمشق بوده] رسید به منزلی فرود آمدند که در آن منزل یک صومعه بود و در آن حوالی یک درخت. محمد زیر درخت نشست و خدمه‌اش، مَیسره، نزدیک او ایستاده بود. راهب [باز هم یک مسیحی!] می‌پرسد که این مرد در زیر درخت نشسته کیست، میسره پاسخ می‌دهد اهل قریش است. راهب گفت:
«در انجیل چنین خوانده‌ام که هر کس که وی بعد از عهدِ عیسی به چهار صد سال بیاید و زیر این درخت بنشیند، وی پیغامبر آخر زمان باشد. اکنون، ضرورت، این پیامبر آخر زمان خواهد بود.»
پس از تأیید مجدد پیامبری محمد، و بازگشتش از شام و آگاهی از رفتار و سکنات محمد، خدیجه که «زنی خردمند بود و کفایتی عظیم داشت ... او را میلی تمام و رغبتی وافر به جانب سید حاصل شد و رغبت کرد تا به نکاح وی در آید.» [ص ۸۹]
البته نیاز به گفتن است داستانی که ابن اسحاق در اینجا سرهم‌بندی می‌کند با نوشته‌های بعدی راویان اسلامی از بُنیاد ناسارگار است که مدعی بودند نزد قریش دختران و زنان هیچ ارزشی نداشتند و در میان این قبیله دخترکُشی رایج بود.
«یکی دیگر از داستانها یا دُرُست تر بگوئیم افسانه‌ها، زنده به گور کردن دختران است. تاریخ‌نگاری اسلامی این کار را در نزد عربان چنان گسترده و فراگیر می‌داند که به گفتۀ ابن کثیر تنها «صَعصعَه بن ناجیه» پیش از اسلام آوردنش سیصد و شصت دختر را از مرگ رهایی بخشیده و آنان را به دایگان سپرده است.»[۶]
تصویری که ابن‌اسحاق از خدیجه می‌دهد حتا از نگاه امروزی ما فرا نوین (سوپرمدُرن) است. در واقع خدیجه، حتا با نگاه سدۀ بیست‌و‌یکمی‌ ما، یک زنِ مستقل و بسیار مُدرن است که نه از دلِ جماعتِ دخترکُش قریش بلکه گویا از دلِ اروپای امروزی سربرآورده است! او دوبار ازدواج کرده، از شوهر اولش، ابوهاله تمیمی، که از او فرزندِ مشترکی به نام هند بن ابی‌هاله داشته، جدا شده و شوهر دومش را، عتیق‌ بن عائد که از او نیز دختری بنام هند داشته، طی مرگ ناگهانی از دست داده با این حال، مردان قبیله جرئت چپ نگاه کردن به او ندارند و در سن چهل سالگی از یک پسر ۲۵ ساله «خواستگاری» می‌کند و او را به شوهری برمی‌گزیند و البته به دلیل قدرتش کسی جرئت ندارد به محمد  بگوید بالای چشمش ابروست. طبق آرای عمومی مسلمانان، خدیجه به هنگام ازدواج ۴۰ ساله و محمد ۲۵ ساله بود.
پس از ازدواج خدیجه با محمد، خدیجه نزد برادرش، ورقه ابن نوفل که مسیحی بود، می‌رود و از احوال سید و کرامت‌های او سخن می‌گوید، ورقه در پاسخ به خدیجه می‌گوید:
«بشارت باد تو را ای خدیجه که این وصف که تو مرا کردی، وصف پیغامبر آخر زمان است و شوهر تو پیغامبر حق خواهد بود و سید همۀ عالم وی باشد و او را دولت‌ها روی خواهد نمودن که در فهم و وهمِ هم کس نیاید.» [همانجا، ص ۹۰]
ابن اسحاق دوباره یک پیشگویی خداگونه‌، این بار از دهان ورقه مسیحی، به ما می‌دهد ولی در عوض هیچ اطلاعات واقعی و ملموس ارایه نمی‌دهد. گزارش این ازدواج اساساً مضامین دینی دارد تا تاریخی و واقعی. بعدها حدیث‌نویسان و مفسران تلاش کردند تا این گفته‌های ابن اسحاق را با آیه‌های قرآنی مشروعیت ببخشند. آیه‌های ۵ تا ۸ از سورۀ ۹۳ در زیر، یکی از مهم‌ترین تأییدیه‌های اسلامی برای چنین ازدواجی است:
وَالضُّحَى (۱) وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى (۲) مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى(۳) وَلَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَّكَ مِنَ الْأُولَى (۴) وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى (۵) أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيمًا فَآوَى (۶) وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَى(۷) وَوَجَدَكَ عَائِلًا فَأَغْنَى (۸).
سوگند به روشنايى روز، (۱) سوگند به شب چون آرام گيرد، (۲) [كه‌] پروردگارت تو را وانگذاشته، و دشمن نداشته است (۳) و قطعاً آخرت براى تو از دنيا نيكوتر خواهد بود (۴) و بزودى پروردگارت تو را عطا خواهد داد، تا خرسند گردی (۵) مگر نه تو را يتيم يافت، پس پناه داد؟ (۶) و تو را سرگشته يافت، پس هدايت كرد؟ (۷) و تو را تنگدست يافت و بى‌نياز گردانيد؟ (۸)
مفسران اسلامی می‌گویند این سه آیه نقاط عطف‌های زندگی واقعی محمد هستند. البته همانگونه که پیشتر وصفش رفت «یتیم بودن» هم برای موسی، هم عیسی نیز صدق می‌کند که البته در این باره داستان‌های فراوانی وجود دارد که چگونه خدا به آنها «پناه می‌دهد» و آنها را «محافظت می‌کند». همۀ پیامبران در ابتدا «سرگشته» بودند و پس از «هدایت یافتن» از فقر خود [نه فقر مالی] به «بی‌نیاز»ی [ثروت معنوی] نایل آمدند. سورۀ بالا همان اندازه به زندگی محمد ربط دارد که سورۀ فیل برای تولدش.
با این وجود، حدیث‌نویسان بر این نظرند که آیۀ ۸ دقیقاً به ازدواج خدیجه با محمد ارشارت دارد چون در آنجا آمده که: پیامبر! نُخُست تو «تنگدست» بودی [تنگدست در مادیات] و بعد که با خدیجۀ ثروتمند ازدواج کردی «بی‌نیاز» شدی! ولی هیچکدام از این مفسران اسلامی «بی‌نیاز» شدن پیامبر را با «هدایت» خدا گره نزده‌اند.
ابن اسحاق پس از گزارش این ازدواج می‌نویسد که حاصل این ازدواج هفت فرزند بود، سه پسر و چهار دختر. پسران قاسم و طاهر و طیب بودند، دختران زینب و رقیه و اُم‌کلثوم و فاطمه. و پسرانش هر سه- در ایام جاهلیت وفات یافتند و دخترانش همه اسلام دریافتند و با سید به مدینه هجرت کردند [همانجا، ص ۹۰].
همانگونه که در آغاز گفته شد سیرۀ ابن اسحاق نخستین گزارش دربارۀ زندگی پیامبر اسلام است و مابقیِ سیره‌نویسان و راویان اسلامی از آن به عنوان منبع و الگوی اولیه استفاده کرده‌اند.
نه فقط بازۀ زمانی ۱۲ تا ۲۵ سالگی زندگی پیامبر اسلام در هاله‌ای از ابهام باقی می‌ماند بلکه پس از ۲۵ سالگی و ازدواج با خدیجه دوباره منابع اسلامی تا بعثت پیامبر سکوت می‌کنند و تقریباً هیچ گزارشی دربارۀ محمد نمی‌دهند. به سخن دیگر، برخلاف این ادعا که «همه چیز زندگی پیامبر روشن است»[۷]، ما تقریباً هیچ اطلاعی از ۲۷ سال زندگی محمد نداریم و برای سیره‌نویسان هم از اهمیت برخوردار نبود [از ۱۲ تا ۲۵ سالگی و از ۲۶ سالگی تا ۴۰ سالگی]. در مورد عیسی هم تقریباً همینگونه است، با این تفاوت که او از ۱۲ سالگی تا ۳۰ سالگی غایب بوده است. هر چند که منابع اسلامی گزارشی از این ۱۴ سال (از زمان ازدواج خدیجه با محمد تا بعثتِ او در سن ۴۰ سالگی) ارایه نمی‌دهند ولی عده‌ای بر این نظرند که محمد در طی این ۱۴ سال عمدتاً به تجارت مشغول بوده است. این ادعا هم نمی‌تواند پذیرفتنی باشد. به یک دلیل بسیار روشن تجربی!
اگر محمد طی این ۱۴ سال مشغول به تجارت بوده می‌بایست او با تُجار فراوانی در شام و یمن یا مکان‌های دیگر آشنا می‌شد. نکته‌ای که هر خواننده‌ای آن را تأیید می‌کند! تجربۀ زندگی به ما می‌گوید زمانی که یک فرد «معمولی» در اُفت‌وخیزهای اجتماعی به مقام رهبری یا شهرت می‌رسد، بسیاری از کسانی که در گذشته با این فرد نشست و برخاست داشتند در دفاتر خاطرات یا یادداشت‌ها یا سفرنامه‌های خود از دیدار یا ملاقات خود با آن فرد تازه مشهور شده می‌نویسند یا گزارش شفاهی می‌دهند. هنوز هم این رسم، چه درشکل نوشتاری و چه شفاهی، ادامه دارد. اگر محمد ۱۴ سال به تجارت مشغول بوده، دست کم به هنگام گسترش آوازه‌اش می‌بایست این یا آن تاجر یا شخص معمولی در خاطرات یا یادداشت‌هایش اشاره‌ای به او می‌کرد. چنین مکتوباتی وجود ندارد که بتوان اثبات کرد، محمد بیش از یک دهه امور تجاری همسرش را اداره می‌کرده است. به عبارتی، او اگرچه طبق روایات اسلامی سفرهای بسیاری داشته و با انسانهای گوناگونی مراوده داشته ولی هنوز هیچ سند یا نوشته‌ای از این یا آن تاجر یا کسی یافت نشده که نوشته باشد در این یا آن تاریخ، در شام یا یمن یا هر جای دیگر با «رسول‌الله» معاملات تجاری داشته و این یا آن کالا را با وی تبادل کرده است. البته برای این که همه چیز روایات اسلامی را گفته باشیم گفتنی است که تقریباً همۀ منابع اسلامی دربارۀ این بازۀ زمانی [از ۲۵ سالگی یعنی از زمان ازدواج با خدیجه تا بعثت] بر سر نکات زیر توافق دارند:
۱- رفتن به غار حراء
۲- پذیرفتن سرپرستی برخی فعالیت‌های اقتصادی خدیجه
۳- ازدواج با خدیجه
۴- گذاشتن سنگ سیاه توسط محمد در کعبه به هنگام بازسازی آن [گویا در سن ۳۵ سالگی]
۵- پذیرفتن سرپرستی و کفالت امام علی.
پنج نکتۀ بالا تمامی آن چیزی است که روایات اسلامی دربارۀ این ۱۴ سال دربارۀ محمد گفته‌اند. در مورد شماره ۴ ابن إسحاق می‌نویسد: «چون سید سی و پنج سال تمام شد، یک روز قُریش جمع شدند تا عمارت خانۀ کعبه بکنند ... هر قومی می‌گفت که “حجرالاسود ما به جای خود نهیم”» سرانجام قریشیان پیشنهاد محمد را پذیرفتند که سنگ سیاه را در یک پارچه بگذارند و همۀ قوم‌های قریش با هم سنگ را بلند کنند و سرآخر «سید به دستِ مبارک خود، حجرالاسود از میان جامه [پارچه] برداشت و باز جای خود نهاد، همچنان که اول بود.» [ص ۹۱-۹۳]
به هر رو، اگر بپذیریم که محمد پس از ازدواج با خدیجه تا زمان برگزیدگی‌اش به پیامبری به تجارت مشغول بوده می‌بایستی بتوان ردّ پایی از او یا گزارشی از نفر سوم یافت؛ که چنین نیست!
این با عقل انسان امروزی ناسازگار است که ما از یک سو گزارشاتِ بسیار «دقیقی» دربارۀ محمد تا سن دوازده‌ سالگی داریم: از نقطه بستن محمد در زهدان آمنه، تا فرستادن او نزد یک دایه [حلیمه]، تا آمدن جبرئیل و میکائیل که روی محمد عمل جراحی انجام می‌دهند ولی ناگهان او تا سن ۲۵ سالگی که با خدیجه ازدواج می‌کند غیب می‌شود و گزارشگران اسلامی هیچ اطلاعاتی در این باره به ما نمی‌دهند. حالا پس از ۱۳ سال، در سن ۲۵ سالگی، دوباره به عنوان مدیرِ کاروان تجاری و همسر خدیجه وارد ادبیات اسلامی می‌شود و پس از اعلام این ازدواج، دوباره رسول‌الله از صحنۀ روایات اسلامی غیب می‌شود (۱۴ سال) و سرانجام برای بعثت دوباره وارد صحنۀ تاریخ می‌گردد. این، با عقل امروزی سازگار نیست! واقعاً این ۲۷ سال رسول‌الله کجا بوده است؟ آیا از ۱۲ تا ۲۵ سالگی‌اش پیامبر از نظر تاریخ‌نگاران اسلامی اینقدر بی‌اهمیت بوده که ارزشِ گزارش دادن نداشته است؟ شاید! پس، از ۲۶ تا ۴۰ سالگی پیامبر (یعنی اوج انرژی یک انسان) چی؟ یعنی این دوره هم بی‌اهمیت بوده است؟ واقعاً رسول‌الله در این بازۀ زمانی هیچ کاری نکرد؟ فقط با خدیجه به تولید مثل مشغول بود؟ احتمالاً! چون گزارشگران می‌گویند ۷ تا فرزند داشتند، برای تولید هر فرزند دو سال هم که در نظر بگیریم همان ۱۴ سال غیبت می‌شود. شاید این حفره‌های تاریک تاریخی در زندگی محمد برای بسیاری از انسان‌های مؤمن فاقد هرگونه اهمیت باشد ولی برای کسی که با تاریخ سروکار دارد باورکردنی نیست.
تا آنجا که به خدیجه مربوط می‌شود تمامی اطلاعاتِ راویان اسلامی و سیره‌نویسان از همان چند خطی که ابن‌اسحاق نوشته است، تجاوز نمی‌کند، خواننده می‌تواند به اینترنت رجوع کند. هیچ چیز بیشتر از همان چند خط ابن اسحاق دربارۀ خدیجه وجود ندارد. دانشنامۀ بریتانیکا می‌نویسد: « محمد تنها مؤسس دینی جهانی است که زندگانی‌اش روشن و کامل در معرض تاریخ قرار گرفته است.» البته باید گفت، «کامل» منهای ۲۷ سال آن!
به هر رو، می‌توان نتیجه گرفت که:
۱- محمد تا سن ۲۴-۲۵ سالگی طبق راویات اسلامی به شغل چوپانی مشغول بود و باز طبق روایات اسلامی او فقط چند بار محل شغل خود را ترک کرده و به مکه آمده بود. به عبارتی عملاً کسی نباید این چوپان منزوی در طبیعت را می‌شناخت. این که چگونه کسیکه اساساً با مکه رابطه‌ای نداشت، در مکه و پیرامون آن به امانت‌داری [محمد «امین»] شهرت می‌یابد جای تردید فراوان است.
۲- طبق روایات اسلامی خدیجه جزو طبقۀ اشراف مکه بوده که از ثروت و برده‌های فراوانی برخودار بود. محمد تا زمان ازدواج با خدیجه برای عمویش ابوطالب [عبد مناف] چوپانی می‌کرده یعنی از منظر جایگاه اجتماعی خدیجه بالاترین و محمد پایین‌ترین جایگاه [برای یک انسان آزاد و نه برده] اجتماعی-اقتصادی را داشت.
۳- چگونه می‌شود [اگر از رُمان‌هایی مانند «بامداد خمار» صرف‌نظر کنیم] که یک زن از طبقۀ اشراف ناگهان [با تأکید بر واژه «ناگهان»] با مرد بسیار فقیری که نه کسی او را می‌شناسد و نه جایگاه اجتماعی، اقتصادی یا سیاسی مهمی را اشغال کرده قصد ازدواج می‌کند؟ و فراموش نشود که ما خود را باید به ۱۴۰۰ پیش‌تر و در ساختارهای قدرتمند قبیله‌ای[۸] پرتاب کنیم تا از ناممکن‌ بودن این روند آگاهی یابیم.
۴- تجارت و مدیریتِ تجارت در گذشته‌ها مانند امروز نبود. سرمایۀ اصلی یک تاجر، «تجربیات شخصی» او بوده است. یک تاجر خوب، تاجری بوده که طی روندی پُر افت‌وخیزِ بازرگانی تجربه اندوخته باشد. حال این پرسش پیش می‌آید که چگونه یک چوپان می‌تواند از امروز به فردا به «تاجر» تبدیل شود و مدیریت یک کاروان چند سد شتری و خرید و فروش کالاهای متنوع را به عهده بگیرد؟
۵- ازدواج خدیجه اشرافی و مدرن با محمد تنگدستِ روستایی ناشناخته باید یک دلیل قانع‌کننده داشته باشد. نگارنده روایات اسلامی را زیر رو کرده و محض رضای خدا یک دلیل هم نیافته است. خدیجه چه چیزی در محمد یافت که حتا حاضر شده بود مهریه خود را که بالغ بر چهارسد دینار زر بوده خود [به عنوان عروس] بپردازد؟
همانگونه که خواننده متوجه شده در این ازدواج هیچ منطقی وجود ندارد و نمی‌تواند جعلی نباشد. این که ابن اسحاق این داستان را از کجا برگرفته بر نگارنده نامعلوم است ولی می‌توان گمان کرد که این داستان «بامداد خُماری» احتمالاً در بافت دیگر و با عناصری دیگر در میان عوام عرب شناخته شده بود. بالاخره، ابن اسحاق هم باید از منابع ادبی [شفاهی یا کتبی] زمان خود بهره گرفته باشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر