ب. بینیاز (داریوش)
هیچ پدیدهای خلقالساعه بوجود نمیآید، خواه یک ایدۀ سیاسی باشد، خواه یک دین
باشد و خواه رادیو یا موشک قارهپیما باشد. بدون شناخت از گذشتۀ یک پدیده، نمیتوان
فهمید که چرا این یا آن پدیده چنین است و چنین باید باشد.[2]
بسیاری از خوانندگان ایرانی که هیچگاه خود را با موضوع برایش (Evolution) درگیر نکردهاند
هنوز بر این پنداشت هستند که «ازهیچ میتواند چیزی بوجود آید». بهترین نمونۀ این
پنداشتِ غیرعلمی، باور به برآمدِ ناگهانی اسلام است: زیرا مسلمانان بر این پنداشت
هستند که الله ناگهان بر آن شد که مردی بیسواد در شبه جزیرۀ عربستان را از طریق
وحی یا رویا با کتابی به نام قرآن مجهز کند تا دینی بوجود بیاورد به نام اسلام و
پیروان این دین توانستند در مدتی بسیار کوتاه امپراتوری خود را بگسترانند. طبعاً
کسی که چنین «میاندیشد»، در واقع نمیاندیشد. از سوی دیگر، بسیاری از خوانندگان
ایرانی بر این پنداشت هستند [پنداشتی که انگیزههای سیاسی آن را تولید کردهاند]
که «یک عده مسیحی متعصب» در گروه اناره گرد آمدهاند تا ریشه اسلام را بسوزانند![3]
برای این که خواننده دریابد که پژوهشکدۀ اناره محصول توطئه تعدادی «مسیحی
متعصب» به رهبری کارل-هاینتس اولیگ نیست، بر آن شدم تا به گذشتۀ اندیشۀ
تاریخی-انتقادی در این حوزۀ علوم انسانی بپردازم. شاید کمکی باشد تا بتوانیم
بفهمیم چگونه گذشته به اشکالِ گوناگون و با ظرایف مرئی و نامرئی در «حال» عرضاندام
میکند.
پیشینۀ زمانی گروه اِناره چندان طولانی نیست ولی گنجنیۀ علمیای که پشت سر
دارد بیش از یک سده را در بر میگیرد. پژوهشکدۀ اناره که به مکتب زاربروکن یا
رویزیونیستها نیز شهرت دارد، عملاً با انتشار کتاب «خوانش سُریانی-آرامی قرآن»
نوشتۀ کریستوف لوکزنبرگ در سال ۲۰۰۰ آغاز به شکلگیری کرد و سرانجام به
عنوان یک نهاد [انجمن] رسمی در سال ۲۰۰۷ به ثبت رسید. بنابراین همانگونه که
آشکار است این گروه هم اکنون در حال گذراندن دورۀ «خُردسالی»اش است و حتا هنوز به
مرحلۀ بلوغ خود نرسیده است.
ولی پژوهشکدۀ اناره پیامدِ چه روند اندیشگری است؟
بسیاری از خوانندگان فکر میکنند که گروه اناره نخستین گروه یا کسانی هستند که
به نقد تاریخی -انتقادی پرداختند و تاریخنگاری اسلامی و قرآن را مورد نقد قرار
دادهاند.
خاستگاه متدلوژی تاریخی-انتقادی به عصرِ روشنگری باز میگردد که دانشمندان
روشنگر اروپا به نقد آرای کلیسا در همۀ زمینهها به ویژه علوم طبیعی پرداختند. از
مهمترین چهرههای روشنگر علیه کلیسای کاتولیک، آیزاک نیوتن بود.
شیوۀ تاریخی-انتقادی در برخورد با منابع اسلامی از سدۀ ۱۹ آغاز گردید. در اینجا تلاش میکنم به
تعدادی از این پژوهشگران بپردازم که توانستند طی بیش از یک سده راه را برای
پژوهشکدۀ اناره هموار کنند. شاید لازم باشد که خواننده به تاریخ هستیِ این
پژوهشگران توجه بیشتری مبذول دارد.
آبراهام گایگر (Abraham Geiger) (۱۸۱۰-۱۸۷۴) کتابی نوشت به نام «محمد چه چیزهایی از یهودیت برگرفته
است؟» (شهر بُن، ۱۸۳۳). در واقع این پایاننامۀ دکترای او در دانشگاه بود. به
عبارتی از نظر گایگر، اسلام یک دین نوین نبود بلکه شدیداً متأثر از یهودیت بوده
است. او برای اثبات نظراتش در این کتاب به اندازۀ کافی نمونه ذکر کرده است.
تئودور نولکدکه (Theodor Nöldeke) (۱۸۳۶-۱۹۳۰). از مهمترین آثار این پژوهشگر، «تاریخ قرآن» (گوتینگن ۱۸۶۰) که یک کتاب پژوهشی استاندارد به شمار
میرود. این کتاب از سه بخش است «دربارۀ منشأ قرآن»، «گردآوری قرآن» و بخش سوم
«تاریخ متن قرآن».
کارل فولرز (Karl Vollers) (۱۸۳۵-۱۹۰۹).
فولرز با کتابش
«زبان شفاهی و زبان نوشتاری در عربستان کهن» (استراسبورگ ۱۹۰۶) طی یک تحلیل دقیق زبانشناختی نشان
داد که قرآن در اصل یک لهجۀ عربی غربی (از مکه و مدینه) نگارش شده و تازه بعدها در
نیمۀ دوم سدۀ دوم هجری توسط زبانشناسان عربی مورد بازبینی قرار گرفته است.
یاکوب بارت (Jacob Barth) (۱۸۵۱-۱۹۱۴).
او نیز به قرآن
و زبان قرآن میپردازد و بر این نظر است که قرآن یک زبان مخلوط است و عربی ناب
نیست. او این نظر را در مقالهای با نام «مطالعاتی دربارۀ نقد و تأویل قران» در
نشریۀ تخصصی «اسلام»، شماره ۶، سال ۱۹۱۶ منتشر میکند.
ایگناز گلدزیهر (Ignaz Goldziher)(۱۸۵۰-۱۹۲۱). گلدزیهر را میتوان به عنوان نمایندۀ بلافصل جریان
تاریخی-انتقادی معرفی کرد. نخستین کار او پرداختن به خوانشهای گوناگون قرآن در
میان مسلمانان بود که در کتاب «گرایشات تفسیر قرآن در اسلام» بازتاب یافته است. از
سوی دیگر، او نخستین کسی بود که اعلام کرد «روایات اسلامی را نباید به عنوان منابع
تاریخی» ارزیابی کرد بلکه این روایات اساساً بیانگر تاریخ نجات یا تاریخ رستگاری
هستند. او رسالات گوناگونی مانند «اسلام و ایرانیت» و یا «تأثیر بودیسم بر اسلام»
نیز نوشته است.
زیگموند فرنکل (Siegmund Fraenkel) (۱۸۵۵-۱۹۰۹). فرنکل شاگرد نولدکه بود و یک لیست از وامواژههای قرآن
از آرامی را عرضه کرده است که سرانجام آن را در یک کتاب به نام «واژههای بیگانۀ
آرامی در زبان عربی» (لایدن ۱۸۸۶) بیرون داد. فرنکل در این کتاب نشان داد که «زبان مبین
قرآن» که مسلمانان ادعا میکنند «عربی ناب» است، اساساً ناب نیست و متأثر از
بسیاری از زبانها بویژه «آرامی» است.
آلفونس مینگانا (Alphons Mingana)(۱۸۸۱-۱۹۳۷). مینگانا به دلیل تسلطش بر زبان سُریانی [سریانی شرقی]
توانست از این زاویه به متون قرآن بپردازد و آن را در مقالهای به نام «تأثیر
سُریانی بر سبکِ قرآن» (۱۹۲۷منچستر) ارایه دهد. به هر رو، او با نشان دادن نمونههایی
اثبات کرد که زبان سُریانی یکی از گرهگاههای زبان قرآن است و بدون این زبان،
رازگشایی از زبان قرآن ناممکن است.
هاینریش اشپایر (Heinrich Speyer)(۱۸۹۷-۱۹۳۵). او در «داستانهای انجیلی در قرآن» (برسلاو ۱۹۳۱) توانست نشان بدهد که بخشهایی از
انجیل نه فقط از انجیل ترازمند [رسمی] بلکه انجیلهای آپوکریفا [تباهینامهها]
یهودی و مسیحی در قرآن بازنویسی شده است. او از طریق زبانشناسی نشان داد که
مفاهیم انجیلی چگونه وارد قران شدهاند.
آرتور جفری (Arthur Jeffery)(۱۸۹۳-۱۹۵۹).
او توانست با
اتکا به پژوهشگران پیشین خود و همچنین مطالعات جدید، سرانجام کتاب «واژههای
بیگانه در قرآن» (بارودا ۱۹۳۸) را تدوین کند. او توانست ۳۰۰ واژه که حدود ۵۰ فقرۀ آنها نامهای خاصاند از قرآن
بیرون بکشد.
همواره میان مسلمانان این بحث وجود داشت که آیا قرآن «قدیم» است یا «حادث».
نمایندگان نظریۀ حادث بودن قرآن «معتزله» بودند. آنانکه که به قدیم بودن قرآن
اعتقاد داشتند استدلال میکردند که قرآن پیش از تشکیل جهان بوده و نمیتواند
«ناخالص» باشد. طبری نیز که بزرگترین تفسیر قرآن را عرضه کرده نیز به «قدیم» بودن
قرآن باور داشت. البته در سدۀ ۱۵ میلادی جلالالدین سیوطی (۱۴۴۵-۱۵۰۵ م.) که شافعی مذهب بود توانست بیش از
۱۰۰ واژۀ غیرعربی
از قرآن استخراج کند. ولی این حرکت او به آنجا منجر نشد که مسلمانان زاویۀ دید خود
را تغییر دهند. در مجموع نظریۀ «قدیم» بودن قرآن، خود را میان مسلمانان جا انداخت
و هنوز بسیاری از مسلمانان میپندارند که زبان قرآن، زبان ناب عربی است.
شوربختانه پس از جنگ جهانی دوم و بالا رفتن اهمیت نفت در جهان و تبدیل کشورهای
اسلامی به عرضهکنندۀ اصلی انرژیِ جهانی و در همین راستا به دلیل مصلحتهای
اقتصادی و سیاسی، نگرش تاریخی-انتقادی در اسلامپژوهی که بخشی از تدریس در دانشگاهها
بود برای سالیان طولانی از دانشگاههای اروپا و آمریکای شمالی پاکسازی شدند و جای
آن را تدریس تاریخ سنتی اسلام که میراثِ ابن اسحاق، ابن هشام و طبری است قرار
گرفت. به سخن دیگر، اسلامشناسی رسمی که در واقع همان اسلامشناسی سنتی مسلمانان
باشد عملاً تمامی دانشگاهها را اشغال کرد و به یک «صنعت» درآمدزایی برای استادان
و استادیاران نسل جدیدِ پس از جنگ جهانی دوم تبدیل گردید. هزاران استاد و استادیار
از قَبَل اسلامشناسی سنتی که چترِ مالیاش را بالای همۀ دانشگاههای جهان باز
کرده بود زندگی «علمی» خود را آغاز کردند: حالا دیگر هر گونه نگاه انتقادی به
اسلام و تاریخ آن «گناه» شمرده میشد.
با این وجود، بودند پژوهشگرانی که علیرغم این محدودیتهای مالی و آموزشی به
کار خود پرداختند. از میان آنها میتوان گونتر لولینگ (Günter Lüling) (۱۹۲۸-۲۰۱۴)
را نام برد. او
بر این نظر بود که قرآن بر دو بخش است، یک بخش اصلی یا اولیه و یک بخش که بعدها
بدان اضافه شد. او این نظر را در کتابش به نام «دربارۀ قرآن اصلی، تلاشهایی برای
بازسازی سرودههای مسیحی پیشااسلامی در قرآن» (اِرلانگن ۱۹۷۴) منتشر کرد. البته دانشگاههای آلمان
همه او را طرد کردند، هر گونه شغلی در آموزش اسلامشناسی برای او ممنوع شد و
سرانجام در فقر و فلاکت از جهان رفت.[4]
ولی از آنجا که نمیتوان برای همیشه جلوی پیشرفت علم را گرفت، پژوهشگران دیگری
با درک تاریخی-انتقادی سر برآوردند، مانند جان ونزبرو (John Wansbrough) (۱۹۲۸-۲۰۰۲)
و یا پاتریشا
کرون (Patricia Crone) (۱۹۴۵-۲۰۱۵).
ونزبرو دو
کتابِ بسیار مهم نوشته است: مطالعات قرآنی و محیط فرقهای. این دو کتاب هم قرآن و
هم احادیث و سیرهها را از «آسمان» به زمین میآورد و بنحوی بسیار هوشمندانه روند
رشد این دو حوزه را در مسیر تاریخی نشان میدهد. پاتریشا کرون به همراه همکارش
مایکل کوک کتابی نوشته به نام «هاجریسم: مطالعاتی دربارۀ شکلگیری اسلام» که خاستگاه
اسلام را در مکۀ عربستان نمیداند. صرفنظر از این که تا چه اندازه آرای کرون و
کوک درست یا نادرست بودهاند آنها توانستند زوایای نوینی برای پژوهشهای بعدی
بگشایند.
این نوشتۀ کوتاه نشان میدهد که گروه اناره پیامد و نتیجۀ بیش از یک سد سال
پژوهشهای تاریخی-انتقادی از تاریخ اسلام است که در اروپا رایج بوده است. گسست
اساسی در متدلوژی تاریخی-انتقادی پس از جنگ جهانی دوم توأم با رشد اهمیت کشورهای
اسلامی تولیدکنندۀ نفت رخ داد. تحولات جهانی پس از سال ۱۹۹۱ و سرانجام رشد اسلامگرایی در ایران
شیعه و بعدها جریانات سنی [داعش] باعث شد که سرانجام فشارهای روی جریانات فکری
تاریخی-انتقادی در اروپا کمتر و به آنها اجازه نفسکشیدن داده شود. شکلگیری گروه
اناره از یک سو محصول بیش از سد سال پیشینۀ کار پژوهشی و از سوی دیگر کمتر شدن
فشارهای سیاسی بر این پژوهشگران مستقل در دورۀ اخیر میباشد.
البته گفتنی است که گروه اِناره برای نخستین بار سنگِ بنایی را برای اسلامپژوهی
گذاشت که با کارهای انفرادی و پراکندۀ پژوهشگران گذشته متفاوت است. این نهادِ علمی
تحتِ تأثیر علوم طبیعی و بهویژه فناوریهای نوین به این نکته پی برده که در اسلامشناسی
نیز باید به طور میانرشتهای (Interdisziplinär)
کار کرد. به همین دلیل این گروه توانسته یک مجموعه از پژوهشگران از رشتههای
گوناگون، مانند عربشناسان، ایرانشناسان، سکهشناسان، نسخهخوانان، کارشناسان
زبانهای کهن مانند آرامی، سُریانی، عبری کهن و ... را در زیر یک چتر گِرد هم آورد
تا بتوانند نتایج پژوهشهای خود را با نتایجی دیگر رشتهها مطابقت و بر ترازوی
آزمون قرار دهند.
بنابراین همانگونه که گفته شد پژوهشکدۀ اناره هنوز دروۀ «خردسالی» خود را
تجربه میکند ولی در همین مدت کوتاه توانسته اسلامپژوهی را از یک رشتۀ منزوی و
درخود به یک مجموعۀ میانرشتهای گسترده تبدیل نماید. این که خود این گروه تا چه
زمانی میتواند به زندگی خود ادامه دهد کسی نمیداند ولی دستاوردِ آن که تبدیل
اسلامپژوهی به یک مجموعۀ میانرشتهای است باقی خواهد ماند.
[1]
www.inarah.de
———————————————
[2] این مقاله در ادامه سلسله گفتگوییهایی
است که همکاران، محسن بنایی و آرمین لنگرودی در تلویزیون اینترنتی «مانی» انجام دادهاند.
[3] چندی پیش در تلویزیون اینترنتی «میهن»
مسئول آن، سعید بهبهانی، در مصاحبه با اسماعیل وفا یغمایی اشارهای به گروه اناره
میکند و میگوید که در شهر کلن دو نفر «تودهای» به نامهای «مهدی فروغ» و «بیتالله
بینیا(ز)، چنین ایدههایی را رواج میدهند و بینیا(ز) در همین رابطه به اسرائیل
رفته و پس از بازگشتش برای خود نام «کوروش» را انتخاب کرده است. به هر رو، از نظر
این آقایان دو تودهای که از اسرائیل پول میگیرند ایدههای اناره را برای
ایرانیان گسترش میدهند. آشکارا نه بهبهانی و نه یغمایی تاکنون کتاب و یا مقالهای
از من دیده یا خواندهاند. زیرا دست کم متوجه میشد که نام من نه کوروش بلکه
داریوش است.(لینک
این شاهکار بسیار روشنگرانه-افشاگرانه)
[4] آخرین قربانی این «اسلام شناسی رسمی»
پروفسور سون کالیش در دانشگاه مونستر بود. او مسئول اسلامشناسی در این دانشگاه
بود ولی به دلیل نگاه تاریخی-انتقادیاش از سوی فدراسیون مسلمانان آلمان مورد
شکایت قرار گرفت و دادگاه حکم اخراج کالیش از پروفسوری را صادر کرد و او را به بخش
دیگری که البته مرتبۀ پایینتری است انتقال دادند.