ب. بینیاز (داریوش)
چندین سال پیش به هنگام گفتگو دربارۀ اسلام، یکی از دوستانم به نتایج کارهای پژوهشگران «اِناره» به سرپرستی پروفسور دکتر کارل- هاینتس اولیگ اشاره کرد[1]. اگرچه خود من یکی از منتقدان اسلام بودم وهستم ولی شدیداً با شنیدن این نظریه برافروخته شدم و از خود مقاومت نشان دادم. اساساً برای من غیرقابل پذیرش بود که فرآیند شکلگیری اسلام بدون پیامبری به نام محمد به فرجام رسیده باشد. به هر رو، در ابتدا حتا حاضر به خواندن نوشتههای این پژوهشگران نبودم. دلیلش هم ساده بود: زیرا تا آن زمان خود من تمام مقالات و نوشتههایم را بر اساسِ «سیرت محمد» ابن هشام، تاریخ طبری، بلاذری و واقدی نوشته بودم. این نوع نقد و نوشتن به گونهای هویت من بود که طی دست کم دو دهه شکل گرفته بود: حالا «عدهای از راه رسیدهاند» و میگویند که هر چه از تاریخ اسلام میدانیم باید دور بریزیم و دوباره از نو بیاغازیم؛ و نه تنها این، بلکه هستی تاریخی محمد، ابوبکر، عمر، عثمان و علی را زیر علامت بزرگ پرسش قرار میدهند.
سرانجام، پس از درنگ نسبتاً طولانی دل به دریا زدم و مطالعۀ کتابهای این پژوهشگران را آغاز کردم. طبعاً این برای من کاملاً قابلِ فهم و طبیعی است که ایرانیان و به ویژه مسلمانان مؤمن نسبت به این پژوهشها نه تنها با شک که با خشم بنگرند. این رفتار برای موجودی مانند انسان که حیوانی خوگیر یا عادتمند است بسیار طبیعی میباشد. زیرا تمام زندگی ما انسانها بر مدارهای عادت سیر میکند. کافی است که کارها و فکرهایی که میکنیم هر روز بنویسم، آن گاه خواهیم دید که عادت یعنی چه؛ و کافی است تلاش کنیم یک چیز را از میان این شبکۀ عادات حذف کنیم آن گاه خواهیم دید که «عادت» از چه نیرو و قدرتی برخوردار است. به قول مارکز بند عادت هزاران بار از بند عشق قویتر است.
باری، از کودکی به ما یاد دادهاند که در سال فیل (عامالفیل) – ۵۷۰ میلادی- در مکانی به نام مکه از زنی به نام آمنه پسری زاییده شد به نام محمد. او در سن ۲۵ سالگی با زنی تاجر و مطلقه که ۱۵ سال از خودش بزرگتر بود، ازداوج کرد. محمد در سن ۴۰ سالگی به پیامبری برگزیده شد و در سال ۶۲۲ میلادی به دلیل فشار کفار مکه مجبور شد به یثرب که بعدها مدینه نام گرفت هجرت کند. و سرانجام در سال ۶۳۲ میلادی در سن ۶۲ یا ۶۳ سالگی هم میمیرد. پس از او چهار جانشیناش یعنی ابوبکر، عمر، عثمان و علی به عنوان خلفای راشدین رهبری امُت مسلمان را به عهده میگیرند و …
به راستی این اطلاعات دربارۀ تاریخ شکلگیری اسلام از کجا به دست آمدهاند؟ کی و کجا و چه کسانی این اطلاعات را گردآوری کرده و سپس به ما انتقال دادهاند؟ اینها نخستین پرسشهایی بودند که گروه «اِناره» طرح کرد و پژوهشگران این گروه که بعدها به «مکتب زاربروکن» یا «بازنگرها (Revisionist) » نیز شهرت یافتند تلاش کردند، هر کس در حوزۀ خودش، به آن پاسخ بگوید.
مهمترین منابعی که به تاریخ شکلگیری اسلام میپردازند کتابهای زیر هستند:
۱- سیره محمد از ابن هشام (مرگ ۸۳۳ میلادی). ظاهراً ابن هشام نسخۀ سیره ابن اسحاق (مرگ ۷۶۸ میلادی) را بازنویسی و پرداخت کرده است. البته باید یادآوری کنم که نه تنها کتاب ابن اسحاق در دست ما نیست بلکه هیچ نوشتهای از او به دست ما نرسیده است. گویا او یکی از کاتبان و نویسندگان دربار خلفای عباسی بوده است.
۲- کتاب المغازی (تاریخ جنگهای محمد) از ابن واقدی (مرگ ۸۲۲ میلادی)،
۳- طبقات از ابن سعد (مرگ ۸۴۵ میلادی)،
۴- تاریخ طبری (مرگ ۹۲۲ میلادی).
همانگونه که میبینیم نخستین راویان اسلامی دست کم ۱۵۰ سال پس از به اصطلاح هجرت شروع به نوشتن تاریخ اسلام کردند. پرسش دیگر این است که این راویان بر اساس چه اسنادِ آزمونپذیری این داستانها را نوشتهاند؟ آیا منابع مسیحی، ساسانی، سُریانی، یونانی، رومی (بیزانسی)، چینی، بودایی و غیره چیزی دربارۀ آغاز اسلام مستند کردهاند؟ به ویژه منابع ساسانی و بیزانسی از اهمیت برخوردار هستند، زیرا شبه جزیرۀ عربستان میان ایران ساسانی و بیزانس تقسیم شده بود و این منطقه به دلیل وضعیت ژئوپولیتیک آن برای این دو امپراتوری از اهمیت برخوردار بود و درست به همین دلیل این منطقه زیر ذرهبین نیروهای ساسانی و بیزانسی قرار داشت. با این وجود، تا کنون ما هیچ سندی از منابع ساسانی و بیزانسی به دست نیاوردهایم که شکلگیری یک دین نوین به نام اسلام را در عربستان تأیید کرده باشد. آیا در رابطه با آغاز اسلام ما کتیبه یا سنگنوشتهای پیدا کردهایم؟ نه! به جز دو سنگنوشته از معاویه؛ یکی در حمام شهر قدره (هم اکنون اُم قیس) به زبان یونانی که با علامت صلیب آراسته شده و دیگر در شهر طائف به زبان عربی، چیزی نیافتهایم. هر دو کتیبه تاریخ دارند: در سنگنوشتۀ حمام قدره فقط سال ۴۲ آمده و به یونانی نوشته شده KATAS ARABAS یعنی «بنا به سال عربها» و تاریخِ سنگنوشته در طائف ۵۸ است. هر دوی این تاریخها فاقد صفت یا نسبتِ «هجری» هستند و هر دو بر اساس سال خورشیدی میباشند و نه قمری. و سپس و شاید مهمترین، ساختمانِ قُبهالصخره در اورشلیم است که توسط عبدالملک مروان، پس از معاویه، ساخته شد. ولی از زمان محمد، چه در مکه و چه در مدینه، ما هیچ سند کتبی یا غیرکتبی برای حضور محمد در آن مکانها نیافتهایم.
خلاصه این که هر آن چه ما از اسلام میدانیم از روایات اسلامی است. ساختار کلی روایات اسلامی نه بر اساس اسناد و مدارک آزمونپذیر بلکه بر اساس گفتههای «شاهد»هاست. البته شاهدهای نسل ششم به بعد. و جالب است که این «شاهدها» با چنان دقت و ریزبینی حوادث را شرح میدهند که گویا خود ناظر حادثه بودهاند. کسانی که اندکی با مسایل جُرمشناسی و دادگاههای جنایی سر و کار دارند میدانند که شاهدها ضعیفترین حلقهها در زنجیرۀ تحقیقات و بازپرسیها میباشند. و نباید فراموش کرد که «شاهد»های روایات اسلامی دست کم به نسل ششم تعلق دارند.
برای این که نشان بدهم که ذهن و روانِ ما تا چه اندازه به روایات اسلامی آلوده شده به چند نمونه از بررسیهای تاریخی زرینکوب اشاره میکنم.
زرینکوب عُصاره تفکر و نگاه ما ایرانیان به تاریخ اسلام است. این انسان بزرگوار علیرغم تلاشهای قابل ستایشش، آن چنان گرفتار بندهای مرئی و نامرئی دین بود که حتا تلاش میکرد تناقضات را نبیند یا اگر دید اطوکشی کند.
زرین کوب در کتاب «روزگاران» مینویسد: «یزدگرد سوم در دومین سال سلطنت خویش در مرزهای غربی و مجاور تختگاه خویش با تهدید اعراب – تاخت و تاز سرکردههای قبایل- درگیری پیدا کرد که این بار محرک آنها نشر آیین تازهای به نام اسلام در بین اقوام مجاور بود. تا آن زمان بیست و پنج سالی از پیدایش اسلام در سرزمین اعراب میگذشت و تیسفون هنوز تقریباً چیزی در این باب نشینده بود- یا جدی نگرفته بود.» [ص ۲۵۵]
خوب توجه شود! ۲۵ سال در مناطق اشغالی ساسانیان یک دین نوین شکل میگیرد، هزاران نفر را بسیج میکند ولی نه حکومت مرکزی ساسانی از آن خبر داشت و نه عربهای مسیحی حیرهای که تمامی نوار مرزی ایران تا مرکز عربستان در دستشان بود. جالب این جاست که بیزانسیها و عربهای متحد آنها یعنی مسیحیان منوفیزیت نیز از چنین دین نوینی بیاطلاع بودند. مگر میشود که ۲۵ سال یک دین نوین با هزاران پیرو در صحنۀ سیاسی آمده باشد ولی حکومت مرکزی ساسانی و بیزانسی که در آن جا منافع مستقیم داشتند هیچ اطلاعی نداشته باشند؟
یا در جایی دیگر زرینکوب مینویسد: «محمد حتا … به [خسرو] پرویز و هرقل [هراکلیوس] نامه نوشت و آنها را به آئین خویش خواند، اما هم در آن هنگام بر وی روشن بود که راه وی راه کامیابی و راه یکرنگی است. درین نامهیی که به سال ششم یا هفتم، نزد پرویز فرستاد او را به آیین خویش خواند و هم بیم داد که اگر آئین خدا را نپذیرد با او به جنگ بر خواهد خاست. گفتهاند که پرویز از خشم و نخوت نامۀ پیغمبر را پاره کرد و به باذان فرماندار یمن نامه نوشت که این عرب گستاخ را بند بر نهد و نزد او فرستد. خشم پرویز از این که این مرد تازی، با این که از بندگان اوست چگونه جسارت کرده است و به او پیغام و نامهیی چنین نوشته است. پرویز نمیدانست که آئین این عرب جهان را میگیرد و رسم مخلوقپرستی را برمیاندازد و ملک و دولت او را نیز تا چند سال بعد بکلی از هم میگسلد و پاره پاره میکند. معهذا چنین واقعهای اتفاق افتاد و فرمانروایان صحرا شهرها و کاخهای عظیم کشور خسروان را بزیر نگین خویش در آورد.» [دو قرن سکوت- ص ۴۲]
اگر یک دانشجوی کارشناسی در رشتۀ تاریخ چنین چیزی بنویسد، چندان مورد تشویق پروفسورش قرار نمیگیرد. یک بار دیگر با دقت مطلب بالا را مرور کنیم: «بر وی روشن بود که راه وی راه کامیابی و راه یکرنگی است.»، «پرویز نمیدانست که آئین این عرب جهان را میگیرد و رسم مخلوق پرستی را برمیاندازد و …» مورخ با دادههای (فاکتهای) واقعی و ملموس سر و کار دارد و باید از چنین اظهارنظرهای احساسی که درستی یا نادرستی آنها آزمونپذیر نیست پرهیز کند. ولی مهمتر از همه این است که آیا چنین نامهای وجود داشت یا فقط در روایات آمده است؟ این به اصطلاح نامه محصول داستانهای اسلامی است و در واقعیت محلی از اِعراب ندارد. ولی فاجعه آنجایی است که همۀ منابع همزمان گزارش دادهاند که خسرو پرویز ۲۵ سال (۶۰۲ تا ۶۲۸ میلادی) در جنگ با هراکلیوس بود، دوبار شکست خورد، یک بار در سال ۶۲۱ / ۶۲۱ میلادی در ارمنستان و بار دیگر که ضربۀ نهایی بر خسرو پرویز فرود آمد در اواخر سال ۶۲۷ و اوایل سال ۶۲۸ میلادی در نینوا بود. به دلیل همین شکست، روحانیون زرتشتی خسرو پرویز را از دین خارج کردند و فرمان قتل او را صادر کردند. او در سال ۶۲۸ میلادی دستگیر شد و در زندان به قتل رسید.
زرینکوب اطلاعات بالا را داشت، او میتوانست با یک حساب سرانگشتی تشخیص بدهد که این «نامه» یک اپیزود ساختگی و داستانی است و نمیتوان آن را به عنوان یک فاکت تاریخی تحویل خواننده داد. زرین کوب میگوید که این نامه در سال ششم یا هفتم بوده است. سال ششم یا هفتم هجری منطبق است (حدوداً) با سال ۶۲۷ و ۶۲۸ میلادی. بنا بر منابع یونانی و بیزانسی و همچنین عربی، خسرو پرویز در اواخر سال ۶۲۷ میلادی در نینوا از هراکلیوس شکست سختی میخورد، سپاهیانش پراکنده میشوند و خودش نیز با تعدادی از وفادارانش از معرکه میگریزند تا سرانجام دستگیر میشود و سه ماه پس از دستگیریاش به قتل میرسد. گفتنی است که زرینکوب از اطلاعات وسیع تاریخی برخوردار بود، مشکل اساسی او نه کمبود اطلاعات بلکه نگاه غیر تاریخی و غیرانتقادیش بود.
از سوی دیگر، قرآن به عنوان نخستین کتاب عربی هیچ اطلاعاتی دربارۀ تاریخ اسلام و زندگینامۀ محمد به ما نمیدهد. کلاً چهار بار نام محمد در قرآن آمده که با یقین میتوان گفت که چهارمین آیه مربوط به او در اواخر سدۀ هشتم اضافه شده است. منظور همان آیهای است که میگوید محمد میتواند با زن پسر خواندۀ خود ازدواج کند. وگرنه آن سه بار دیگر که نام محمد ذکر شده، نه نام خاص بلکه به عنوان لقب یا صفت آمده است یعنی ستایش شده. یا ما یک کلمه در مورد هجرت که شناسنامۀ مسلمانان است در قرآن نمییابیم. یا نمونۀ دیگر این که در قرآن فقط از سه بار نماز در روز سخن گفته شده در حالی مسلمانان پنج بار نماز میخوانند. البته گلدزیهر طی پژوهشی نشان داده که نمازهای پنجگانه مسلمانان از «پنج گاه» یا نمازهای پنجگانۀ زرتشتیان برگرفته شده است. نمونۀ دیگر مکه است: در قرآن یک بار نام «مکه» آمده است البته بدون اطلاعات مربوطه و بار دیگر به نام «بکّه» آمده است که مسلمانان میگویند «بکه» همان «مکه» است. و این در حالی است که «دَن گیبسون[Dan Gibson] » در کتاب خود «جغرافیای قرآن [Quranic Geography] پس از بیست سال پژوهش با اسناد و مدارک فراوان نشان داده است که شهری به نام مکه وجود نداشته و همۀ توصیفاتی که در خصوص مکه شده مربوط به شهر باستانی پترا در اردن است که به دلیل زلزلهها و کشتههای فراوان مردم محلی به آن «بکه» یعنی «شهر گریان» میگفتند..
باری، همان گونه که میبینیم راهی به جز بازنگری تاریخی-انتقادی باقی نمیماند. فقط در چنین مسیری است که میتوان بر مُغاکهای تاریک تاریخ اسلام پرتوافکنی کرد و پروژۀ روشنگری را در این حوزه معین به فرجام رساند.
یاداشت
[1]www. http://inarah.de /
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر