۱۴۰۰ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

آغازِ ناروشنِ دینِ اسلام (بخش یکم)

 



Volker Popp

Karl-Heinz Ohlig

Gerd-R. Puin

برگردان: جاوید نامجو


بازسازی تاریخ اسلام برپایۀِ سنگ نبشته ها و سکه های پول


پیشگفتار: جاوید نامجو

یک میلیارد و نیم مُسلمان  و قرآن پژوهان سُنتی باور دارند که رویدادهای آغاز اسلام همانند روز روشن هستند. برپایۀِ این باور: «یک پیامبر عرب به نام ُمحمد وجود داشت که در میان سال های 570 تا 632 میلادی میزیست؛ او  با پیام های آسمانی و الهام هایی که از  جبرئیل میگرفت، مردم را اندرز میداد؛ این پیام های آسمانی را شنوندگان مُحمد یاداشت میکردند؛ و اندکی پس از مرگ مُحمد، پیروانش الهام های آسمانی او را به شکل این قرآنی که امروز در دسترس است، گردآوری کردند. دقیق تر اینکه قرآن، 18 تا 24 سال پس از مرگ محمد و در زمان عُثمان، سومین خلیفه راشدین شکل نهایی و امروزین خودش را یافت. همراه با شکل گرفتن قرآن، بی درنگ یک موج بی مانندی از جنگ هایِ پیروزمندانه و کامگاری ها برای دینِ نوبُنیادِ اسلام آغاز شدند. در پی خلافت چهار خلیفۀِ راشدین (661-632)، فرمانروایی امویان (750-661) که پایتخت آنها دمشق بود، و در پایان فرمانروایی عباسیان از سال 749 که پایتخت آنها بغداد بود، سرزمین های اسلامی به اوج گُستردگی شان رسیدند.»  کمابیش بیشتر کتاب های سُنتی که دربارۀِ تاریخ اسلام نوشته شده اند، زندگینامۀِ مُحمد، فرآیندِ شکل گیری قرآن و رویدادهای آغاز اسلام را بدینگونه که در بالا آمد، بازگویی کرده اند.

پژوهش های نوین در تاریخ آغاز اسلام نشان میدهند که فرنام «امیر المومنین» که امروز مسلمانان و به ویژه شیعیان آنرا «سرور مومنان» معنی میکنند، به کرده به معنی «رئیس تامینات» است. یعنی «امیرالمومنین» رئیس یک دستگاهی است که امنیت زیر دستانش را فراهم میکند. این فرنام ریشه در آیین قبیله گری عرب ها دارد که هر عربی که از قبیله خودش رانده میشد، میتوانست با روی آوردن به قبیله دیگر از حق پناهندگی (امان) بهرمند شود. و یا واژه «عبدالله» که امروز مسلمانان آنرا «بنده خدا ترجمه میکنند، در حقیقت به معنی «خدمتکار خدا» میباشد. این پاژنام را سده ها پیش از پیدایش اسلام، مسیحیان نستوری نخست به عیسی مسیح دادند و سپس به بلندپایگان دینی و حکومتی مسیحی میدادند. و خلفای اموی که خودشان را جانشینان عیسی مسیح میدانستند، پاژنام «عبدالله» را برگزیدند. و این گزینش در مخالفت با آیین پادشاهان دودمان ساسانی بود که خودشان را از نژاد خدایان میدانستند.

تا پیش از اینکه افسانه هجرت محمد و غار «حرا» ساخته شود (که پس از گذشت 14 سده هنوز هیچکس نتوانسته است آنرا پیدا کند)، شهر الحیره در عراق کانون شکوفایی مسحیت در این نیسنگ بود. همانندی نام غار «حرا» و شهر «الحیره (در عراق)» نشان میدهد که الگوی نویسندگان مسلمان برای نوشتن زندگینامه محمد،200  سال پس از این دوره، از کجا سرچشمه گرفته است. به واژگونه ادعای نویسندگان مسلمان، نماد چلیپا (صلیب) بر روی سکه ها و فرمان های حکومتی امویان نشانه رواداری آنها در برابر مسیحیان نبود، بلکه بیانگر باور آنها به مسیحیت بوده است.

دیدگاهِ گُذشتهنگاران نوین دربارۀِ تاریخ سُنتی اسلام

اسلامشناس نامدار «رودی پارت (Rudi Paret)» در پیشگفتاری بر ترجمۀِ قرآن که بدست خودش آنجام گرفته است، مینویسد: «ما هیچ دلیلی نداریم که حتی یک آیه قرآن از خود محمد سرچشمه نگرفته باشد.» اکنون این پُرسش پیش میآید که دلیل «رودی پارت» از این ادعا چیست؟ و «رودی پارت» این آگاهی را از کجا بدست آورده است؟ او برای پیشکشیدن چنین ادعایی به چه سندهایی تکیه کرده است، با آنکه یکدست نبودن قرآن، وجود آیه های متفاوت و مُتناقض که در کنار هم هستند، و همدیگر را رد میکنند، و وجود آیه هایی که بازنگری و بازنویسی شده اند، آشکار هستند؟ و  شگفت انگیز است که او اینهمه مشکلات ادبی قرآن را  ندیده گرفته است.

راستی آزماییِ انتقادی و تاریخیِ اسنادی که تاریخِ سُنتی اسلام به آنها تکیه دارد، حقیقت شگفت انگیزی را آشکار میکند: همۀِ این داده هایی که اسلام سُنتی به آنها به نام «تاریخ آغاز اسلام» استناد میکُند، از سدۀِ 9 میلادی سرچشمه گرفته اند، به سُخن دیگر، این داده ها 200 سال پس از مرگ مُحمد گردآوری شده اند. در این زمان محمد به یک شخصیت نمادین برای یک فرمانروایی نیرومند تبدیل شده بود. آنچه که ما امروز به نام زندگینامۀِ مُحمد میشناسیم، در حقیقت سرچشمه در قرآن و این روایت ها و بازگویی های شفاهی دارند. و تنها تکیه گاه این ادعاها که میگویند: «قرآن نتیجۀِ موعظه های محمد در مکه و مدینه است،»  همین بازگویی های شفاهی هَستند. ولی، اگر این روایت های اسلامی بدون پیشداوری خوانده شوند، آنگاه وجودِ آن شخصیت افسانه ای که از او به نام پیامبر عرب، یاد میشود، آشکار میگردد که به کمک این روایت ها پدید آمده است. برای نمونه آدم در این روایت های اسلامی موردهایی را پیدا میکند که هرگز نمیتوانستند در آن زمانی که به دورۀ زندگی محمد نسبت میدهند، دارای اهمیت بوده باشند.  از اینرو میشود چنین نتیجه گرفت: از نگاه تاریخی وجود این پیامبر عرب ناروشن است. اگر بخواهیم دقیق تر بیان کنیم: وجود محمد از نگاه تاریخی پُرسش برانگیز است. و بگفتۀ «نوه (Y. D. Nevo)» یک یهودی اسلامشناس: «مُحمد یک شخصیت تاریخی نیست؛ زندگینامۀِ محمد در زمانی شکل گرفت، که داشتند این زندگینامه را برای او مینوشتند.» همچنین ادعا میشود که در زمان عٌثمان، یک کُمیتۀِ 3 نفره از مکه زیر مدیریت «زید بن ثابت» که از مدینه بود، موعظه های مُحمد را به شکل قرآن امروزی گردآوری کرد.

در پاسُخ به این ابهام های تاریخی که در بالا اشاره شد، کتاب پژوهشی/ تاریخی  «آغاز ناروشن اسلام (The Hidden Origins of Islam)» انتشار یافته است [2]. این کتاب نتیجه یک کار پژوهشی و گروهی اُستادان دانشگاه آقای «کارل-هاینس اوهلیگ (Karl-Heinz Ohlig، «گرد-رودیگر پوین (Gerd-Rüdiger Puin)»، «کریستُف لوکزنبرگ (Christoph Luxenberg)»، «موندهر سفار (Mondher Sfar)» و «ابن وراق (Ibn Warraq)» است. این کتاب برای نُخستین بار پرده از حقایق تاریخی نهفته و بسیار مُهم بر میدارد که تا کنون نه تنها از چشم توده ها،  بلکه از چشم پژوهشگران تاریخ اسلام در دانشگاه ها نیز پنهان مانده اند. رویهم رفته این حقیقت های کشف شده میگویند: قرآن سرچشمه در یک کیش سوری/عربی نستوری (مسیحی) دارد، که در سدۀِ  هفتم میلادی بسیاری از قبیله های عرب و سامی در خاورمیانه پیرو آن بوده اند. این مردمان عرب چندین دهه پیش از برگزاری «نخستین شورای نیسه (First Council of Nicaea)» به دین مسیح گرویده بودند. شورای «نیسه»  نُخستین کُنفرانس مسیحیان جهان است که در سال 325 میلادی در شهر «ازنیک (ترکیه امروزی) برگزار شُد؛ با آنکه این شورا به ذات عیسی مسیح جایگاه خدایی بخشید، ولی مسیحیان عرب در خاورمیانه، با وفاداری با آن آموزه های دینی که چندین دهه پیش از شورای «نیسه» آموخته بودند، عیسی مسیح را همچنان به نام «فرمانبُردار» و «فرستاده» یا «پیامبر» خدا میشناختند و نه به نام خدا یا پسر خدا.

به کمک سکه هایِ تاریخنگاری شده از سدۀِ هفتم و سدۀِ هشتم میلادی و همچنین نوشته هایی که بر دیوارهای درونی »قبه الصخره (Dome of Rock)» که در سال 692 میلادی بدست امویان ساخته شد و کلیسایی که از آن به نام جایگاه دفن عیسی مسیح در اورشلیم یاد میکنند، روشن میشود که همگی این اسناد از وجود گُستردۀِ یک کیش سوری/ عربی مسیحی گواهی میدهند که گرانیگاه باور دینیش چنین بود که: «خدا یکی است، و ستایش شونده (مُحمد)، عیسی مسیح فرستادۀِ اوست.» گزارش های تاریخی نشان میدهند که تا پایان سدۀِ هشتم میلادی در بخش بُزرگی از خاورمیانه و شمال آفریقا، رهبران قبیله های عربِ به دین مسیح گرویده بودند. همچنین دودمان امویان و دودمان عباسیان (تا زمان مامون) مسیحی بودند که در دمشق و بغداد فرمانروایی میکردند.  

با روشن شدن رویدادهای تاریخی سدۀِ هفتم میلادی در خاورمیانه، فرآیند شگفت انگیز پدیدار شدن یک دین نو آشکار میگردد: کاملا و همانند ویراستاران و نویسندگانِ پنج کتاب موسی، برای این دین نو نیز یک آغازی را ترسیم میکنند، تا بتوانند مشروع و قانونی بودنش را از آنجا توجیه کُنند. در این پیوند کتاب «تاریخ ناروشن اسلام»، به کمک شاهدان و گواهیان زمان، اسناد با سرچشمه های تاریخی باورپذیر، همچنین سکه های پول و سنگ نبشته های برجای مانده، این تاریخ سُنتی اسلام را به چالش گرفته است که یک میلیارد و نیم مسلمان به «دُرستی» آن ایمان دارند.

 اکنون این پُرسش پیش میآید که قرآن چگونه به شکل امروزی گرداوری شد؟ نوشته های قرآن نُخست از آغاز سدۀِ هشتم میلادی با کاستی ها و کمبودهای چشمگیر در دسترس بودند. ولی نیاز بود یک سدۀِ دیگر سپری شود تا این اندیشه جابیافتد که گردآوری قرآن را پایان یافته و این کتاب را دگرگون ناپذیر بداند. پژوهش های تازه نشان میدهند که قرآن باید در یک زمانی در عراق و در یک پیرامونی از ادیان مسیحی و یهودی شکل گرفته باشد. آیا این امکان هست که این کتاب در آنجا به نام اساسنامۀِ یک دین نو، به نام اسلام، ویراسته شده باشد، یا اینکه قرآن سده ها پس از این دوره به شکل امروزیش در آمده است؟

از زمان «گوتر لولینگ (Güter Lüling)» این گمانه زنی وجود دارد، که پیش از اینکه افسانۀِ وجود یک پیامبر عرب به نام «مُحمد» شکل بگیرد، نُسخه های نُخستین قرآن وجود داشتند؛ این نُسخه های نُخستین قرآن سُروده های مذهبی پیروان مسیحی «آریوس (Arius)» بودند که در آیین های دینی آنها خوانده میشدند. در نُخستین کُنفرانس جهانی مسیحیان که در سال 325 میلادی در شهر  « نیسه Nicaea (ازنیک در ترکیه امروزی)» برپا شد، «آریوس (Arius)» خودداری کرد عیسی مسیح را خدا بنامد. این دیدگاه مذهبی «آریوس (Arius)» سبب شد تا او از هماوردِ دینش «آتاناسیسوس» شکست خورده و خودش و پیروانش زیر سایۀِ پیگرد بایستند و سرکوب شوند. «گوتر لولینگ (Güter Lüling)» بر این باور است که این نُسخه های نُخستین قرآن که در نوشته شدن آنها «آریوس» نقش مهمی داشت، سپس تر بدست نُخستین کسانیکه خودشان را مُسلمان نامیدند بازنگری و ویراستاری شد و 2 سده پس از آن به شکل قرآن امروزی درآمد. پژوهش های دانشی «کریستف لوکسنبرگ» زبان شناس آلمانی این دیدگاه را تایید کرده اند. اگرچه «کریستف لوکسنبرگ» دیدگاه خودش را با یک گمانه زنی آغاز کرد، ولی او توانست ثابت کُند که قرآن در یک پیرامونی شکل گرفت که در آنجا آمیخته ای از زبان سریانی-آرامی-عربی گُسترده بود. بسیاری از بَرگَردهای (پاراگراف های) قرآن دارای واژگان و جمله های سریانی هستند که با وات های (حروف) عربی نوشته شده اند. تأثیر دستورزبان سریانی بر دستور زبان قرآن آشکار است. همچنین از دیگر اشتباه هایی که در هنگام نوشتن قرآن پدید آمدهاست، مشخص کردن حروف بیصدا از راه نقطه گذاری بوده است که سبب ترجمه و تفسیرهای اشتباه از آیه های قرآن شده است. نتیجۀِ این پژوهش ها سبب خوانش ها و برداشت های تازه از متون قرآن شده است. برای نمونه، این پژوهش ها نشان میدهند که آن آیه هایی که تا به امروز به مومنین نوید حوری های سفید در بهشت میدادند، باید بازنگری شوند. و برپایۀِ ترجمۀِ نو از این آیه های قرآن و الهام گیری از زبان سریانی / آرامی، روشن میشود که در اینجا به مومنین نوید انگورهای سفید در بهشت داده شده است. همه اینها نشانه های ریشه گرفتن آیه های قرآن از یک پیرامون مسیحی با زبان سریانی/ آرامی بوده است.

بیگمان این قبیله های عربِ مسیحی-بگونۀِ طبیعی و هماهنگ با آیین آن دوران به زبان سریانی-کتابچه هایی ویژۀِ سُروده های مذهبی داشتند که هنگام اجرای مراسم مذهبی از روی آنها میخواندند. این سروده های مذهبی میبایست در زمانِ دیر تر به زبان عربی برگردانده شده باشند. منظور از «زمانِ دیر تر» این است که یا این سروده ها در زمان عبدالملک مروان (مرگ سال 705 میلادی ) به عربی برگردانده شده اند و یا در زمان جانشین او «ال ولید»، که زبان عربی را زبان رسمی دیوانی کردند. گزارشی که از سدۀِ نهم میلادی به دست ما رسیده است، ادعا میکند که «عثمان همۀِ نسخه های قرآن را بجز آن نسخه ای که خودش گردآوری کرده بود، نابود کرد.» اکنون این پُرسش پیش میآید که آیا منظور این گزارش از «نابودی نسخه های قرآن بدست عثمان» آن نُسخه های بُنیادین از سروده های مسیحی به زبان سریانی نیستند که قرآن در آغاز سدۀِ هشتم میلادی از روی آنها رونوشت برداری شُد؟

به هر روی قرآن تاثیر فراوانی از باورهای سوری/ مسیحی گرفته است، همان باورهای دینی که 2 سده پیش از برگزاری کنفرانس نیسه در میان عرب های سوری گُسترده بودند، باورهایی که عیسی مسیح را  فرمانبر و فرستادۀِ خدا میدانستند. ولی این باور سوری/ مسیحی در کنفرانس «نیسه» به نام ارتداد محکوم و رد شد. از آنجا که تصمیم کنفرانس «نیسه» (در سال 325 میلادی) نخست در سال 410 از سوی رهبران مسیحی در سوریه پذیرفته شد، و دهه ها به درازا کشید تا این باور دینی در میان مردم جابیافتد؛ روشن است که این قبیله های عرب که خیلی زود دین مسیح را پذیرفته بودند،  بدون توجه به نتایج کنفرانس «نیسه»، همچنان آن باورهای مسیحی را پاس داشتند که در آغاز پذیرفته بودند. این عرب های مسیحی کتاب های تورات و انجیل را به نام کتاب های آسمانی پذیرفته ولی دیگر کتاب های دینی را رد میکردند. اکنون این پرسش پیش میآید که در چه زمانی به آن نسخه های نخستین قرآن که ترجمه ای از سروده های مسیحی بودند، آیه های تازه و گزارش دربارۀِ یک پیامبر عرب افزوده شدند که سرچشمه در باورهای مسیحی نداشتند ؟

این پُرسش ها را  کتاب «آغاز ناروشن اسلام»  بررسی کرده و پاسخ های روشن و مُستندی به آنها داده است. این کتاب میگوید: برای روشن شدن حقیقت آغاز اسلام نباید به گزارش ها و افسانه هایی اعتماد کرد که 200 سال پس از آغاز جنبش قرآنی نوشته شده اند، بلکه برای اینکار باید به سرچشمه های بُنیادین اسلام روی آورد که میتوان به کمک دانش زبانشناسی، مُهر و موم شناسی، سکه شناسی، سنگنبشته شناسی و کمک گرفتن از گزارش های شاهدان زنده در خاورمیانه و کشورهای همسایه ایران این حقیقت را آشکار ساخت. این کتاب سنگ بنایی است برای پژوهش های آینده که هدفشان پرتو افکندن بر تاریخ ناروشن اسلام است.

بخش نُخُست

1.                 تاریخ افسانه ای آغاز اسلام

در سال 1902 «جولیوس ولهاوزن (Julius Wellhausen)» نشان داد که گذشتۀِ تاریخیِ عرب های سوریه از دست رفته است1. ولی راستی این است که تنها گُذشتۀِ تاریخی سوریه از دست نرفته است، بلکه گُذشتۀِ تاریخیِ بخش خاوریِ سرزمین های عربی نیز دُچار چنین سرنوشتی شده است. در اینباره میتوان گزارش هایی را در بُنمایه های (منابع) چینی یافت2. «جولیوس ولهاوزن» نشان داد که گزارش های تاریخیِ گُذشتهنگاران مُسلمان هماهنگ با آن چشمداشت ها نیستند که «تئودور مُمزن (Theodor Mommsen) 1817-1903» از بُنمایه های تاریخی انتظار داشت3. افزون برآن تاریخنویسان مسلمان نمیتوانند بیان کنند که چه چیز در تاریخ اسلام بگونۀِ ویژه «عربی» است4.

آدم نیازی به گزارش های گُذشتهنگاران مُسلمان ندارد، اگر بخواهد شرایط تاریخی در سوریه، میانرودان و ایران در سدۀِ 7 میلادی را بازسازی کُند. یک گنجینۀِ بُزرگ از سنگنبشته ها، برنوشته های روی سکه ها، نبشته های کنده کاری شده بر دیوارها و گزارش هایی که به کمک آنها میتوان نگاره هایی از این نیسنگ ها (منطقه ها) را ترسیم کرد، در موزه های باستانی خصوصی و همگانی وجود دارند. با توجه به این اندوخته ها و اسناد تاریخی میتوان رویدادهای تاریخی را بازسازی کرد و پیوند میان آنها را فهمید، زیرا "آدم ناگزیر است که پیوسته تاریخ را بازسازی کُند. (...) تنها تفاوت در اینجاست که آیا آدم این باسازی را خوب یا بد انجام میدهد" (J. Wellhausen)5.

برای بکار بستن شیوۀِ کار در بازسازی تاریخ من آن راهی را پیشنهاد میکنم که «میشائل باتئز (Michael Bates)» هم اکنون در سال 1976 ترسیم کرده است. برپایۀِ این روش، پیش از اینکه اُستان ها و نیسنگ ها را زیر ذره بین بگیریم، باید سکه های پولِ هر کارگاهِ ضرب سکه بررسی شوند. پس از آن میتوان یک نتیجه گیری کرد، که بتواند همۀِ این اسنادِ برجای ماندۀِ تاریخی را بهمدیگر پیوند بزند. این روش کار را که با گام های کوچک همراست، من برای بررسی سنگ نبشته ها و فرنام هایی که روی سکه ها کنده کاری شده اند، پیشنهاد میدهم6.

یک نگارشِ گُسترده از تاریخِ پیش از اسلام، همچنین از تاریخ عرب های مسیحی در سوریه و بخش باختری شبهه جزیره عربستان در اینجا پسندیده میبود، ولی من در اینجا وارد این جزییات نشده ام، همانگونه که به نگارشِ تاریخ مسیحیت در سایۀ عرب های خاور شبهه جزیره عربستان، بحرین، قطر و عمان از زمان آغاز تبلیغات دینی سوریه ای ها در سده سوم میلادی، نپرداخته ام. تاریخ عرب های مسیحی در میانرودان و آبخوست («جزیره») از اهمیت ویژه ای برخوردار است. این نیسنگ که در «هلال حاصلخیز (Fertile Crescent)» جای دارد، پیش از این به نام میهن عرب ها پُرآوازه بود، و به زبان آرامی آنرا «بت عربای (BethArabayé) مینامیدند.

در چهارچوب این نگارش، نیاز است که به رویدادهای تاریخی مهمِ نیمۀِ نُخستِ سدۀِ هفتمِ میلادی، یعنی کامگاری جنگی و شگفتی آور بیزانس (روم خاوری) در سال 622 میلادی در جنگ با ایران ساسانی، اشاره شود. نویسندگانِ مسلمان دگرگونی هایِ ریشه ای و سیاسی/اجتماییِ سپسین را که بازدۀِ این پیروزی بود، پیامدِ «هجرت» پیامبر عرب ها میدانند. میگویند که این«هجرت» باید در سال 622 میلادی انجام گرفته باشد. و با آن سالنامه اسلامی آغاز شده شده باشد. ولی از نگاه تاریخ راستین این «هجرت» هرگز انجام نگرفته است. راستی این است که با پیروزی بیزانس، برای ایران ساسانی یک دوران نوینی آغاز شد، دورانِ خودکامگیِ عرب های مسیحی که سالنامه آنها سالنامه خورشیدی بود.

2.                 دربارۀِ رویدادهایِ پیش از آغازِ تاریخ اسلام

2.1           جنگِ دینی میانِ ساسانیان با بیزانس (روم خاوری)

«گورگ اوستروگورسکی (Georg Ostrogorsky)» نمیتوانست این پنداشت را ندیده بگیرد که از زمان فرمانروایی خُسرو دوم (628-591) درگیری هایِ دراز مدت میان ایرانِ نوین با رومِ نوین ویژگی های یک جنگِ دینی را به خود گرفته بود7.  رهبران هر دو کشور همچنین نقش بسیار مُهمی در چرخش این جنگ به یک جنگ دینی داشتند. خُسرو دوم به رسایی از ساختار و سازمانِ فرمانروایی بیزانس آگاهی داشت. او خوب میدانست که دادوندیِ [مشروعیت (legitimation)] فرمانروایی بیزانس به نقش کایزر (فرمانروا) در همیاری از کلیسا بستگی دارد. او در هنگامِ جوانی به دلایل سیاسی از کشورش گریخته و به دربار فرمانروای بیزانس، «ماوریکیوس [Maurikios (582 – 602) پناه بُرد. پس از اینکه آرتش بیزانس برای بازگشتِ خُسرو دوم به ایران و بازپس گرفتن تاج و تختش به او کُمک کرد، «ماوریکیوس» به همراه خانواده اش بدست یک سردار شورشی به نام «فوکاس (Phokas در سال 602 کُشته شد، و خُسرو دوم خونخواهِ پُشتیبان پیشین خودش «ماوریکیوس» شدُ. خُسرو دوم نه تنها دو زن مسیحی به نام های «ماریا» دُختر «ماوریکیوس» و «شیرین» از سوریه، را به همسری برگزید، همچنین وزیر دارایی او «یزدین (Yazdin)»، یک مسیحی بود8. یک گُزارشی که تشکیلِ یک بُنیاد برای بازسازی ساختمان های مقدس مسیحی در زمان خسرو دوم را مستند میسازد-ساختمان هایی که بدست پیشینیان خُسرو دوم ساخته شده بودند- نشان میدهد که پیوندِ ویژه او با زیارتگاهِ مسیحی «الرصافه (Resafa)» فراتر از یک کُمک ویژه به این زیارتگاه بود9. با توجه به اینکه کلیسای نستوری، به نام کلیسای ملی ایران، همراه با پذیرش فرهنگ ایرانی، همسرگُزینی روحانیون مسیحی را هم پذیرفته بود، "دربار ساسانی ناگزیر بود که خستو شود (اعتراف کُند) که دیگر نمیتوان حقوق شهروندی نستوریان را ندیده گرفت. گاه به گاه افراشته شدنِ گُنبدِ یک کلیسای نستوری در کنار کاخ پادشاه، در کنار رودخانه دجله جلب توجه میکرد.10"

در این دوره فرهنگ هایِ گوناگون درکنار یکدیگر همزیستی میکردند؛ اینگونه همزیستیِ فرهنگی را ما امروز از ژاپن میشناسیم. پادشاه نمادِ فرهنگِ طبقۀِ حاکم بر کشور است، ولی زیردستان با وفاداری به حکومت، از دین شخصیِ خودشان پیروی میکنند. در این پیوند، همانگونه که امروز در ژاپن دین «شینتویسم (Shintoismus)» دین طبقه حاکم است، ولی در کنار آن دین های بودایی، و مسیحی در جایگاه دین های شخصی با دین طبقه حاکم همزیستی میکنند، در ایران ساسانی نیز دین مزداییِ زرتشت در جایگاه دین رسمی کشور و دین توانمندان که شاهنشاه پُشتیبانش بود، به هستیش  ادامه میداد، ولی زیردستان تا بخش هایی از اشراف زادگان، پیرو دین تازهِ مسیح بودند که یک دین سرزنده مینمود. و پیروانِ ادیان دیگر خودشان را به حکومت وفادار نشان میدادند. مهمترین شخصیت های عربی از نستوریان ایران، شاهان الحیره از قوم لخمیان بودند. بر سنگنبشته ای که به فرمان «نرسه» پادشاه ساسانی (302-293) در پایکولی  (نیسنگی در کردستان عراق) کنده کاری شده است، نام یکی از این شاهان دست نشانده بیان شده است: Amrw Ihm’dyn mlk [عمر شاه (مالک) لخمیان]11.

با بازگشت خُسرو دوم به تاج و تختش، شاه عرب ها در الحیره مراسم غسل تعمید بجای آورد. دلیل برگزیده شدنِ کیش نستوری از سوی «النعمان بن المنذر (Al-Nuʿmān III ibn al-Mundhir)» پس از اینکه او تصمیم گرفت مسیحی شود، روشن است: دلیل نستوری شدن «النعمان بن المنذر»، این نبود که مردمان پیرامون او پیرو کیش نستوری بودند، بلکه به این دلیل که از میانِ کیش های گوناگون مسیحی تنها کیش نستوری از سوی ایرانیان پذیرفته شده بود، زیرا در مخالفت با باور دینی «مالکیت ها (Malkiten)» و باور مسیحیان روم به «مونوفیسم (Monophysiten)» بود. «مونوفیسم» به یعنی یکی شدن ذات خدایی و انسانی مسیح پس از مرگ بر چلیپا (صلیب) باور داشت12.

پیروانِ کیشِ مسیحی «مونوفیسم»، فرمانروایان عرب در سوریه بودند که آنها را غسانیان مینامیدند. غسانیان پیرامونِ پایانِ سدۀِ ششم میلادی، یکی از کیش های مسیحی را برگزیدند که هم در مخالفت با باور دینی رهبران بیزانسی آنها بود و هم در مخالفت با باور دینی برادران عرب شان (لخمیان) که زیر فرمانروایی ساسانیان میزیستند. بُلندپایگانِ غسانی بخشی از اریستوکراتی (اشراف) بیزانس را تشکیل میدادند. رهبر آنها فرنام «پاتریسیوس (Patricius)» را حمل میکرد. این فرنام را تنها به وفادارترین افراد به فرمانروای بیزانس میدادند13. پیرامون سال های پایانی سدۀِ ششم میلادی دو خاندان عرب (لخمیان در برابر غسانیان) به نمایندگی از دو فرمانروایی که دشمن یکدیگر بودند (ایران و بیزانس) و همچنین به نمایندگی از دو کیشِ متفاوتِ مسیحی در برابر هم جبهه بندی کردند. هر دو خاندان عرب/مسیحی که دُشمن هم بودند، پذیرفته بودند که باور دینی آنها متفاوت از باور رسمی و کلیسای حکومتی بیزانس و همچنین دین زرتشتی در ایران است. از اینرو جنگ میان دو فرمانروایی بُزُرگ (ایران در برابر بیزانس) در میدان های گُسترده، یک جنگ نیابتی بود، که از سوی عرب های مسیحی دست نشاندۀِ این دو فرمانروایی بزرگ و وابستگانشان انجام میگرفت.

موقعیتِ کایزر بیزانس، «هراکلیوس [Herakleios (610-641)]»، پسر فرماندار استان «کاتارگو (Karthago) در تونس، همانگونه ناگوار بود که موقعیت دُشمن او (خسرو پرویز) در خاور. با آنکه او یک امپراتور مسیحی بود، بخش بُزرگی از مسیحیان از او بیزار بودند. ارمنی های بخش باختری، لازن ها [(Laz people) مردمی که در کنار دریای سیاه زندگی میکردند] و گرجی ها ناگُزیر بودند که از روی اجبار از «هراکلیوس» پیروی کُنند. ارمنی هایِ بخشِ خاوری در سال 541 میلادی همراه مردمانِ مسیحیِ بخشِ خاوریِ سوریه در گردهماییِ سراسریِ مسیحیان شرکت کرده و در «دوین (Dwin)» همبسته شدند. عرب های مونوفیست (که به یکی شدن ذات خدایی و انسانی مسیح باور داشتند) و مسیحیان «کُپتی» و همچنین مردمان مسیحی شدۀِ اتیوپی به این همبستگی پیوستند؛ حتی در شمال آفریقا که زادگاه «هراکلیوس» بود، کلیسایی که باور دینی او را نمایندگی میکرد، درمانده بود. در آنجا دُشمنی و ناسازگاری میان مردُمانی که زادگاهشان روم بود با مردم بومی «بربر (Berber)» نقش بازی میکرد. کلیسایِ ویژۀِ «دوناتیست ها (مسیحیان شمال آفریقا که راهشان را از مسیحیان باختر جدا ساخته بودند)» تبرک یافتن از دست مقدسین را مشروط به دادن بخشش به کلیسا کردند. این تصمیم آنها یک فاجعه برای سلسله مراتب کلیسای باختر شد! برای پیشگیری از این فاجعه «آوگوستینوس» برای کلیسای کاتولیک دکترین (آموزه) تازه ای را در پیوند با بجا آوردن مراسم مقدس، تدوین کرد.

«گُت هایِ (مردمان ژرمن)» بخش باختری (western Goths) که به دلیلِ پیروی از «آریوس [(Arianismus)، آریوس در مخالفت با کلیسای کاتولیک، ذات خداگونۀِ مسیح را نمیپذیرفت] خودشان را «آریایی ها» مینامیدند، نگران خودسالاری (استقلال) دینی شان بودند. با ترس از اینکه به سرنوشت ناگوار شاهانِ «گُت های» خاوری گرفتار شوند، دربار و شاهان «گُت های» باختری در سال 587 میلادی از باور به کیش «آریوس» دست برداشتند و به کیش کاتولیک پیوستند (سال 562 سال پایان لشکرکشی های بیزانس بر علیه این مردمان ژرمن بود). آنچه که رهبر مسیحیان، «پاپ»، را با «گُت های» باختری مرتبط میکرد، این بود که شاهِ «گُت های» باختری اطمینان داشت که تا زمانیکه نیروهایِ بیزانسی دژ او در «راونا (Ravenna)» را در اشغال دارند، آنها پیامدهای سرپیچی از «پاپ» را به او یادآوری خواهند کرد.

2.2           ساسانیان با دنبال کردن ردپای پیشینیانشان خواهان پیوستن سوریه و مصر به ایران بودند.

در دورانِ باستان کشور مصر بارها بدست پادشاهان ایران اشغال شد (404-525 و 332-343 پیش از میلاد). ساسانیان در رویایِ رسیدن به مرزهای پیشینِ ایران و گُسترشِ سرزمین ایران بودند [در زمان شاپور دوم، شاپور ذولاکتاف، ( 379-309) بخش خاوری و بخش مرکزی عربستان از جمله «الیمامه» به خاک ایران پیوستند و در سال 527 ایرانیان تا یمن پیشروی کرده و این کشور را تسخیر کردند.] برای برآوردنِ این آرزو ایرانیان توانستند در سال 614 با استفاده از آشوب هایِ مسیحیان در بیزانس (روم خاوری) به سوی سوریه و پلستین (فلسطین) پیشروی کنند.

در چهارچوبِ برنامۀِ پیگردِ پیروانِ مسیحی که گرایش به «مونوفیسم» داشتند، فرمانروای بیزانس «ماوریکیوس (582-602)» امیران عربِ دست نشاندۀِ خود در سوریه و بخش باختری عربستان را از قدرت برکنار کرد. گویا عرب های مسیحی که گرایش به «مونوفیسم» داشتند، میخواستند به کمک حکمرانی غسانیان، و با الگوبرداری از  ساختارِ فرمانروایی بیزانس، چنین ساختاری را برای خودشان برپا سازند. پیوندِ میانِ کلیسای یعقوبی (پیروانِ مونوفیسم) سوریه با غسانیان آینۀِ پیوند میان کلیسای اُرتُدوکس با کاخ فرمانروایی کایزر در بیزانس بود. در اینجا کایزر بیزانس دخالت کرد تا از نیرومند شدن پیروان مونوفیسم در بخش خاوریِ بیزانس پیشگیری کند. او رهبران قبیله های غسانی را متهم به خیانت در یکی از لشکرکشی هایش برای رو در رویی با ایران در سال 581 میلادی کرد و با این بهانه حکومتِ غسانیان را که بسانِ یک سپری از مرزهای بیزانس در برابر تازش بیگانگان نگهداری میکرد، منحل کرد. پیامدِ انحلالِ حکومتِ غسانیان از هم پاشیده شدنِ فدراسیون غسانی در سال 584 میلادی به پنج قبیله بود. از اینرو جای شگفتی نبود که آرتشِ ایرانِ ساسانی در سال 604 در نزدیکی شهر «انتاکیه (پایتخت سلوکیان، امروز شهری در ترکیه)» نمایان شد. یک سده پیش از این، آرتش بیزانس از سوریه بیرون رفته بود14، تنها استثناء در اینجا کانون های مذهبی بودند همانند اورشلیم و الرصافه. مرزهایی که از سوی عرب های دست نشاندۀِ بیزانس نگهداری میشدند، در خاورِ «انتاکیه» گسترش میافتند. یک دلیل دیگر در تایید این ادعا که بیزانس در سدۀِ ششم میلادی سوریه را ترک کرده بود، وجود نوشته های کنده کاری شدۀِ «برَبَر های» عرب بر دیوارهای اندرونی ساختمان هاست15.

بدینسان برای نُخستین بار زبانِ عربی در جایگاهِ زبانِ حاکمان نمایان شُد! ولی زبان آرامی زبان نوشتاری و زبان بجا آوردنِ مراسم مذهبی در کلیساها ماند. جایگاه زبانِ آرامی در مراسم مذهبی را میتوان در بازسازی دوبارۀِ کلیسایِ سوریه زیر فرمان غسانیان دید. زبان کلیسای یعقوبی زبان آرامی ماند. کلیسای یعقوبی یکی از کلیساهایی بود که از سویِ فرمانروایانِ عرب در سوریه پُشتیبانی میشُد، و این کلیسا، کلیسای مردمان سوریه ماند. با آغاز فرمانرواییِ «عبدالمک»، او در اورشلیم کلیسای عربی را در جایگاهِ یک هماورد (حریف) در برابر کلیسای فرمانروای بیزانس ساخت. و در مخالفت با کلیسای کایزر بیزانس که تنها به یک آموزه و دُکترین «راستین» باور داشت (orthodoxy)، هدفِ عبدالمک یکی کردنِ همۀِ کیش های گوناگون و متضاد مسیحی در یک آیین بود: orthopraxy.

بیرون رفتنِ آرتش بیزانس از سوریه و دست برداشتن از این کشور را اسنادِ باستانیِ کشف شده در «تل نیسانا (Nessana)» در شمال باختری بیابان «النقب (Negev)» در اسرائیل گزارش میکنند. این اسنادِ باستانی که بر روی کاغذ های پاپیروس به روشِ یونانی نوشته شده اند، از سال های میان 630-460 میلادی سرچشمه گرفته اند. تا سال 601 میلادی شیوه نگارش این اسناد از آیین دیوانسالاری در بیزانس پیروی میکرد. نام نویسندگان به شیوۀِ یونانی نمایان میشوند. از سال 601 میلادی دیگر از این آیینِ نوشتاری پیروی نمیشُد. در هشت سندِ پاپیروسی که از سال های پس از 601 میلادی سرچشمه میگیرند، نویسندگان از نگارشِ نامشان به شیوۀِ یونانی چشمپوشی کرده، و بجای آن برای نگارش نامشان روش عربی را بکار بُرده اند16.

یک اشارۀِ آشکار به دگرگونی هایی که از نگاهِ بیزانس قابل درک بودند، ابعاد بهسازی های (اصلاحات) ایالتی «هراکلیوس» است. پس از اینکه برنامۀِ دوباره زنده کردن شکوه و  سرافرازی کُهنِ سرزمین های روم به دلیل استفادۀِ گزافگونۀِ «جوستینیان (Justinians(527-565),، از امکاناتِ موجود، ناکام ماند، فاجعه هایی که پیامدِ این برنامۀِ اشتباه بودند، «هراکلیوس» را ناگزیر به انجام بهسازی های ایالتی در ابعادِ مرزین (محدود) کردند. در سازماندهیِ دوبارۀِ سرزمین های بیزانس، سوریه جزء خاک بیزانس به شمار نمیآمد. برپایۀِ تصمیم نهایی این بهسازی ها که در سال 622 میلادی گرفته شد، سوریه و همِۀِ سرزمین های خاوری که بخشی از خاک بیزانس بودند، از سرزمین بیزانس کنار گذاشته شدند. در اینجا حکومت بیزانس ناگزیر بود که یک مرزبندی دقیقی انجام دهد: در آینده همۀِ آن نیسنگ هایی که برپایۀِ تصمیمِ نهایی بهسازی های نوین در نقشۀِ تازۀِ بیزانس جای نمیگرفتند، دیگر جزء خاک بیزانس به شمار نمیآمدند. هرکس که دیگر اَندر نبود (داخل نبود)، بیرون بود! برپایۀِ این سازماندهی نوینِ سرزمین های بیزانس، «تارزوس (Tarsus) شهری در ترکیه» مرز نوین بیزانس شُد و نیسنگ هایی که فراتر از این شهر بودند، دیگر جزء خاکِ بیزانس به شمار نمیآمدند. نُخست بلندپایگانِ کلیساها در سرزمین هایِ پیشین خاوری بیزانس در پیوند با فرمانروای بیزانس ماندند. این پیوند نیز سپس تر از سوی حکومتِ بیزانس بریده شد17.

بدینسان گُشایشِ سوریه و مصر برای ساسانیان کاری بیشتر از یک راهپیمایی رزمی نبود. پس از اینکه ساسانیان از پُر کردنِ جایگاهِ بلندپایگانِ دینی در کلیساهای سوریه با مسیحیان نستوری که وفادار به حکومت ایران بودند، چشمپوشی کردند و تنها به راندنِ وابستگان فرمانروای بیزانس از سوریه بسنده کرده و تنها جایگاه های آنها را با بلندپایگانِ دینی و مسیحی مونوفیسم پُر کردند، آنها توانستند مردم را هوادرا خودشان کُنند. یورشِ ایرانیان به این سرزمین ها سبب استوان کردن همبستگیِ مسیحیانِ خاور در برابر بیزانس شُد. یهودیان نیز که زیر فشار بیزانس بودند، به رهبری «نِهِمیاه (Nehemiah)»، پسر «هوشیل (Huschiel)» برخاستند. پس از تسخیرِ سرزمین هایی که بیزانس از آنها چشمپوشی کرده بود، ساسانیان در سال 614 میلادی اورشلیم را به یهودیان واگذار کرده و کلیساهایِ شهر اورشلیم را نابود کردند؛ کلیسایی که به باور مسیحیان جایگاهِ بر چلیپا (صلیب) مُردن مسیح و آرامگاه او بود (Church oft he Hoy Sepulchre)، با خاک یکسان شُد. پیش از آن، بخش بزرگی از ساکنین شهر به ایران کوچ داده شدند، در میان آنها رهبر دینی مسیحیان «زاخاریاس (Zacharias)» همراه با چلیپای مقدسی بود که به باور مسیحیان مسیح بر آن کُشته شده بود18.

در مصر از سال 617 تا سال 628 میلادی سکه های پول با نگارۀِ خُسرو دوم (خسرو پرویز) زده شدند که او را بسانِ یک فرمانروای مسیحی نشان میدادند. دلیل نمایان شدن نگارۀِ خسرو دوم بسان یک فرمانروای مسیحی روی سکه های پول این بود که مسیحیان خاور نمیتوانستند اَنگاشتِ (تصور) دیگری دربارۀِ او داشته باشند؛ زیرا خسرو دوم در جایگاهِ یک فرمانروای مسیحی در نبردِ میان مسیحیانِ «اُرتُودُکسِ» هوادار فرمانروای بیزانس (که تنها به یک راه راست باور داشتند) با پیروان «اُرتُوپراکسی» که خواهان همبسته شدن همۀِ کیش های مسیحی بودند، در جبهۀِ پیروان «اُرتُوپراکسی» ایستاده بود. با شایمندی (احتمال) نگارۀِ یک فرمانروای غیر مسیحی بر روی سکه های ساسانی در مصر امکان پذیر نبود، زیرا مردم، فرمانروای ایرانی را مسیحی و پیرو مسیحیت مونوفیست مصری میپنداشتند19.

این شیوه و رفتارِ ایرانیان بایستی همانندِ خنجری به مغز اُستخوانِ بیزانس برخورد کرده باشد. رفتار ایرانیان همانندِ یورش به بُنیادهایِ فرمانرواییِ بیزانس بود. کایزر بیزانس در جایگاهِ پاسدارِ بناهایِ مُقدس-که از نگاهِ همپیمان های عربِ شاهنشاهی ساسانی، نگهبان مکان های مقدس در اورشلیم بود-بی اندازه چهرۀِ خودش را از دست داد20. این بی ارجی به مکان های مقدس از سوی «کُنستانتینوپُل (Konstantinopel)» بی پاسُخ نماند. در سال 622 میلادی کایزر بیزانس لشکرکشی خودش بر علیه ایران را از شهر «کُنستانتینوپل» آغازید. پیش از این، کلیسا برای فراهم کردن هزینۀِ جنگ، همۀِ گنجهایش را در دسترس حکومت بیزانس گذاشت که بسیار ناتوان شده بود21. گُزارۀِ "گذاشته شُدنِ گنجهای کلیسا در دسترس کایزر بیزانس" تنها یک جمله بندی ملایم و تزئینی برای خودداری از بکار بردن واژۀِ زورستانی (غصب) گنجهای کلیسا بدست فرمانروای بیزانس است.

"جنگ در یک جوی از هیجان های مذهبی آغاز شُد که تا پیش از این کسی آنرا نمیشناخت. این جنگ نُخستین جنگ از نمونۀِ جنگ هایِ سده هایِ میانه (قرون وسطی) بود، که جنگ های صلیبی را بیاد میآورد. فرمانروای بیزانس شخصا فرماندهیِ لشکر را پذیرفت و برای زمان نبودگیش در پایتخت ادارۀِ حکومت را به نیابت از فرزندِ خُردسالش به بلندپایگانِ مذهبی «سرگیوس (Sergios)» و «بُنُس (Bonos) واگذار کرد. (...) بودن در میدانِ جنگ و پذیرفته شُدنِ فرماندهیِ جنگ از سوی فرمانروایِ بیزانس بی اندازه نابهنجار بود، همانگونه که پیش از این به دلیل گرفته شُدنِ چنین تصمیمی از سوی «ماوریکیوس (Maurikios)»، سخت با او مخالفت شده بود، «هراکلیوس» هم به دلیل گرفتن چنین تصمیمی، نُخست با مخالفتِ جدیِ هم سگالانش (مشاورانش) رو در رو شُد، زیرا از زمان «تئودیوس بزرگ (Theodosius d. Gr)» هیچ فرمانروایی شخصا در میدانِ کارزار برای رهبریِ جنگ حضور نداشت (...) در پنجم آوریل سال 622 میلادی، روز دوم عید پاک مسیحی، کایزر بیزانس پس از بجا آوردن مراسم مذهبی پایتخت را ترک کرد. با رسیدن به آسیای کوچک، فرمانروای بیزانس به سوی نیسنگ های مرزی ایران پیشروی کرد22".

روندِ لشکرکشی در ادامه، ویژگی های نابهنجاری یافت. کایزر بیزانس برای زمان درازی خودش را با هُنر جنگ آشنا و سرگرم ساخته بود. شیوۀِ جنگاوری او در ناسانی با آیین های روامند و پذیرفته شُده در جنگ بود، روشی که دُشمنش را در میدان جنگ سر در گُم میکرد. بجایِ کارزار در تابستان، او آرتش را با رزمایش و برزش های (تمرین های) جنگی سرگرم میکرد. ولی هنگامیکه موسم تابستان کمابیش پایان یافته بود، او بر دُشمن یورش میبُرد. آرایشِ جنگی آرتشِ بیزانس بگونه ای سازمان یافته بود که نُخست آن یگانِ دُشمن را که نیرومندتر از دیگر یگان ها بود، هدف تاخت و تاز میگرفت. آرتشِ بیزانس بجای پیادگان، یگان های سواره را بکار میگرفت، بویژه سوارگانِ کماندار که زره پوش های سبُک در بر داشتند. «هراکلیوس»، کایزر بیزانس فرمان پیشرویِ راسته (مستقیم) به سوی آرمنستان را داد، و ایرانیان ناگزیر بودند "همانند سگانِ در زنجیر"  آنها را دُنبال کُنند. -"برخوردِ دو آرتش در نیسنگِ آرمنستان با پیروزی درخشانِ «هراکلیوس» بر فرماندۀِ جنگی آرتش ایران، «شَهوراز» پایان یافت23. "

شگفت انگیز بودنِ پیروزیِ آرتش بیزانس بر آرتش ایران در سال 622 میلادی در بی همتایی این رویداد نهفته است. با پیروزیِ غافلگیرانۀِ بیزانس یک دورۀِ پنجاه سالۀِ درگیری میانِ خاور با باختر پایان یافت؛ با این پیروزیِ رزمی، یک کامگاری (موفقیت) بزرگی نصیبِ یکی از طرفین درگیری شُد که در سراسرِ دورانِ جنگ حتی نتوانسته بود یکبار هم یک موفقیتِ چشمگیری در یکی از میدان های نبرد بدست آورد. به دلیل اهمیتی که این پیروزی داشت، گزارش آن در قرآن نیز بازتاب یافته است.

 مسیحیانِ عربِ «الحیره» در سایۀِ فرمانروایی ساسانیان، از زمان خسرو دوم، در رنج بودند، زیرا او به حکمرانی «لخمیان» پایان داده بود. از دست رفتن جایگاهِ مُمتاز «لخمیان» در میانِ عرب های ایرانی باید برای آنها بسیار درد آور بوده باشد، زیرا اکنون «لخمیان» در حکومتِ بیزانس، نجات دهنده شان از این تیره بختی را میدیدند. «رودی پارت (R. Paret)» آغاز سورۀِ «الروم (بیزانس)» را اینگونه میآغازد: "2. رومی ها شکست خوردند، 3. در یک سرزمین نزدیک، ولی آنها پس از اینکه شکست خوردند، پیروز خواهند شد، 4. در میان چند سال (آینده). خدا اینگونه تصمیم گرفته است. همیشه و در آینده. در آن روز دینباوران شاد خواهند شُد." این نوشته اشاره به یکی از شکست های آرتش بیزانس میکند که سپس تر پیروزی این آرتش را به دُنبال داشته است.

واپُسین چَمبَر (حلقه) از زنجیرۀِ شکست های بیزانس در سال 613 میلادی در «آنتیوخین (آنتاکیه، ترکیه)» آغاز شد، که با تسخیر اورشلیم در سال 614 میلادی بدست ساسانیان ادامه یافت و با گشایش کشور مصر بدست ساسانیان در سال 619 میلدی پایان یافت. اگر این رویدادی که در قرآن به آن اشاره شده است، یک رویداد تاریخی بپنداریم، ما با یک جوی از چیرگی مذهبی بر شرایط (سیاسی/ اجتمایی/رزمی) آن دوران پس از سال 619 میلادی و پیش از 622 میلادی از نگاه مسیحیان عرب «الحیره» سر و کار داریم.

افزون بر این، «هراکلیوس» با واکُنشی متناسب، انتقامِ یورش به اورشلیم را از حکومت ساسانی گرفت؛ سزاواری (حقانیت) فرمانروایی بیزانس به این شهر گره خورده بود. «هراکلیوس» در سال 623 میلادی به کمک مردم مسیحی قفقاز به مُهمترین زیارتگاهِ زرتشتیان ایران تاخت. با ویران کردنِ آتشکدۀِ «گنزَک» که اقامتگاه «اردشیر» نُخستین پادشاه ساسانی بود، او هم انتقامِ نابودی کلیسایی را گرفت که به باور مسیحیان آرامگاه مسیح است (Church oft he Holy Sepulchre) و هم انتقامِ خدشه دار شدن حقانیتِ فرمانروایی بیزانس که خود را پاسدار کلیساها و جایگاه های مقدس مسیحی میدانست24.

ایستادگی شدید ساسانیان در برابر آرتش بیزانس به پاتکِ ایرانیان تا «بُسپُروس (نیسنگی در ترکیه)» فرجامید. زاویۀِ کور نقشۀِ پاتَکِ ایرانیان دوباره کمبودِ کشتی های جنگی بود تا ایرانیان بتوانستند به کمک این کشتی ها شهر «کُنستانتینوپل» را از راه دریا محاصره و راه دریایی آنرا قطع کُنند. برای زدودن این کمبود، ایرانیان ناچار بودند که به دُشمن بیزانس، یعنی «آوارها (مجارهای اروپای خاوری) Avare» روی بیاورند. با آنکه خاقانِ آوارها با یک سیاهی لشکر از مردمانِ مجار، بلغار، «گپیدن (Gepiden)» و بردگان در برابر دیوارهای شهر «کُنستانتینوپل» نمایان شدند و این شهر را از زمین و دریا محاصره کردند، بیزانس ها توانستند به کمک کشتی های جنگی شان «آوارها» را در دریا نابود سازند. همچنین بیزانس ها توانستند سیاهی لشکر دُشمن را در خشکی نیز به پس برانند. بدینسان پاتکِ ایرانیان رویهم رفته ناکام ماند25. در ادامۀِ جنگ، «هراکلیوس» پیمان های نوینِ همبستگی با دیگر مردمان قفقاز بست. در زمانیکه «هراکلیوس» در فققاز بود، او با حکومت خزرها رابطه برپا کرد. "از این زمان، این همکاریِ ثبت شده در تاریخ میان بیزانس ها و خزرها تبدیل به مُهمترین ستونِ سیاستِ خاوری فرمانروایی بیزانس شُد. 26"

پس از شکستِ فاجعه بار آرتش شاهنشاهی ایران، نُخُست در سال 622 میلادی در اَرمنستان و سپس در سال 627 میلادی در نینوا، روحانیان بلندپایۀِ زرتشتی خُسرو پرویز را به خیانت و بیرون شدن از دین بدنام کرده و کُشتند. پس از کشته شدنِ خسرو پرویز میانِ کسانیکه خودشان را سزاوار جانشینی و بدست آوردن تاج و تخت او میپنداشتند، درگیری آغاز شد. بازدۀِ این درگیری ها نشستن یکی از پسرهای خسرو پرویز به نام پادشاه بر تخت پادشاهی بود. چند ماه پس از آن، پادشاه (تازه به تاج و تخت رسیدۀِ) ایران در بستر مرگ از فرمانروای بیزانس درخواست کرد تا سرپرستی فرزند خُردسالش، اردشیر سوم را بپذیرد. اردشیر سوم در سال 630 میلادی بدست سرلشکر نامور ایران، «شهروراز» کُشته شد. کُشته شدنِ پادشاه ساسانی، اردشیر سوم، دومین ضربۀِ فاجعه بار بر سزاواری فرمانروایی خاندان ساسان بود. در سال 590 میلادی خسرو پرویز با کودتا و زورستانی بهرام چوبین، تاج و تختش را از دست داد و تنها به کُمکِ آرتش بیزانس در سال 595 میلادی توانست دوباره به ایران بازگردد. یک مُدعیِ دیگرِ تاج و تخت که هیچ وابستگی به دودمانِ ساسان نداشت، به نام «ویستام»، در شمال به نام خودش سکه زد. این باور که تنها هموندانِ دودمانِ ساسان به دلیل سرچشمه گرفتن از نژادِ ایزدان و داشتنِ فرکیانی، میتوانستند بر ایرانشهر فرمانروایی کُنند، مورد تردید قرار گرفت. با اینهمه دختر خسرو دوم (خسرو پرویز)، پوران دُخت دلیل خوبی داشت که بر سرچشمه گرفتن نژادش از ایزدان پافشاری کند. بر یک مدال تلایی (طلایی) که از سال دوم فرمانروایی پوران دخت سرچشمه میگیرد، نوشته شده است: پوران زایندۀِ نژادِ خدایان27.

در مخالفت با این ادعایِ پوران دُخت، مسیحیان عرب در جایگاه سروران تازۀِ ایران، فرنام «عبدالله (خدمتکار خدا و عیسی مسیح)» را با توجه به آن درکی که از مسیحیت کُهن در سوریه داشتند (جدا بودن ذات عیسی مسیح و خدا از همدیگر)، بکار میبردند.

در پایانِ دُشمنی های طولانی میان ساسانیان و بیزانس یک ترازمندی (تعادل) میان آنها برپا شُد. برپایۀِ پیماننامۀِ نوین، همۀ نیسنگ هایی که پیش از این ازآن بیزانس بودند، همانند ارمنستان، بخش رومی میانرودان، سوریه، پلستین و مصر، میبایستی که به این کشور بازگردانده شوند. با این پیماننامه «هراکلیوس» نشان داد که هدف او کشورگشایی یا اشغال کشورهای دیگر نبود، بلکه برای «هراکلیوس» تنها برپاسازی دوبارۀِ حقانیت فرمانروایی بیزانس اهمیت داشت. از اینرو، «هراکلیوس» در سال 630 میلادی از اورشلیم بازدید کرد، و در آنجا او چلیپای ورجاوند (صلیب مقدس) را که ایرانیان پس داده بودند، در جایش نشاند28.

«هراکلیوس» سیاستِ ترازمندیِ (تعادل) خودش را همچنین در برابر مسیحیان شورشی در سرزمین های بخش خاوری بیزانس ادامه داد. پس از یورش به پایتختِ اَرمنستان «دوین (Dwin)»، او با نمایندگانِ کلیسای اَرمنستان گفتگوهایی برای بستن یک سازشنامه انجام داد. ولی آن جبهۀِ همبستگی که بدستِ ساسانیان میانِ مسیحیان خاور برپا شُده بود، سبب بی نتیجه ماندنِ همۀِ این گفتگوهایِ سازشمندانه شُد. آن عرب هایی که در نیسنگ های زیر نفوذ ایرانِ ساسانی ماندگار شُده بودند، یک کیش مسیحی را نمایندگی میکردند که با راهکارهای مذهبی ای که «هراکلیوس» پیشنهاد میداد، خُرسند نبود. کوشش های «هراکلیوس» برای سازش با مسیحیان بخش خاوریِ بیزانس بر سر تصمیاتی که در پایانِ نشستِ مسیحیانِ جهان در «کلسدون (Council of Chalcedon)» گرفته شده بود، با دیوار مخالفت آنها برخورد کرد. [برپایۀِ تصمیمات نشست «کلسدون» پذیرفته شد که ذات خدایی و انسانی مسیح در وجود یک خدای یگانه یکی شده اند]. حتی انتشار فرماننامۀِ مُدارا جویانۀِ «اکتِسیس (Ecthesis)» از سوی «هراکلیوس» در سال 638 میلادی که برپایۀِ آن او باور به «مونوتِلیتیسم (Monothelitism)» را به نام تنها شکل رسمی و حکومتی مسیحیت پذیرفت، نتوانست مسیحیان بخشِ خاوری بیزانس را خُرسند کُند. (برپایۀِ «مونوتِلیتیسم (Monothelitism)» عیسی مسیح دارای یک هستی انسانی است ولی خواست و اراده او آسمانی است). آن نوشتۀِ کنده کاری شُده بر ایوان سمت چپ کلیسای «هاگیا سوفیا  Hagia Sophia,(در ترکیه)» که یک فرمول (پیام) مُداراجویانه ای را پیشنهاد میدهد، برای نُخستین بار بگونۀِ نوشتاری از سوی «عبدالمک» پاسُخ داده شد، هنگامیکه او در سال 72 عربی (694 میلادی)، دستور داد تا باور به هستی انسانی مسیح را برپایۀِ فرماننامۀِ خودش (Ecthesis) با نوشته ای بر دیوار اندرونی قبه الصخره در اورشلیم کنده کاری کُنند29.

بُلندپایگانِ کلیسا و شاهزادگانِ بومیِ بخش خاوری بیزانس از وضعیت پیش آمده استفاده کردند. اگر وجودِ چند یگانِ رزمیِ بیزانس را که بیشتر نقش نمادین داشتند، ندیده بگیریم، سرزمین های بخش خاوری بیزانس، از نیروهای این فرمانروایی تُهی شده بودند. ماندگارهایِ جنگی و برجای مانده همانند دژهای جنگی از دورانی که این نیسنگ ها زیر نفوذ ایران بودند، و وجود عرب های ساسانی که اکنون تبدیل به سرداران جنگ شُده بودند، این امکان را برای بلندپایگانِ کلیسای خاور فراهم آورد تا با پافشاری از حکومت بیزانس بخواهند که بخش خاوریِ سرزمین های بیزانس را بگونه کامل ترک کُند.

در آن سالی که «هراکلیوس» با انتشار فرماننامۀِ «اکتِسیس (Ecthesis)» پیشنهاد مُدارا جویانه به مسیحیان مونوفیسیتیسم در خاور داد، «پاتریاش (بلندپایه ترین روحانی) اورشلیم نیز از نیروهای اشغالگر بیزانس درخواست ترک شهر را داد. پس از آن بیزانس از سرزمین های زیر نفوذ خود در میانرودان چشمپوشی کرد، زیرا از این وضعیتِ درهم برهمِ مسیحیانِ مونوفیسیتیسم و مسیحیانِ نستوری در شمالِ میانرودان، یک جبهۀِ همبسته در برابر بیزانس پدید آمده بود که پُشتیبان طبیعی خود را در اَرمَنِستان داشت. فروگذاری مصر بی درنگ انجام نگرفت. در اینجا بیزانس دارایِ منافعی بود که باید از آنها نگهداری میکرد. بندر اسکندریه، داد و ستدهای بازرگانی و سودی که از راه مالیات های گُمرُک در این بندر دریافت میشُد، برای بیزانس با اهمیت بود؛ بیزانس از خُشکی تصمیم میگرفت تا منافع دریایی خودش را با جدیت پاسداری کُند. پس از جنگ با ساسانیان و پیامدهای آن که تُهی شدن ذخایر مالی بیزانس و از دست رفتن گنجهای کلیسا بود، چیرگی بر بازرگانی دریایی در بخش خاوری میانرودان و کنترل بندرها، بی اندازه اولویت یافتند. تنها درآمدهایی که از راه گُمرک بدست میآمدند، میتوانستند سرمایه های مورد نیاز برای ماندگاری و تکیۀِ فرمانروا با دودمانش بر تخت قدرت را فراهم بیاورند.

بیوۀِ «هراکلیوس»، «مارتینا»، سیاستِ ترازمندی (تعادل) با مسیحیان در بخش خاوریِ سرزمین های بیزانس را دُنبال کرد و به بلندپایه ترین روحانی (پاتریارش) اسکندریه دستور داد تا با فرماندهانِ جنگی عرب پیماننامه ای را امضا کُنند که برپایۀِ آن حکومتِ بیزانس بتوانست با برنامه و سازمان، نیروهایش را از این شهر بیرون ببرد. "در راستای اجرای پیماننامه ای که پاتریارشِ اسکندریه به فرمانِ «مارتینا» با عرب ها بست، و مُهلتی که برای ترک اسکندریه به نیروهای بیزانس داده شُده بود، نیروهای بیزانس در روز 12 سپتامبر سال 642 میلادی اسکندریه را ترک کرده و با کشتی به سوی جزیره «رودوس (Rhodos) حرکت کردند..."30 در این زمان، «مارتینا»، بیوۀِ «هراکلیوس» از قدرت کنار گذاشته شده، اندام های بدنش را بریده و از کشور رانده بودند. در بیزانس دوران سیاستِ سازش و ترازمندی با عرب های مسیحی پایان یافته بود. از اینرو یکی از لشکر های بیزانس کوشش کرد تا در راستای اجرای سیاست نوین این کشور دوباره اسکندریه را اشغال کُند؛ ولی او نتوانست در برابر مسیحیان بومی مقاومت کند که در سایۀِ بلندپایه ترین روحانی مسیحی، پاتریارشِ مونوفیسیتیسم، «بنجامین» ایستادگی میکردند؛ زیرا مسیحیان بومی یوغ بندگی عرب های مسیحی را به یوغ بیزانس ترجیج میدادند31.

با کنار گذاشته شدنِ «مارتینا» از قدرت، کوشش برای رسیدن به یک سازش و ترازمندی با مسیحیان خاور در پیوند با پُرسش های بی پاسخ ماندۀِ مسیحیت، پایان یافت. جنگِ مذهبی میان عرب هایی که در ایران به سروری رسیده بودند با فرمانروایانِ بیزانس در «کُنستانتینوپل» اکنون یک ریخت و شکل آشکاری را به خودش گرفته بود. پیروانِ کلیسای مسیحی که فرمانبردار امپراتور بیزانس بودند، و خودشان را «اوتودوکس (پیروانِ راه راستین)» مینامیدند در برابر پیروانِ گروه های مسیحی در خاور صف آرایی کردند. گرانیگاهِ این درگیری ها هنوز پُرسش های بی پاسُخ مانده در جهانِ مسیحیت بود.

3.                 دورۀِ نُخستین فرمانروای اموی

3.1          فرمانروایی عرب در دوران «معاویه» (682-642)

داده هایی که دربارۀِ «معاویه» در دسترس هستند:

1.      پس از مرگِ «هراکلیوس» در سال 641 میلادی،  فرمانروایی عرب ها در سوریه در سال 642 میلادی آغاز شُد که برابر است با سال 20 عربی.

2.       در سال 663 میلادی «معاویه» امیرالمومنین نامیده شُد.

3.       در سال 674 میلادی یورش به شهر «کُنستانتینوپل» روی داد.

4.      سال 675 میلادی از دست رفتنِ سرزمین های خاوری پس از یورش ناکام عرب ها به «کُنستانتینوپل».

5.      در سال 675 میلادی که برابر است با سال 53 عربی، «عبدالله بن زبیر» در خاور فرمانروا شُد.

سکه هایِ تاریخ گذاری شده از این دوره یافت شده اند که در شهر باستانی دارابگرد زده شده اند. ویرانه های شهر باستانی دارابگرد در استانِ فارسِ ایران است که بخشی از فسا میباشد. در نزدیکی این شهر تندیسِ نقش رُستم وجود دارد که در کوه کنده کاری شده است. ادامۀِ ضربِ سکه در شهر دارابگرد که شهر مرکزی ایران است- جایگاهی که آیین دودمان های هخامنشی و ساسانی برای زدن سکه بود-، نشان میدهد که حاکمان نوین خواستار ادامۀِ آیین فرمانروایان پیشین ایران بودند.

در کنار نام «معاویه» بر سکه هایِ دارابگرد، نام آرامی او «ماویا MAAWIA» نیز برپایۀِ آیین آرامی های خاور (مندئیان) نگارش شده است. روشن نیست که آیا «ماویا» نام راستین یا نام مستعار او بوده است، زیرا در پایانِ دورانِ ساسانیان بکار بردن نام های مستعار روامند شده بود. سردار جنگی ساسانی و فاتح اورشلیم در سال 614 میلادی خودش را «شهروراز» به معنی گراز شهر مینامید و رفتارش در این شهر نشان داد که «شایستۀِ» فرنامی (لقبی) است، که برای خودش برگزیده بود32. این امکان هم هست که «ماویا» یک فرنام یا یک نامی بوده که واژگونه (برعکس) خوانده میشُد33. در این مورد باید بپذیریم که نام راستین این فرمانروای عرب ناشناخته خواهد ماند و ما تنها برخی از ویژگی های شخصی او را میشناسیم با توجه به اینکه شاید این ویژگی ها نیز به واژگونۀِ داده هایی باشند که دربارۀ او بیان میشوند. گذاشتن نام های خوار کُننده بر کودکان با هدفِ دور کردن نگاه اهریمنان از آنها تنها سنت مردمان سامی نبود، بلکه یک آیین بسیار کُهن بوده است (نگاه کنید به سوره 113، آیه 5 قرآن). افزون بر آن، این امکان نیز هست که پنهان کردن نام اصلی این شخص، ریشه در فرهنگِ مردمان سامی داشته باشد، که هدفش پیشگیری از تحت تاثیر قرار گرفتن کسی است که نام راستینش پنهان میماند.

تاریخ گذاری سکه های دارابگرد، سال 41 عربی را نشان میدهد. نگاره هایی که بر روی این سکه ها نقش بسته اند، از فرهنگ ساسانی پیروی کرده اند. «ماویا» خودش را روی سکه های دارابگرد «فرماندۀِ دینباوران (Amir-i wlwyshnyk’n)» مینامد34.

3.2          فرنام «فرماندۀِ دینباوران (Amir-i Wlwyshnyk’n

چیزیکه جلب توجه میکُند، این است که سکه های تاریخ گذاری شده در آغاز فرمانروایی عرب ها نشان میدهند که روش برنویسی (inscription) روی آنها هماهنگ با دورانِ فرمانروایی ساسانی بوده است. نام عربی «ماویا» بیان نمیشود. فرنام «ماویا» یک نام عربی نیست، بلکه آرامی است. رویهم رفته دبیره (خط) آرامی بکار بُرده میشُد، همانگونه که بکار بردن این دبیره برای نگارشِ پارسی میانه روامند بود. فرنام این فرمانروا یک نام آمیخته (mixtum compositum) از واژه عربی «امیر (فرمانده)» و بازنمودِ (توضیح) یک پیشه به زبان پهلوی است که زبانِ دودمانِ ساسانیان بود، بدینسان که واژۀ «امیر» همیشه در آغاز یک پیشه میآمید: امیرِ-....

معنیِ واژۀِ «دینباوران (wlwyshnyk’n)» روشن است. بگونۀ کلی این واژه حالت جمع یک نامی است که از یک کارواژه (فعل) سرچشمه گرفته است. بُن واژۀِ آن کارواژه ای (مصدرِ آن فعلی) که ریشه در زبان پارسی میانه دارد، میشود: [« wurroyistan» («باور»، یا شاید «با ایمان بودن»)]. هتروگرام پهلوی این واژه میشود «HYMNNstn»، که در پایان، واژۀِ «اطمینان» با ریشه آرامی «h-m-n»، را در خود جای داده است35.

این واژۀِ ترکیبی همچنین یک واژه آرامی در بر دارد که تا امروز در زبان عربی مانده است. مسئله عبارت است از واژۀِ «امان (amana)» که هماهنگ است با واژۀِ آرامی «هیمن (HYMN)». این نام در قرآن سورۀِ 49، آیه 14 نیز نمایان میشود (ولی با ترجمه اشتباه امروزی میشود): "بادیه نشین ها  میگویند: ما «ایمان (amanna)» آوردیم..." «امان» که از واژه «امنیت» گرفته شده است، به حق پناهندگی (jiwar) پیش از اسلام بازمیگردد. از راه این حق یک آدم بیگانه که بیرون از قبیله یا گروه خودش در جستجوی پُشتیبانی بود، به کمک هموندِ یک گروه دیگر از حق پشتیبانی برخوردار میشُد، با آنکه آن آدمِ بیگانه هیچ وابستگی به این گروه نداشت. بدینسان همۀِ هموندانِ یک گروه پایندانی میکردند (ضامن میشدند) که از جان این آدم بیگانه نگهداری کنند36. به این رفتار پُشتیبانی یک گروه از یک آدم بیگانه که پیش از اسلام رسم بود، «امان دادن» میگفتند. از اینرو معنی فرنام « Amir-i wlwyshnyk’n »  برپایۀِ فرهنگ عرب ها میشود: فرنشین (رئیس) امان دهندگان.

«یوهان والکر (John Walker)» این سکۀِ «ماویا»، با فرنام « Amir-i wlwyshnyk’n » را اینگونه ترجمه میکند: «ماویا فرماندۀِ دینباوران»37. برای «یوهان والکر» بسیار روشن است که «ماویا» همان «امیر المومنینی» است که تاریخ نگاران مسلمان از او یاد میکنند، و او فرنام «ماویا» را هماهنگ با باورِ نویسندگانِ مسلمان ترجمه میکند. از اینجا روشن میشود که چگونه استفاده از این فرنام در چهارچوبِ گُزارشِ یک تاریخ اسلامی/ دینی راه را برای یافتنِ شخصیت های ویژۀِ آغازِ تاریخ اسلام میبندد38. کمابیش 200 سال پس از فرمانروایی «ماویا»، به یک نهادی که وظیفه اش رسیدگی و نگهداری از قانون های حقوقیِ قبیله گری بود، یک نقش مذهبی در چهارچوبِ یک درک دینی از تاریخ داده میشود. در سال های نُخستینِ فرمانروایی عرب ها، و دهه ها پیش از اینکه از نگاه تاریخی نامی از اسلام به میان آید، هنوز هیچ درک تاریخی از اسلام وجود نداشت. سرزمین های زیر فرمانرواییِ عرب ها با قانون ها و حقوقِ مرسوم در قبایل عرب اداره میشُدند. از نگاه این قانون های قبیله گری این فرنام «رئیس  امان دهندگان (Amir-i wlwyshnyk’n)» ویژۀ سرکرده یا رئیس کسانی بود که در سرزمین هایشان هماهنگ با قانون هایِ حقوقیِ قبیله گری از امنیت هموندان قبیله پاسداری میکردند و تنها در این چهارچوب، قانون را اجرا میکردند. همچنین از دریچۀِ نگاه دینی به فرنام «امیرالمومنین»، که امروز بگونه روامند آنرا «سالار دینباوران» ترجمه میکنند، هنوز معنی «امان دهنده» پنهان مانده است:

هرکس اجازۀِ نداشت برای پناه دادن به یک بیگانه پایندانی کُند (ضمانت کُند). این حق تنها از آن کسی بود که «مومن (امان دهنده)» بشمار میآمد. سپس تر در فرهنگِ یزدانشناسی اسلامی جایگاه و ویژگی «مومن» به الله نسبت داده شُد. از این نگاه این الله است که به یک دینباورِ در برابر ستم، امنیت (امان) میدهد39.

در سرزمین هایی که پیش از این زیر فرمانروایی ساسانیان بودند، «معاویه» همچنان از زبان رسمی و دیوانیِ فرمانروایانِ پیشینِ ایران استفاده میکرد که هم اکنون برکنار شُده بودند؛ در سرزمین های عربی «معاویه» عرب به شمار میآمد. در آنجا ما بر روی دیوار یک سدی که در سال 58 عربی (680 میلادی) در نزدیکی شهر طائف ساخته شده است، ترجمۀِ فرنام «Amir-i wlwyshnyk’n» را به عربی میبابیم که شُده است «امیرالمومنین»40؛ در پلستین برپایۀِ سنت بیزانس (که پیش از این بر این نیسنگ حکومت میکرد) ما بر روی یک سنگنبشته یونانی فرنام «امیرالمومنین» را که به «معاویه» نسبت داده شده است، به خط یونانی میبابیم41.

3.3. فرنامِ «عبدالله» در گُزارشِ فرمانروایان عرب

1. گُزارشِ رسایِ «معاویه» (60-41 سال عربی/ برابر با 682-664 میلادی) را میتوان بر سنگنبشته ای یافت که به عربی بر دیوار بنایی در شهر طائف کنده کاری شده است. و این گزارش میگوید: «عبدالله معاویه امیرالمومنین». افزون بر آن، این گزارش را میتوان به دبیرۀِ یونانی بر دیوار ساختمانی در «همات گُدَر (Hamat Gader) در اسرائیل یافت42.

2. گُزارش رسای عبدالمک (86-60 سال عربی/ 708-682 میلادی) بر سنگنبشته ها و سکه های پولِ کارگاه هایِ سکه زنیِ «بَلبَک (Ba labakk)»، «حلب»، «سارمٌن (Sarmon)»،  «عمون (Ammon)»، کیناسرین (Qinnasrin)» و «کیروس (Cyrrhus)» در سوریه بجای مانده است43. این نوشته میگوید: "«لاعبدالله عبدالملک امیرالمومنین». و یک شکل کمابیش دگرگون شدهِ این نوشته هم وجود دارد: "«عبدالله، عبدالمک، امیرالمومنین»".

3. گُزارش رسای «الولید» (96-86 عربی/ 718-708 میلادی) بر سکه های یافت شده در دمشق که تاریخ آن به سال 87 عربی (709 میلادی) برمیگردد، میگوید: "عبدالله الولید امیرالمومنین44."نوشته ای که بر دیوار مسجد امویِ دمشق که تاریخ آن به سال 86 عربی (708 میلادی) برمیگردد، نگارش شده است، از «الولید» گُزارش میکند: "عبدالله امیرالمومنین الولید." و نوشته ای بر دیوار  یک مسجد اموی دیگر در دمشق که تاریخ آن به سال 87 عربی (709 میلادی) برمیگرد، از «الولید» گزارش میکند: "عبدالله الولید امیرالمومنین45."

4. گُزارشِ کامل «سُلیمان (101-96 عربی/ 723-718 میلادی) را میتوان بر یک مُهر سُربی یافت، که با آن یک کیسۀِ پُست از دورانِ اموی مُهر و موم شُده است (به باور من هزاران از اینگونه سندهای روشنگرانه (informative) در موزه هایِ همگانی و شخصی نگهداری میشوند، و بسیاری از آنها هنوز در دسترس همگانی گذاشته نشده اند! ). بر روی این مُهرها نوشته شده است: «عبدالله سُلیمان امیر المومنین46.

5. گُزارش کامل «هشام» (125-105 عربی/ 747-727 میلادی) را میتوان بر دیوار اندرونی یک کاخ (کاخ الحیر) یافت. این نوشته میگوید: "عبدالله هشام امیر المومنین." این نوشته به شکل "دهه و سده تاریخ نگاری شده است"47.

6. گزارش کامل «مروان» بر روی یک مُهرِ حکومتی ماندگار و در سال 127 عربی/ 749 میلادی تاریخ گذاری شده است. این گزارش میگوید: "عبدالله مروان امیر المومنین48." گزارشِ رسای «مروان» در نوشته ای تاریخ گذاری نشده که بر یک سکه کنده کاری شده است، از شهر «أتریب (در نزدیکی بنها)» در مصر میگوید: "عبدالله مروان امیر المومنین".

واژۀِ «عبدالله» امروز «خدمتکار خدا» ترجمه میشود49. با اینهمه در دانشنامۀِ اسلامی ترجمۀِ «عبد» هنوز «خدمتکار» ترجمه نمیشود. در آنجا در این پیوند یک نوشتۀِ نسبتا گُسترده ای وجود دارد. برپایۀِ این نوشته: "در زبان عربی واژۀِ «عبد» یک واژۀِ روامند برای نامیدن «برده» در همۀِ دوره ها بوده است (شکل جمع «عبد» میشود«عباد» که در قرآن سوره 24، آیه 32 آمده است50." نویسندۀِ این نوشته معنی «خدمتکار» را رد میکند، بدینسان که او پافشاری میکند که واژۀِ عربی «عبد» در همۀِ دوران «برده» معنی شده است. در قرآن واژۀِ «عبد» به شکل جمع آمده است که از دستور زبان سنتی عربی «عربیا (Arabiyya)» به بیراهه رفته است. آمدن واژۀِ «عباد» در قرآن برای جمع بستن واژۀِ «عبد» میتواند سرچشمه در یک لهجه یا ویژگی های گفتاری یک نیسنگ (منطقه) داشته باشد. نیاز به گفتن است که جمع بستن واژۀِ «عباد» در قرآن سنتی است که تنها در میانرودان روا بوده است و نه در لهجۀِ مردمان مکه. در میانرودان یک گروه عرب وجود داشت که خودش را «قبیلۀِ» عباد مینامید.

3.4       عباد، «قبیلۀِ» عرب هایِ خدمتکار خُدا

واژۀِ «عباد» که در میانرودان برای ساختن شکل جمع «عبد» بکار میبرند، به وجود عرب های آن نیسنگ اشاره دارد، کسانیکه به نوشته های قرآنی سیمایِ عربی بخشیدند. «گوستاو روت اشتاین (Gustav Rothstein)» در نوشته ای بگونۀِ گُسترده به پیوندِ واژۀِ «عباد» با قبیله های عرب پرداخته است:

"«عباد» نام قبیله ای است که از خانواده های گوناگون عرب تشکیل شده  است. قبیلۀِ «عباد» در شهر «الحیره (عراق)» به مسیحیت پیوست (...) یعنی قبیلۀِ «عباد» آمیخته ای است از خاندان های جورواجور بهم پیوستۀِ عرب. مسئله عبارت است از وابستگانِ خاندان های گوناگون که به دلیل داشتن دین مشترک زیر یک نام گردهم آمده اند (...). اگر گفته شده است که مسیحی بودن از ویژگی های بُنیادین قبیلۀِ «عباد» بوده است، به این معنی نیست که همۀِ عرب های مسیحی وابستگان قبیلۀِ «عباد» بودند. برای نمونه درجۀِ «کمال (Tamim)» در تمامیتش تنها ویژۀِ مسیحیان است؛ ولی «کمالِ» عبادی یک چیزه ویژه ای است. در توضیحی که در پی میآید، تفاوتِ میان «کمالِ» عبادی ها با «کمالِ» دیگر مسیحیان عرب در «الحیره» روشن میشود: آنها عرب های مسیحی ساکن «الحیره» هستند. (...)  زیرِ نامِ مُشترکِ «ال-عباد»، همچنین مسیحیانی که از قبیله های گوناگونی تشکیل شده و در «الحیره» خانه نشین شده اند، با همدیگر جمع زده شده اند. آدم میتواند سرچشمه و معنی آغازینِ این نام را بانگارد (حدس بزند). (...) عرب های غیر مسیحی (بُت پرست) نیز واژۀِ «عبد» را «بردۀِ (=زیارت کُنندۀِ)» یک بُت معنی میکردند... سُخن روشن اینکه، «ال-عباد» به معنی زیارت کُننده نیز هست. اگر «ال-عباد» به معنی زیارت کُننده باشد، این پنداشت بوجود میآید که «ال-عباد» نامی بود که مسیحیان «الحیره» برای خودشان برگُزیده بودند تا خودشان را متفاوت از مردم بُت پرست (یا غیرمسیحی) در پیرامونشان نشان دهند. آنها باور داشتند، به دلیل اینکه خدای راستین را پرستش میکنند، از دین راستین هم پیروی میکنند. جالب توجه اینکه، به نام «ال-عباد» همانند تنۀِ (بخش بُنیادین) یک نام نگریسته میشود و با افزودن یک پسوند به آن، تبدیل به یک نام شخصی میگردد. همانند نام «کمال (Tamim)» که با پسوند «ی» تبدیل به «کمالی» میشود. برای نمونه «زید ال-عبادی»، که نام یک چکامه سرای نامدار است. (...) مسیحیان «الحیره» که از قبیله های گوناگون سرچشمه میگرفتند، به دلیل داشتن یک دین مشترک همچنین از بیرون جلوه گرِ یک همبستگی قابل توجه ای بودند. جالب این است که ما در اینجا یک جامعۀِ مذهبی داریم که مرزهای قبیله گری را پُشت سر گذاشته است. (...) فرآیندِ شکل گرفتن این جامعۀِ مذهبی در عراق سنجش پذیر است با آن جامعۀ مذهبی که مُحَمَد (پیامبر عرب ها) برای پدید آوردنش در شرایط سخت تری کوشش کرد51."

«مُراد ویلفرید هوفمَن (Murad Wilfried Hofmann)» پژوهشگر نامداری است که با عربستان آشنایی دارد. او پیامبر عرب ها را به خاطر راندمانش در برپایی شرایط اجتمایی/ مذهبیِ «الحیره» در مدینه، ستایش میکند و توانایی او در حکومت کردن را مورد توجه قرار داده است: "مُحمد و پیروانش توانستند در سال 622 میلادی درگروه های کوچک به شهر «یثرب» کوچ کُنند، که از آن به پس «مدینه (شهر پیامبر)» نامیده شُد. با این سال کلیدی، گاهشُمار اسلامی آغاز میشود. در اینجا او یک پیمانگان (کُنفدراسیون) میانِ مسلمانان و قبیله های یهودی برپا کرد و برای این همپیمانی، نُخستین قانون اساسی نوشته شده را برنهاد (وضع کرد). برپایی این حکومت، یک کار  انقلابی بود، زیرا این حکومت برای نُخستین بار در تاریخِ جهان شهروندانش را پیرامونِ  ویژگی هایی همانند گروه و خانواده، قبیله، نژاد، رنگ پوست و یا زبان گردهم نیاورده بود، بلکه تنها به دلیل باور دینی شان. در این پیوند «مدینه» دارای حکومتی با یک جهانبینی (ایدیولوژی) بود52."

برپایۀِ گُزارش «ابن هشام» (مرگ در سال 828 یا 833 میلادی) هنگامیکه پیامبر عرب ها در غاری به نام «حرا» گوشه نشسته بود، پیام آسمانی (وحی) خودش را دریافت کرد. او عادت داشت یکماه از سال را برای پارسایی (زُهد) ورزیدن در آنجا اقامت کند53. اگر آدم بخواهد داستان سُنتی و زندگینامۀِ افسانه ای پیامبر را که «ابن هشام» بازگفته است، باور کند، میانِ آن وضعیتی که «روتشتاین (Rothstein)» دربارۀِ «عباد» و «الحیره» در عراق و «ابن هشام» دربارۀِ وحی آسمانی در غار «حرا» گفته است، یک فاصله 200 ساله وجود دارد. گویا بدون توجه به اینکه ما دربارۀِ نازل شدن کدام وحی گفتگو میکنیم، این انگاشت (تصور) که «الحیره» جایگاه فرود آمدن پیام آسمانی بوده است، تبدیل به یک باور خودسالار (مستقل) شده باشد.

اگر آدم پیوندِ میانِ فرنام «عبدالله» با برداشتی که مردم «الحیره» از معنی این فرنام داشتند (یعنی خدمتکار خدا)، نپذیرد، -یا نپذیرد که دیگر مسیحیان عرب نیز خدایشان را الله مینامیدند-، یک اشاره تورات ( عهد عتیقِ انجیل) ما را جلوتر میبرد: موسی 5: 9َ، 27 "به خدمتکاران خود «ابراهیم»، «اسحاق»، و «یعقوب» بیاندیش!" بدینسان ما در میانۀِ یک برداشتِ توراتی از یک نگارۀِ (تصویر) قرآنی هستیم. فرمانروایان اموی آیین خودشان را هماهنگ با سُنت پیامبری (prophethood) میدیدند. هرکس که خودش را «عبدالله» مینامید، بر آیین پیامبری ارج میگذاشت.

 

3.5        فرنام «عبدالله» در جایگاهِ نشانه ای برای دست کشیدن از این ادعا که نژادِ فرمانروا از خدایان سرچشمه گرفته است

از اینرو فرنام «عبدالله» در فرمان هایِ حکومتیِ «معاویه»، جانشین فرنامی شُد که در آیین ساسانیان روا بود: " mzdysn bag (…) shahan shah eran ke cihr hac yazdan (نمایندۀِ اهورامزدا، خُدایگان...، شاه شاهانِ ایران، که نژادش از خدایان سرچشمه گرفته است)54". بدینسان«معاویه» در مخالفت با فرنام پذیرفته شده در آیین فرمانروایان پیشین ایران، خودش را اینچنین نامید: "خدمتکار خدا (انسان و عیسی مسیح)، «ماویا»، فرنشین (رئیس) امان دهندگان".

بدینسان پاژنام «عبدالله» رو در روی پاژنامِ حکومتی ساسانیان میایستد که ادعای سرچشمه گرفتنِ دودمانشان از نژادِ خُدایان را داشتند. و پاژنام «عبدالله» به این دلیل پاژنام فرمانروایان عرب است که همواره این پاژنام در پیوند با نام آنها بکار بُرده میشُد. ساخته شُدنِ یک پُلی بر رودخانه ای در مصر بدست یکی از برادران فرمانروا «عبدالملک» مدیریت شد. نام برادر این فرمانروای اموی «عبدالعزیز بن مروان ال امیر» است. وظیفۀِ حکومتی برادر فرمانروا در اندازۀِ یک «امیر» بوده است. از اینر جلوی نام او پاژنام «عبدالله» نیامده است. پاژنام «عبدالله» تنها برای فرمانروایان در سرزمین های عرب ذخیره شُده بود55. ما میتوانیم به کمک سنگنبشته ها و دیوار نویسی های برجای مانده چنین برداشت کُنیم که پاژنامِ فرمانروایانِ عرب در سرزمین هایِ پیشین ساسانی و سرزمین های پیشین بیزانس در خاور، «عبدالله» بوده است. پاژنام «خلیفه» که برای نامیدن فرمانروایان عرب در نوشتارهای اسلامشناسی سُنتی بکار رفته است، و یا در نوشته هاییکه از آنها به نام تاریخ دوران عباسی یاد میکنند، استفاده شده است، در اسناد بجای مانده از دوران آغاز اسلام وجود ندارد.

به واژگونۀِ ادعای پادشاهان زرتُشتی در پیوند با سرچشمه گرفتن دودمانِ آنها از نژاد خدایان، پافشاری فرمانروایان عرب بر طبیعت انسانی شان و داشتن سرچشمۀِ انسانیِ («فرنشینِ عرب/ مسیحیِ امان دهندگان») برای توضیح فرنام «عبدالله» که بر نوشته های دیواری قبه الصخره در اورشلیم بازتاب یافته است، با اهمیت است. این نوشته میگوید: ": muhammadun abdullahi wa-rasuluhu  (برگُزیده است خدمتکار خدا [یک انسانی که دُنبال کُنندۀِ راه پیامبران است] و رسول او)."

3.6        سندی دربارۀِ دوران حاکمیت عرب ها بر یک سنگنبشتۀِ یونانی

پاسُخ به این پرسش که چه برداشتی از فرنام «عبدالله در زمان «معاویه» وجود داشت، میتوان از شیوۀِ نگارش سنگنبشتهِ «معاویه» در پلستین یافت. در آغاز نُخستین خط این نوشتۀِ دیواری که تاریخ آن سال 42 عربی است، نگارۀِ یک چلیپا (صلیب) جلب توجه  میکند. نگارۀِ این چلیپا زینت بخش این نوشته است. به دُنبالِ نگارۀِ چلیپا این پیام با دبیره (خط) و زبان یونانی آمده است:

"در دوران فرمانروایی «معاویه»، فرنشین پناه دهندگان، گرمابه ها بدست عبدالله، پسر هاشم نجات یافته و بازسازی شدند، در روز پنجم ماه دتسامبر، در روز دوم (یعنی دوشنبه)، در سال ششم « Indikation»، در سال 726 تاسیس شهر، سال 42 عربی (664 میلادی)، در راستای درمان بیماران، زیر نظر «یوحانس (Johannes)»، بلندپایه ترین مامور دیوانسالاری شهر ام قیس («گدره (Gadara)  در اردن»)56"

 

نگارۀِ 1. سنگنبشته «معاویه» به دبیره یونانی بر سر در گرمابه ای در  ام قیس (, Gadara اردن) در سال 42 عربی (664 میلادی).

فرنام «بلندپایه ترین دیوانسالار شهر» همسان با واژۀِ عربی «امیر» است. از اینرو این بدفهمی پدید آمده است که فرنام «معاویه» یک فرنام بیزانسی است، و نُخستین جایگاه در مدیریت شهر را داشته است.  «ولهاوزن (Wellhausen)» درست فهمیده نمیشود. او به «تئوفانس (Theophanes  اشاره میکند، برای اینکه نشان دهد، چگونه «معاویه» حکومت را مدیریت میکرد، یعنی همانند نخستین مدیر در میان مدیران، که به باور «ولهاوزن» "همانند یک سید در فرهنگ کُهن عربی است.57"

آن «امیر» که ساختن این بناهای همگانی را مدیریت کرد، «عبدالله» نامیده شُده است، همانگونه که این آیین امروز هم در نزد بسیاری از مسیحیان سوریه روامند است. فرنام این «امیر» نشان میدهد که او از وابستگانِ یک دیوانسالاری بوده است که آیین روم/ بیزانس، و همچنین سُنتِ فرمانروایی عرب در سوریه در سده های گُذشته را دُنبال میکرد. هم اکنون در سدۀِ ششم میلادی فرمانروایانِ عربِ سوریه فرنام های بُلندپایۀِ بیزانسی را حمل میکردند. نگارش این نوشتۀِ دیواری به دبیرۀِ یونانی، نشانۀِ " imitatio imperii" است (یعنی پیروی و الگوبرداری از فرمان های حکومت بیزانس)، سُنتی که از زمان حکومت «معاویه» در سوریه اجرا میشُد. بنگر میآید که «معاویه» همچنین از آیین دیوانسالاری ساسانیان در خاور پیروی میکرد. در عربستان او را بنام یک عرب میشناختند. در آنجا «معاویه» سُنت «غسانیان» را که پیشینیان عرب او در این نیسنگ بودند، اجرا میکرد. «غسانیان» عادت داشتند سنگنبشته ها و نوشته های دیواری شان را به زبان عربی بنگارند58.


3.7           مشکل تاریخ گُذاری

شیوۀِ تاریخ گذاریِ نوشته های دیواریِ گرمابه هایِ «گدره Gadara (در نزدیکی شهر ام قیس در اردون)» از اهمیت فراوانی برای جدا کردن گزارش های تاریخی از افسانه های دینی برخوردار است، به ویژه افسانه هایی که سرچشمه هایشان روایت های اسلامی هستند. این راستینگی که «معاویه» با پیروی از آیین رومیان گرمابه های تاریخی را نوسازی کرد و سنگنبشته های این گرمابه ها-بجز چلیپا (صلیب) در آغاز نوشته ها-هیچ انگیزۀِ دینی را بازتاب نمیدهند، نشان میدهد که این شیوۀِ زندگی برای «معاویه» عادی و روامند بوده است. بی دلیل نبود که جانشینِ «معاویه»، «عبدالمک» او را همانند «سائول (نُخُستین پادشاه اسرائیلی)» نشان میداد، و خودش به نام یک «داود نوین» نمایان میشُد و پسرش را «سُلیمان» نامید.

 بجایِ اینکه این نوشتۀِ دیواری با یک جملۀِ دینی آغاز شود، نقش چلیپا در آغاز آن نمایان شده است. در چهارچوب آیین تاریخ گُذاری، نُخست سال مالیاتی (tax year) بیان شده است. سپس تاریخِ بنیانگزاری شهر (colonia) آمده است، پس از آن تاریخ گذاری برپایۀِ «سال عربی» نمایان شده است. «سال عربی» جانشین تاریخ گذاری امپراتوری بیزانس نشده است، بلکه استفاده از «سال عربی» یکی از نمونه های تاریخ گذاری در میان دیگر روش های تاریخ گذاری است. «سال عربی» تنها رسا کُنندۀِ تاریخ گذاری سُنتی است، و نه جانشین آن.

اشاره به آغازِ دورانِ فرمانروایی عرب ها این امکان را بدست میدهد تا بسیاری از تاریخ گذاری های انجام گرفته در سرزمین هایی که پیش از این زیر فرمانروایی ساسانی بوده اند، بازنگری شوند. تاکنون پژوهشگرانِ تاریخ این تئوری را جدی گرفته بودند که روش تاریخ گذاری های انجام گرفته در این سرزمین ها را هنوز برپایۀِ دوران واپسین شاهنشاه ساسانی «یزدگرد»، یا دوران «پسا- یزدگرد» به شمار آورند59. ولی با این روش تاریخ گذاری، تاریخ رویدادها به اندازۀِ سال ها جابجا میشوند. با اینهمه، با این روش هنوز امکان پذیر بود که میان آن تاریخ های راستینی که روی سکه ها وجود داشتند، با آن تاریخ هایی که تنها نتیجۀِ «تاریخی» نشان دادن روایت های اسلامی بودند، یک آشتی و هماهنگی ایجاد کرد. یک نمونه برای این همزمانی کردن (Synchronisation) تاریخِ رویدادها برپایۀِ اطلاعاتی که از سوی بلاذری و تبری...«تاریخی» نشان داده شده اند، تاریخ گذاریِ آغاز فرمانرواییِ جانشینِ «معاویه»، «عبدالمک» است: یکی از سکه هایی که به نام «عبدالمک» در شهر دارابگرد (فارس) ایران زده شده است، تاریخ سال 60 عربی را نشان میدهد60. از زمان کشف نوشته یونانی بر دیوار اندرونیِ گرمابه «گدره (Gadara)» ما میدانیم که این تاریخ گذاری برپایۀِ سالنامه عربی نگاشته شده است. ولی برپایۀِ آن تاریخ افسانه ای که در دوران عباسیان نگاشته شده است، «عبدالمک» در سال 65 عربی (پس از هجرت) وارد نماگاه تاریخ میشود. در تاریخ افسانه ای تبری چنین کاری امکان پذیر بود، زیرا در این زمان زندگینامۀِ ویرایش شدۀِ پیامبر عرب ها که نُخست «ابن هشام» آنرا نگاشت، انتشار یافته بود، و در نتیجه توده ها با روایت هایی که دربارۀِ «هجرت» پیامبر عرب بازگویی میشدند، آشنایی داشتند. در آغاز فرمانروایی عرب ها، آنها به اینگونه بُرش هایِ زمانی ( برای نمونه هجرت) در میان گُزارش هایِ بجا مانده، دسترسی نداشتند؛ از آنجا که زندگینامۀِ پیامبر عرب ها هنوز در دسترس نبود و آدم هنوز از «هجرت» پیامبر عرب ها آگاهی نداشت، عربها نمیتوانستند هیچ گاهشماری را به نام او کُنند.

در زمان «معاویه» هنوز هیچکس با زندگینامۀِ پُر از هیجانِ پیامبرِ جنگجوی عرب ها آشنایی نداشت. از نگاه عرب ها آغاز گاهشمار آنها هماهنگ با آغاز دورۀِ فرمانروایی شان بود. و آغاز دورۀِ فرمانروایی عرب ها و شکست سرنوشت ساز ساسانیان در برابر بیزانس در سال 622 میلادی همزمان تاریخ گذاری شده اند. گویا «معاویه» هیچ مُشکلی با نگارش نام آرامی خودش «ماویا» در پیوند با دیوار نویسی ها بر ساختمان های بازسازی شده، نداشت، زیرا او هنوز برپایۀِ نوشته هایی که سپس تر در دوران عباسیان «تاریخی» شدند، یک عرب «ایده آل» از شبهه جزیره عربستان، نشُده بود. او میتوانست بر روی سنگنبشته هایی که از خودش برجای گذاشته است، هنوز تجسم یک عربِ مسیحی از میانرودان باشد، که برای او زبان یونانی بیگانه نبود [پس از دستور فرمانروای بیزانس جوستیان یکم (Kaiser Justian I)» برپایۀِ بستن دانشکدۀِ آتن در سال 529 میلادی، همۀِ فرزانگان (فیلسوفان) این دانشکده به سرزمین های ساسانی کوچ کردند. از اینرو زبان یونانی در میان بلندپایگان ایرانی و  ایرانیان فرهیخته یک زبان آشنایی بود.]

اکنون این پُرسش پیش میاید که آیین سکه شناسی اسلامی چه پاسُخی برای سکه های «عبدالمک» دارد که برای سال 60 عربی تاریخ گذاری شُده اند؟ از آنجا که برپایۀِ گُزارش های «تاریخی» شُدۀِ دوران عباسی، تاریخ گذاریِ سکه های «عبدالمک» (سال 60 میلادی) پذیرفتنی نیست، تاریخ این سکه ها با ارزش شناخته نمیشوند، بلکه وانمود میگردد که آدم باید تاریخ آنها را برپایۀِ گاهشمار ایرانی بخواند: "بدینسان این امکان وجود دارد که سال 60 عربی بر روی این سکه ها همتراز باشد با گُزارش یا نگاره ای که ایرانیان از سال 72 هجری بدست میدهند." اکنون با این روش، سکه های «عبدالمک» که برای سال 60 عربی تاریخ گذاری شده اند، برازنده میشوند با آن گزارش «تاریخی» شدۀِ نویسندگان مسلمان دربارۀِ آغاز فرمانروایی «عبدالمک» در سال 65 عربی.

کوتاه سُخن اینکه: تاریخِ روی سکه های آغاز اسلام هماهنگ با گزارش های «تاریخی» شُدۀِ نویسندگان مسلمان ارزش گذاری میشود. اگر تاریخ یک سکه با گزارش های «تاریخی» شُدۀِ نویسندگان مسلمان همخوانی داشته باشد، میگویند که این سکه پس از «هجرت» تاریخ گذاری شده است، ولی اگر تاریخ یک سکه با گزارش های افسانه ای نویسندگان مسلمان همخوانی نداشته باشد، با افزودن دوازده سال به تاریخ سکه میگویند که آن سکه برپایۀِ روش ایرانیان تاریخ گذاری شده است61.

هرکس که گاهشماریِ تاریخی برپایۀِ باورهای دینی را با ارزش بداند، گزینۀِ دیگری ندارد. از آنجا که تاریخ نگاریِ زمان عباسی دربارۀِ پسران «معاویه» و سرنوشت شوم آنها گزارش میکند، نیاز است که تاریخ نویسان مسلمان، هنگام بافتن یک افسانۀِ دیگر دینی، دوباره یک دورۀِ پنج ساله به دوران این فرمانروایی بیافزایند. بدینسان «تاریخ» افسانه ای اسلام میتواند «عبدالمک» را در سال 65 «هجری» وارد نماگاه تاریخ سازد. ولی از نگاه تاریخ شناسی نوین چنین کاری امکان پذیر نیست. چنانچه از نگاه تاریخی پسران «معاویه» فرمانروایی کرده باشند، این فرمانروایی تنها برای سوریه و پلستین اهمیت داشته است. ولی راستی این است که تا کنون هیچ سکه یا سنگنبشته ای پیدا نشده است که پسران «معاویه» را «فرنشین پناه دهندگان (رئیس تامینات)، امیرالمومنین» بنامد.

برای همزمان کردنِ تاریخ سکه ها با تاریخ روایت ها و حدیث ها نیاز بود تا ویرایشگر درجۀِ بالایی از همدلی با کاری که انجام میداد، داشته باشد. همچنین تصمیم گیری از روی وجدان اجتناب ناپذیر بود65.  شیوۀِ ارزیابی سکه ها که در پایین میآید، نمونه ای در تایید گمانه زنی در بالاست: "در اینجا سکه های پرسش برانگیز که با دورانِ «پسا یزدگرد» تاریخ گذاری شده اند، به سکه هایی ملحق میشوند که برپایۀِ «هجرت» تاریخ گذاری شده اند. جای شگفتی است که این سکه ها با تاریخ گذاری «هجری» آغاز میشوند، ولی سپس با یک دگرگونی از تاریخ گذاری «پسا یزدگرد» پیروی میکنند63. "

پس از اینکه برای ویرایشگر دستکاری در داده های تاریخی روشن میشود، او با دادن نشانیِ «واپسین تجزیه و تحلیل»، به خودش دلگرمی میدهد. این بیمۀِ دوباره از راه اشاره به «اطلاعات نُخستین» انجام میگیرد که باید ساخته شوند64. این «اطلاعات نُخُستین»  باید یک وسیله برای آشکار کردن آن تناقض هایی باشند که در میان روایت ها و حدیث ها پنهان مانده اند. پیوند زدن روایت ها با سکه هایی که همانند سند کاربرد دارند، در راستای آشکار کردن تناقض هایی که در روایت ها وجود دارند، پرسش بُنیادین است65.

در راستای این کوشش که به کمک گفته های «گاوبِ (Gaube پرتویی بر تاریکی دومین جنگِ درونشهری بیاندازد، که تنها یک پنداشتِ (تصور) غم انگیزِ نمایشنامه نویسانِ دوره عباسی بوده و هدف از آن نیز دستکاری در رویدادهای دوران گذار پس از «معاویه» بوده است، «گرنوت روتر (Gernot Rotter)» نیز دُچار تنگنا میشود: "نویسندگان مُسلمان در پیوند با رویدادهای پیش آمده در فارس و کرمان در سال های نُخستِ دومین جنگِ درونشهری، ما را کاملا در تاریکی نگه میدارند، از اینرو برای آگاهی از این دوران ما به دانش سکه شناسی وابسته هستیم. با این روش میتوان به چشم اندازهای شگفت انگیزی دست یافت. همانگونه که در پی میاید، سکه های کشف شده خودشان را نشان میدهند...66" چیزیکه جلب توجه میکند، این است که در پهرستی (جدولی) که نزد «روتر (Rotter)» است، آن شماره هایی که روی سکه ها وجود دارند،  نوشته نشده اند، بلکه تنها سال هایی وجود دارند که نتیجۀِ بازنگری «گاوبِ (Gaube)» هستند. این بازنگری دستکم به همان اندازه شک برانگیز است که پیش از این از سوی «والکر (Walker)» انجام گرفته است. اکنون پس از ارزش و تاریخ گذاریِ سکه ها بدست «گاوبِ»، آنها بدینگونه در جدول نمایان میشوند که رده بندی آنها برپایۀِ همان بازنگریِ روایت های اسلامی که در دوران عباسیان انجام گرفت، امکان پذیر باشد. اینگونه بازنگری در سندهایی که تکیه به سکه ها دارند تنها در خدمتِ پشتیبانی از روایت های اسلامی انجام میگیرند. اگر ما بخواهیم این روش دستکاری در سندهای سکه ای را به شرایط اروپای میانی انتقال بدهیم، میتوان چنین نتیجه گرفت که ما به کمک سکه هایی که از دوران میانی و دوران پایانی سده های میانه کشف کرده ایم، بتوانیم با آن نمایشنامه جنجالی که «واگنر (Wagner)»، نوشته است « Bayreuth-Spektakel» یک ارتباط برپا کنیم.

در توجیه ادعاهایی که روایت های اسلامی میکنند، «روتر (Rotter)» سکه هایی را که از دوره های کوناگون سرچشمه گرفته اند، همزمان میکند (synchronize): " کارگاه های عادی سکه زنی سکه هایشان را با توجه به تاریخ «هجرت» پیامبر عرب ها تاریخ گذاری میکردند، ولی در شهر دارابگرد (فارس) که جایگاه بلندپایگان ساسانی بود، همچنان این سکه ها با پیروی از دورۀِ واپسین پادشاه ساسانی، تاریخ گذاری میشُد." تاریخ گذاریِ رویدادها در تاریخ تبری مدیونِ بازی با سال «هجری» و سال یزدگردی است. تا زمانیکه آدم نیاز دارد تاریخ سکه ها را در چهارچوب تاریخ تبری بگنجاند، او ناگزیر است با کُمک گرفتن از ابزار کمکی، دورانِ یزدگردی، دوران پسا یزدگردی و دوران پس از «هجرت» را دستکاری کند.

یابشِ (کشف) سنگنبشتۀِ «معاویه»، بر سَر دَر گرمابه «قدره (اردن)» که در سال 42 عربی تاریخ گذاری شده است، این امکان را پدید آورد تا ما رویدادهای تاریخی را به ترتیبِ زمانی دنبال کُنیم، و تاریخ سکه ها را برپایۀِ تاریخِ عربی بفهمیم. در این پیوند روشن شد که سال عربی از گاهشمار خورشیدی پیروی میکرد. در توجیه نقش چلیپا (صلیب) در آغاز سنگنبشتۀِ «معاویه» در گرمابه «قدره»، هواداران تاریخِ سُنتی اسلام میگویند که وجود چلیپا در آغاز این نوشته تنها نشانه ای از "رواداری اسلامی است". ولی آنچیزی که توجیه کردنش را برای هوداران تاریخ سُنتی اسلام دشوار تر میکند، تاریخ گذاری این سنگنبشته برپایۀِ «سال عربی» است و نه «هجری». اگرچه از نگاه اسلامشناسی سُنتی «معاویه» یک مُسلمان نمونه نبود، ولی برپایۀِ تاریخ سُنتی اسلام، «معاویه» مسلمان و از قبیلۀِ «قریش» بود، از قبیله ای که خانواده پیامبر اسلام به آن وابستگی داشت. همچنین از دریچۀِ این نگاه: "«معاویه» یکی از نوآوران (مخترعان) «دین پوشی (تقیه)» بود، زیرا او -برپایۀِ تاریخ سُنتی اسلام- برای مدت درازی وابستگیش به پیامبر عرب ها را پنهان میکرد."

اگر ما استفادۀِ «معاویه» از نمادهای مسیحی و رفتارهایی را که بازتاب دهندۀِ باور های مسیحی او بودند، به شمار دین پوشی و تقیۀِ «معاویه» در جایگاه یک فرمانروای مسیحی بگذاریم، ولی تاریخ گذاری دوران خودش به نام "دوران عربی" بجای بکار بردن تاریخ اسلامی یا هجری، نشان میدهد که پیامبر عرب ها و همۀِ تاریخ هجری برای او ناشناخته بودند.

 

نگارۀِ 2: پُشتِ یک سکه مسیحی-عربی از دمشق با مونوگرام (حروف) کایزر هراکلیوس (642) بالای ارزش سکه با نشان  M

نگارۀِ 3: روی یک سکۀِ عرب-مسیحی از دمشق با نقش یک فرمانروای عرب-مسیحی از جلو با یک پرنده در سمت  چپ که از کایزر بیزانس الگوبرداری کرده است.

3.8 چرا «معاویه» دمشق را جایگاهِ اقامتش کرد؟

این امکان هست که دلیل های عملی سبب شده باشند که «معاویه» چنین تصمیمی را بگیرد. فرمانروایی عرب ها در سرزمین های پیشینِ ساسانی دیگر تهدید نمیشدند. از سویی دیگر، هیچ ضمانتی در فرمانروایی عرب ها بر سرزمین های پیشین بیزانس خاوری، وجود نداشت، تا زمانیکه دُشمن شان (حکومت بیزانس خاوری) به سرنوشت ساسانیان گرفتار نشده بود. از اینرو «معاویه» سیاست ساسانیان در برابر بیزانس را ادامه داد. در کنار گردآوری آرتش هایی از بخشِ خاوریِ سرزمین های پیشین ساسانی، «معاویه» توانست همچنین رویِ پُشتیبانیِ کشتی هایِ جنگی از سرزمین های پیشینِ بخشِ خاوریِ بیزانس حساب باز کُند و با اینکار از کاستیِ نقشۀِ جنگیِ ساسانیان در حمله به «کُنستانتینوپُل» دوری کُند. بدینسان برای «معاویه» نُخست یک یورش گازانبری از زمین و دریا به «کُنستانتیوپُل» امکان پذیر شد.

«معاویه» در باختر تنها از راه رویکرد به آیین های عربی برای انجام فرمانروایی، توانست حکومتش را استوار گرداند: یعنی پیوند زدن فرمانروایی با نگهداری از یک زیارتگاه «مقدس».  «معاویه» به نام یک مسیحی طبیعی بود که از یک زیارتگاه «مقدس» مسیحی پاسداری کند، از آرامگاه «یوحناس» غسل دهنده و کلیسای چهارگوشِ (Basilica) «یوحناس» در دمشق.

این آیین عربی برای اعمالِ قدرتِ فرمانروایی را میتوان در رفتار پیشینیانِ عربِ «معاویه» در سوریه مشاهده کرد. غسانیان از زیارتگاهِ شهید «سرگیو (Sergio)» در «الرصافه (سوریه)» نگهداری میکردند. آنها برپایۀِ آیین رومیانِ باستان امکان های آب رسانیِ این نیسنگِ بیابانی را گُسترش دادند. از آنجا که فرمانروای بیزانس و کلیسای او هنوز زیارتگاه های «مقدس» را زیر کنترل داشتند، غسانیان ناگزیر بودند که در ساختن زیارتگاه از بخشنامه های بیزانس پیروی کنند. تنها در شهر «الرصافه» غسانیان با فرستادگانِ سرورانشان (حکومت بیزانس) رو در روی شدند، زیرا موقعیت زیارتگاه از آنها در برابر اقدامات اجباری بیزانس نگهداری میکرد.

نگهداری از زیارتگاه ها راه کسب درآمد بود. سفرهای زیارتی به سوی آرامگاه شهید «سرگیو» در «الرصافه» به اندازه ای پُر درآمد و با اهمیت بود که فرمانروای بیزانسِ خاوری «آناستازیوس» به کمک باقی مانده ای از انگشتِ شست یکی از «مقدسین» سهمی را برای خودش تضمین کرد: او گُذاشت یک شستِ انگشت از «سرگیو»، را که شهید مقدس زیارتگاه «الرصافه» بود، به «کُنستانتینوپُل» ببرند، و از آنجا گزارش دربارۀِ نیروی معجزه آسای انگشتِ «سرگیو» تا «گالیِن (Gallien)» پراکنده شد. یک بُلندپایۀِ مسیحی به نام «گرگور فون تورس (Gregor von Tours)» دربارۀِ این رویداد در دفترچه یاداشت های روزانه اش (Frankenchronik) گزارش کرده است.

نیسنگ هایی که بیشتر در خاور بودند، کسب درآمد از راه «مقدسین» را بی پروا تر دُنبال میکردند. و در این پیوند آنها یک «زیارتگاه یدکی» ساختند که در نمای بیرونی و بزرگی همانند زیارتگاه اصلی بود. هدف از ساختن این «زیارتگاه یدکی» هدایتِ سیلابِ زیارت کُنندگان از خاور، یعنی از سرزمین های ساسانی در همان بیابان، به سوی زیارتگاهی بود، که سود آنها را فراهم میکرد67.

در دمشق «معاویه» توانست خودش را به نام نگهبانِ آرامگاهِ «یوحناس مقدس» نشان دهد. زیارتگاه یوحناس غسل کُننده در یک دخمه ای است که پیش از این بخشی از ناحیه آرامگاه بود. در آنجا در یک سبد سر یوحناس غسل کننده نگهداری میشود. عرب ها یوحناس غسل کُننده را در یاده هایشان در جایگاه یک پیامبر میشناختند، "کسیکه از یهودیان میخواست، که کوشش کُنند تا از راه دادگری نسبت به همدیگر و پارسایی در برابر خدا، و آمدن برای غسل کردن به کمال برسند. برپایۀِ موعظه های یوحناس، این غسل برای خدا گوارا خواهد بود، زیرا غسل را برای درمان بدن، و نه برای جبران گُناهان انجام میدهند؛ چونکه پیشتر روان انسان از راه یک زندگی دادگرانه از گناه پاک شده است.68 "

نگارۀ 4: نمایش پُشتِ سکه با ارزش سکه « M = 40 نومیا (Nummia) ارزش سکه»، دربالا، مونوگرامِ کایزر هراکلیوس، در سوی راست تاریخ  ضرب سکه، به سال عربی 17 (639 میلادی)، در زیر، نشانۀِ جایگاه ضرب سکه «DAM=DAMASKOS» دمشق.

 

نگارۀ 5: روی یک سکۀِ گُمنام از دمشق با نقش یک فرمانروای عرب- مسیحی با الگوبرداری از کایزر بیزانس

اینچنین دُکتُرینی (آموزه ای) باید تاثیر بزرگی بر عرب ها گذاشته باشد، زیرا هماهنگ با درونمایۀِ (محتوی) نوشته های قرآنی و پنداشت های (تصورات) آنها از دین الله بود. این دخمه که سر یوحناس غسل کُننده در آنجا نگهداری میشُد در جایگاه زیارتگاه با آن زیارتگاهی که آرامگاه عیسی مسیح در اورشلیم بود (Church of the Holy Sepulchre) چشم همچشمی میکرد. فرمانروای بیزانس در «کُنستانتینوپل» مسیحیت را به نمایندگی از عیسی مسیح روی زمین اجرا میکرد. ولی بدون یوحناس غُسل کُننده نمیشُد سرگذشت عیسی مسیح را هماهنگ با سرگذشتِ پیامبران پنداشت. یوحناس غسل کُننده پیامبر است، نماینده و تبلور رفتار نیک است. او نماد ادامۀِ راه پیامبران است، کسیکه میبایست در کانون اندیشۀِ کلیسای عرب ها و در سرزمین های زیر فرمان آنها جا داده شود69.

 

نگارۀِ 6: پُشت یک سکۀِ گُمنام از دمشق با ارزش پولی «M»، بالایِ آن مونوگرام هراکلیوس با اندکی دگرگونی؛ سمت راست و از بالا به پایین به زبان عربی جایگاه زدن سکه نگاشته شده است. این شیوۀِ نگارش هماهنگ است با آیین ساسانیان که در آنجا برنوشته ای در سمت راست و چپ آتشکده وجود دارد، که از بالا به سمت پایین نگارش شده است.

از اینرو «معاویه» توانست آرامگاه یوحناس غسل کُننده را که در بخشِ ویژۀِ گورستان شهر دمشق جای داشت، «حرم» بشمار آورد، که برای او نگهداری از آنرا قبیله های عربی در سوریه امکان پذیر میکردند. ارج و احترام به این زیارتگاه مقدس به نگهبانِ زیارتگاه منتقل میشُد، از اینرو این امکان را برای او فراهم میآورد که قانون حقوقی قبیله گری را بکار ببندد و بدینسان امنیت (امان) را امکان پذیرسازد70.

فرتور (تصویر) سَرِ یوحناس غٌسل کُننده را میتوان رویِ سکه های دمشق در این دوران یافت. رویِ سکه فرتور فرمانروا از جلو با یک نیزه ای در دستِ راستش نمایان است. در سمت راستِ این فرتور ما نگارۀِ یک پرنده (کبوتر؟) را مشاهده میکنیم. دست چپ فرمانروا بر یک گنجه تکیه دارد که در آن سر یوحناس غسل کُننده نگهداری میشود. در فرتورِ روی سکه پیوندِ میانِ نگارۀِ کبوتر و بازگویی های انجیل دربارۀِ غسل تعمید عیسی مسیح بدست یوحناس آشکار است71.

در پیوند با گرایش مذهبی به یوحناس غسل کُننده در دمشق، سکه هایی نیز وجود دارند که تا کنون افسانه  نویسی های اسلامی آنها را به خلیفه عمر و فرماندۀِ جنگی او «خالد ابن ولید» نسبت میدادند. این «خالد ابن ولید» در جایگاه یک بُت شکن و رهبر یک سیاهی لشکر که در هنگام لشکر کشی از مکه به سوی خاورِ عربستان، و از شهر «اور» در «کلده (عراق)» به سوی دمشق در سوریه روان است، از راه تکرار صحنه سازی دوبارۀِ تاریخ اسرائیل ولی اینبار به نام تاریخ عرب ها، نقش یک آبراهام (ابراهیم) اسلامی را بازی میکند. 

 

نگارۀِ 7: یک سکۀِ گُمنام از دمشق با نقش یک فرمانروای عرب از رو به رور. در سمت چپ نقش چپلیپا و در پایین آن کره زمین، روی چلیپا شاخه درخت نخل؛ در سمت راست یک سبد که در آن بازماندۀِ یک سر (یوحناس) نگهداری میشود. 

 

نگارۀِ 8: پُشتِ یک سکۀِ گُمنامِ عرب-مسیحی با ارزش پولی آن «M»، روی آن چلیپا، در سمت چپ تاج روی سر (یوحناس؟) گذاشته شده است

 

نگارۀِ 9: نقش یک موعظه گر بر روی یک سکۀِ گُمنام عرب- مسیحی از سدۀِ هفتم میلادی و از سوریه.

 

نگارۀِ 10: روی و پُشتِ سکۀِ «خالدِ تبریاس (Tiberias)». فرمانروای عرب-مسیحی با «برۀِ خُدا» نمایش داده شُده است. 


نگارۀِ 11: روی و پُشتِ یک سکۀِ عرب-مسیحی از دمشق با نمایش یک فرمانروای عرب-ساسانی به همراه «برۀِ مسیح» همچون نشانۀِ یوحناس غسل تعمید دهنده.

3.9 اندیشۀِ سیهون (Zion) در دوران معاویه

از دوران «معاویه» یک سکه ای وجود دارد که در اورشلیم پیدا شده است. نگارشِ رویِ این سکه نیز به زبان یونانی است. این سکه نشان میدهد که «معاویه» برای میراثِ فرمانروایی بیزانس ارج میشناخت. سکه های رومی در اُستان های بیزانس نقشِ شخصیت های افسانه ای یونان را حمل میکردند. روی این سکه نگارۀِ یک فرمانروای ایستاده از جلو نقش بسته است، که در دست چپش یک چلیپا (صلیب) است. در پشت این سکه ارزش سکه با وات «M» نقش بسته است، که نوشته های یونانی IERO/ SOLI/ MON آنرا در بر گرفته اند که معنی آن میشود: "از آن اورشلیم"73.

 

نگارۀِ 12: روی و پُشتِ یک سکۀِ عرب مسیحی از اورشلیم با نقش یک فرمانروای عرب-مسیحی؛ در پُشتِ سکه ارزش آن  با وات «M» دیده میشود، و دور تا دور آن نشانی جایگاه ضرب سکه نوشته شده است.

 

نگارۀِ 13: روی سکه ای که از سوریه است، نقش رو به روی یک فرمانروای عرب-مسیحی با تاج دیده میشود؛ در پشتِ سکه جایگاه ضرب سکه که زیر ارزش سکه «M» اشتباه نوشته شده است «C(I)ON»

زیارتگاه بُنیادین و اصلی بیزانس در اورشلیم آرامگاه عیسی مسیح (Church of the Holy Sepulchre) بود. پاسخ به این پُرسش که آیا «معاویه» نقشه ای برای ساختن یک ساختمان مقدس در «حرم الشریف (Tempelberg)» داشت، روشن نیست. گمانه زنی هایی که برپایۀِ آنها «معاویه» ساختن قبه الصخره را آغاز کرد، تکیه به محاسبۀِ مدت زمانی دارند که برای ساختن قبه الصخره نیازین بوده است. از آنجا که برپایۀِ تاریخ نویسی اسلامی فرمانروایی «عبدالمک» در سال 65 هجری آغاز شده است، آدم ناگزیر است، بپذیرد که بنایِ چنین ساختمان بزرگی هیچگاه نمیتوانست در سال "72" هجری پایان یابد. مدت زمان 7 سال برای ساختن چنین ساختمان بزرگی که گزارش نویس های اسلامی بیان میکنند، تنها میتواند ارزش نمادین داشته باشد.

از آنجا که آغاز فرمانروایی «عبدالمک» برپایۀِ تاریخ گذاری روی سکه هایِ او که در ایران زده شده اند، براستی سال 60 عربی (682 میلادی) بوده است، میتوان نتیجه گیری کرد که ساختن قبه الصخره، 12 سال به درازا کشیده است، که اینهم میتواند تنها ارزش نمادین داشته باشد. ولی با اینهمه این شایمندی افزایش مییابد که «عبدالمک» به تنهایی سازندۀِ این پرستشگاه بوده است، همانگونه که به دلیل تهی ماندن یک رده (سطر) در نوشتۀِ دیواری قبه الصخره میتوان گمانه زنی کرد که نام «عبدالمک» در آنجا پاک شده است.

این پنداشت (تصور) دربارۀِ «سیهون نوین (اورشلیم یا اسرائیل نوین)» در آیین سُنتی کلیسای سوریه ریشه دوانده بود. تاثیرات مذهبی چنین پنداشتی را ما در اتیوپی (در زمان فرمانروایی آکسوم) مشاهده میکنیم که نام پایتختِ این فرمانروایی را «سیهون نوین (New Zion)» گذاشته بودند74. گواهیِ دیگر در تاییدِ ادامۀِ آیینِ سنتیِ کلیسایِ سوریه در اتیوپی، «جشن سیهون (Zion Festival)» است که هر ماه برگزار میشود.

سکه های مسین با رو نوشتۀِ «سیهون» که در پلستین (Palestine) پیدا شده اند، نشانۀِ وجودِ مسیحیان عرب در پلستین در زمان فرمانروایی «معاویه» است. آنها خودشان را مُرده ریگان (میراث داران) اسرائیل میدیدند، و خودشان را "اسرائیل راستین" میدانستند75.

3.10 کامیابی های رزمی «معاویه»

سیاستی که «معاویه» برای جذب ایرانیان دنبال میکرد، ادامۀِ لشکرکشی ساسانیان به بیزانس و چشمداشت به یک پیروزی نهایی بود. شکستِ نهایی ساسانیان در نینوا در سال 627 میلادی به دُرُستی کُمک کرد تا امیرانِ عرب بر سر کار بیایند، ولی با اینهمه آنها تنها تا زمانی میتوانستد این جایگاه را نگهدارند که برنامۀِ رزمیِ انتقامِ ایران از بیزانس را دُنبال میکردند. از نگاهِ ایرانیان (با روی کار آمدن یک دودمان عرب) جایگاهِ یک دودمان پادشاهی دگرگون شده بود، ولی سود و بهرۀِ (منافع) درازمدتِ آنها دگرگون نشده بود. دگرگون شُدنِ دودمان پادشاهی، مُهر تایید بر مرگ دین زرتُشت در ایران بود. از این پس دین زنده و پویایِ ایران کیش مسیحی نستوری بود76. ولی در نیسنگ های خاوری ایران (خراسان خاوری، افغانستان) دین بودایسم بسیار نیرومند بود.

 

نگارۀِ 14: الگوبرداری عرب ها از یک سکۀِ مسین که کایزر بیزانس جوستینیان را با همسرش سوفیا نشان میدهد. بر روی سکه و زیرِ نقش کایزر و همسرش که تاج بر سر دارند، مُهر عربی «طائب (Tayyb)» زده شده است. در پشتِ سکه ارزش سکه با وات «M»، بالای «M» نشان چلیپا، چپ و راستِ آن تاریخ گذاری به شیوۀِ گاهشمار بیزانسی «XII»، در زیر نشانی جایگاه ضرب سکه: سیهون (CION).

بدینسان جای شگفتی نیست که فرنشین مسیحیانِ نستوریِ شهر مرو مراسم خاکسپاری واپسین شاهنشاه زرتُشتی ایران، یزدگرد ساسانی، را فراهم ساخت. از اینرو نگارۀِ چلیپا (صلیب) بر سکه هایِ سیمین (نقره ای) ساسانی- عربیِ شهر مرو، تنها سبب شگفتی هوادارانِ تاریخ اسلامی میشود که در سدۀِ نُهم میلادی نوشته شُده است77.

مسیحیانِ عربِ شهر الحیره با پذیرفتنِ مسیحیت از راه فرمانروایی لخمیان بر نیسنگ هایشان، فرجام پیروزمندانۀِ بُنیانگزاریِ یک حکومتِ عرب/مسیحی را میدیدند. از آنجا که شاهنشاه ساسانی به نمایندگی از دین زرتشت که دین حکومتی بود، این خطر را میدید، او به فرمانروایی لخمیان در الحیره پایان داد. با فروپاشی شاهنشاهی ساسانی، پایان دین زرتشت نیز در جایگاهِ دین حکومتی نیز فرارسید. عرب ها به نمایندگی از مسیحیت که دین زنده ای در باختر ایران بود78-،رهبری ادامۀِ جنگ با بیزانس را پذیرفتند. ادامۀِ این جنگِ دراز مدت میانِ ایران و بیزانس هم اکنون در زمان خسرو دوم (خسرو پرویز) ویژگیِ یک جنگ دینی یافته بود. تصمیماتی که بیزانس مُدت ها پیش در برابرِ دست نشاندگانِ عرب خود گرفته بود، به شکل گرفتنِ چنین وضعیتی بیشتر کمک کردند. دوباره زنده کردنِ کلیسای سوریه در میانۀِ سدۀِ ششم میلادی نقشۀِ عرب های سوریه بود. هنگامیکه حکومتِ بیزانس دریافت که کامیابی عرب های غسانی در اجرای نقشۀِ برپایی یک حکومت خودسالار با کلیسای مُستقل یک تهدید برای بیزانس است، این حکومت به فرمانروایی غسانیان در سوریه پایان داد. آن همبستگی که داشت به رهبری غسانیان میان مونوفیزیت ها در بخش های خاوری سرزمین های بیزانس آغاز میشُد، در حقیقت با فروپاشی حکمرانی غسانیان از آن پیشگیری شد، ولی پیامدهای آن تا دوران فرمانروایی «معاویه» به تاخیر افتادند و دیگر بازگشتنی نبودند.  

چیرگیِ هایِ رزمی در دوران فرمانروایی «معاویه» یک دلیل بُنیادین بود تا او هیچ دگرگونی ریشه ای در ساختار دیوانسالاری نیسنگ های زیر کُنترل فرمانروایی عرب ها انجام ندهد. «معاویه» یک عرب از نیسنگ های تازه تسخیر و عرب شده نبود، بلکه او یک عربِ ایرانی از نیسنگ هایی بود که هم اکنون بدست ساسانیان تسخیر شده بودند. هدفِ او میبایست اُستوان کردن رابطه ها در چهارچوبِ آیین فرمانروایی ایرانیان بوده باشد. آرتش ایران نُخست در سال 622 میلادی در سرزمین های ارمنستان و سپس در سال 627 میلادی در نینوا شکست های سرنوشت سازی را متحمل و بدست بیزانس ها نابود شُد، ولی نیروهای اشغالگر عرب در سوریه و مصر که دست نشاندۀِ ایران بودند، این بدآمد را بدون آسیب پُشت سر گذاشتند. ایرانیان، در سال 628 میلادی برپایۀِ یک پیماننامۀِ آشتی که بیزانس به آنها دیکته کرد (تحمیل کرد) سوریه را ترک کردند. ولی هیچ گزارشی در دست نیست که عرب های دست نشاندۀِ ایران، پس از بسته شدنِ این پیماننامه از سوریه و مصر عقب نشینی کرده باشند.

«معاویه» خودش را در برابر مردمانِ نیسنگ های اشغال شده در جایگاه یک انسان نیکوکار نشان میداد، بدینسان که او ساختمان هایی را که استفادۀِ همگانی داشتند، بازسازی میکرد. او روی بیزاری مردمان بومی از حکومت بیزانس حساب باز کرده بود. سوای یک اقلیت مذهبی مسیحی به نام «ملکیت (Melkite)» که پیروانش به کلیسای حکومتی بیزانس وابستگی داشتند و در آنجا مراسم دینی شان را بجا میآوردند، هیچ گروه، دسته یا کلیسای مسیحی دیگری در بخش خاوریِ سرزمین های پیشینِ بیزانس وجود نداشت که ناگزیر از تحمل اقدامات اجباری حکومت بیزانس نبوده باشد.

به واژگونۀِ تاریخ سازی های افسانه ایِ دورانِ عباسی که کوشش میکنند "فاتحان عربِ مسلمان را رو در روی حکومت مسیحی بیزانس" نشان دهند، ولی سندهای تاریخیِ فرمانروایانِ عرب که به شکل دیوار نویسی بر ساختمان ها برجای مانده اند، نشان میدهند که مسیحیانِ بخش خاوریِ سرزمین های پیشین بیزانس در جایگاهِ همبستگانِ طبیعی مسیحیان نستوری ایران، زیر پرچمِ فرماندهیِ مسیحیان عرب ایرانی در یک جبهه در برابر فرمانروای بیزانس در «کُنستانتیوپُل» ایستاده بودند که مسیحتِ یونانی/ رومی را نمایندگی میکرد. بر این پایه، مسئله عبارت بود از یک جنگِ مذهبی میانِ مردمانی که یک درکِ سامی (عرب/یهودی) از مسیحیت داشتند با کسانیکه درک یونانی/ رومی (Romano-Hellenistic)  از مسیحیت را نمایندگی میکردند. گرانیگاهِ مشکل آنها پیوسته پرسش های بی پاسخ مانده در مسیحیت بود. از اینرو روی سُخن آن نوشتۀِ دیواری که بر دیوار قبه الصخره در اورشلیم در سال 72 عربی (694 میلادی) نگارش شده است، رویهم رفته همۀِ مسیحیان است: "ای اهل کتاب!" در اینجا طبیعی است که منظور از «کتاب»، کتاب انجیل است و نه پیام های نوشتاری که به پیامبر عرب ها نسبت میدهند، که زندگینامه اش کمابیش یک سده و نیم پس از این تاریخ نوشته شده است.

3.11  ادامۀِ برنامه های سیاسی ساسانیان از سوی«معاویه» در سوریه و کوشش او برای برپایی دوبارۀِ هژمونی ایران در خاورمیانه

«معاویه» در این زمان در سوریه بود. او پیروان و فرمانبُردارانش را با حمله به نیسنگ های مرزی بیزانس و ارمنستان سرگرم میکرد. «معاویه» همچنین در «کاپادوکیا (cappadocia) ترکیه» غنیمت جنگی بدست آورد. با توجه به کُنترول «معاویه» بر بندرهای سوریه، او ناگزیر بود که دامنۀِ نقش های رزمیش را هم به دریا بکشاند. از راه دُنبال کردن نقشه هایِ رزمی در دریا، «معاویه» متوجۀِ اهمیتِ ناوگانِ دریایی در اجرای برنامه های آینده اش در جنگ با «کُنستانتینوپل» شد. پیوستن نیروهایِ زمینی ایران به ناوگانِ رزمی مصر و سوریه، امکان محاصرۀِ شهر «کُنستانتینوپل» از راه خُشکی و دریا را فراهم خواهد آورد. همۀِ حمله های پیشین آرتش ایران به این شهر به دلیل کاستی در توانایی های دریایی نافرجام ماندند. از اینرو معاویه کوشش کرد بگونۀِ سازمانی جزیره های «دریای اگیس (Aegean Sea)» را زیر کُنترول خود در بیاورد تا با حرکت های« جهشی» از یک جزیره به جزیرۀِ دیگر خودش را به پایتخت بیزانس، «کُنستانتینوپل»، نزدیک کند. پس از «سیپروس (Zyprus)» او در سال 654 میلادی جزیره «رودِس (Rhodes)» را غارت کرد. هر غنیمتی پذیرفته میشد، حتی بازمانده های تندیس بسیار بُزرگ و برونزیِ خدای افسانه ای «هلیوس، Helios (Colossus of Rhodes)» که در سال 225 پیش از میلاد در آستانۀِ ورود به بندر «رودِس (Rhodes)» برپا شده بود، به غنیمت گرفته شد و در شهر «ادِسا (Edessa) یونان» به یک سوداگرِ آهن پاره فروخته شد.

 زمان برای برداشتن گام های ماجراجویانه علیه «کُنستانتینوپُل» هنوز نرسیده بود. «معاویه» هنوز ناگُزیر بود که رهبریش درمیان امیران عرب را پایندانی کُنند (تضمین کُند). از اینرو او در باختر زمانِ آسایش برای خودش فراهم آورد و در سال 659 میلادی با بیزانس پیماننامه آشتی بست، با آنکه این پیماننامه او را به پرداخت خراج ناگُزیر میکرد79.

در ایران پس از چهار سال درگیری بر سر تاج و تخت، واپسین پادشاه ساسانی، یزدگرد سوم، توانست در سال 632 میلادی که برابر بود با دهمین سال از آغاز فروپاشی شاهنشاهی ساسانی، بر تخت بشیند. در سال 20 عربی، یعنی 9 سال (سال خورشیدی) پیش از پایان کار یزدگرد سوم در مرو، هم اکنون سکه های پول در شکل و شمایل سکه های ساسانی برای فرماندهان جنگی عرب میزدند. در سال 26 عربی «امیر سلیم بن زیاد» در کارگاه سکه زنی دارابگرد که پیش از این جایگاهِ سکونت پادشاهان ساسانی بود، بنام خودش سکه زد. خویشاوند او «عُبید الله بن زیاد» در این سال در شهر «زرندش» به نام خودش سکه زد. و در سال 41 عربی «زیاد بن ابو سوفیان» در شهر دارابگرد به نام خودش سکه زد80.

امیران عرب برای دستیافتن بر شهر دارابگرد که پیشتر جایگاهِ سکونتِ بلندپایگانِ ساسانی بود، باهمدیگر میجنگیدند. در سال 41 عربی «سمرۀ بن جندَب» موفق شد شهر دارابگرد را برای مدتی بچنگ آورد81. سپس «معاویه» در آنجا نمایان شد و گذاشت او را «رئیس تامینات (Amr-i wurroyishnigan)» بنامند82.

دلپَسند این است که نام امیرانی که بر روی سکه های این دوره زده شده اند، هیچ نشانه ای در تایید این ادعا نمیدهند که زادگاه این امیران شبهه جزیره عربستان بوده باشد، زیرا در میانِ نام امیرانِ عرب در سرزمین های پیشینِ ساسانی نه نام «یمانی» نمایان میشود و نه نام «مکی»، یا «حیمیاری»، «حدرامی»، یا «کهتانی......». بنگر میاید که «عبدالمک» پیش از آغاز دعوتش برای جنبش دینی «مٌحَمَد (ستایش شونده، عیسی مسیح)» یک شخصیت برجسته از طبقه بلندپایگان بوده باشد. سرچشمه گرفتن او از خاندان مروان ها (در خراسان خاوری) نشان میدهد که او اشراف زاده ای در میان عرب های ایرانی بوده است83. درکِ اشتباه از نام هایی که وابستگی اشخاص را به یک قبیله نشان میدادند، سبب شد تا اسلامشناسی سُنتی، عرب های ایرانی را در جایگاهِ مسلمانانی نشان دهد که تازه شهروند ایران شده اند. پُرسش این است که به چه دلیلی میبایست «فاتحان مسلمان» آماده بوده باشند که نام هایشان را با شیوۀِ نامگذاری در فرهنگ ایرانی هماهنگ سازند؟ برای نمونه نام «زوپیران» به شکل هتروگرام (heterogram) و به زبان پهلوی بروی یک سکه نقش بسته است: «زوپیران»  شکل پارسی شدۀِ «زوبیر»  است. «زوبیر» یک نام عربی است، که پس از هماهنگ شدن با آیین نامگذاری ایرانی تبدیل شده است به «زوپیران». چه انگیزه ای سبب شُده بود تا «فاتحان مسلمان» از نوشتن نام هایشان به روش عربی خودداری کنند؟ پیدا کردن دلیل برای چنین رفتاری ساده نیست.

3.12 برنامۀِ جنگی کامیارانۀِ «معاویه» در برابر بیزانس، ولی پیشگیری آتش یونانی در درستیافتن او به پیروزی نهایی

پس از اینکه «معاویه» به ریاست تامینات (Amr-i wurroyishnigan) برگزیده شد، او راه باختر را در پیش گرفت و جنگ با بیزانس را دوباره آغازید. "در سال 663 میلادی عرب ها دوباره در آسیای کوچک نمایان شدند، و از آنجا برای یک دورۀِ 15 ساله، هر سال حمله های خودشان را تکرار میکردند"84. سال 633 میلادی برابر است با سال 41 عربی، همانگونه که سنگنبشتۀِ «معاویه» در گرمابۀِ شهر قدره (Gadara، اردن) تاریخ گذاری شده است.

«معاویه» برنامۀِ کشورگُشاییش را از آنجا دُنبال کرد که یک دهه پیش او ناگُزیر شده بود، آنرا باز ایستاند. پس از روشن شدنِ جایگاهِ «معاویه» در قدرتِ سیاسی، اکنون او بنام نخستین فرمانروای عرب کوشش کرد لشکرکشی های ایرانیان ساسانی به «کُنستانتینوپل» را که چندین بار در گذشته با هدف نابودی بیزانس انجام گرفته بودند، ادامه بدهد. اکنون هدفِ او فرمانروایی بر مسیحیان خاور بود85.

«اوستروگورسکی (Ostrogorsky)» روند حمله به «کُنستانتینوپل» را به نگارش درآورده است86:

 "پس از اینکه خط مقدم جبهه (که در بر گیرندۀِ جزیره های اشغال شدۀ «کریپروس-رودوس-کُس (cyprus-Rhodes-Kos)» بدست عرب ها بودند)، با تصرف جزیره «چیوس (Chios)» کامل شد، یکی از فرماندهان جنگی «معاویه» در سال 670 میلادی جزیره «کیزیکوس» را اشغال کرد که در نزدیکی پایتخت بیزانس بود. با تصرف این جزیره یک پایگاهِ امن برای انجام کُنش های جنگی علیه بیزانس فراهم شُد. پیش از وارد آوردن ضربۀِ بزرگ بر کانون فرمانروایی بیزانس، یکی از ناوگانِ خلیفه شهر یونانی «سمیرنا (Smyrna) را تصرف کرد، درحالیکه ناوگان دیگر شهر ساحلی «لیسیان (Lycian) و «سیلیچا (Cilicia) را اشغال کردند."

"در بهار سال 674 میلادی کردگان های بُنیادین (اقدامات اصلی) آغازید: یک گُردان نیرومند در پیشِ رویِ دیوار بُلندِ «کُنستانتینوپل» نمایان شد. درگیری ها در سراسرِ تابستان ادامه یافتند، در پاییز ناوگانِ عرب ها به سوی «کیزیکوس (cyzicus)» عقب نشینی کردند. در بهار سال آینده نیز عرب ها دوباره در جلوی دیوار «کُنستانتینوپل» نمایان شدند، تا در سراسر تابستان این شهر را محاصره کُنند، و این نمایش در سال های سپسین نیز تکرار شُد. با اینهمه کوشش عرب ها برای گُشایش نیرومندترین دژِ جهانِ آن دوران بدونِ نتیجه ماند؛ پس از اینکه عرب ها در جنگ های دریایی که در نزدیکی دیوار «کُنستانتینوپل» انجام گرفتند، شکست سختی را متحمل شُدند، آنها ناگزیر شدند به جنگ پایان بدهند، و در سال 678 میلادی آب های بیزانس را ترک کُنند. در این جنگ برای نُخُستین بار یک سلاح جنگی بسیار هولناکی به نام «آتش یونانی» استفاده شد، که از این زمان به پس خدمت های بُزرگی را به بیزانس کرد."

آدم میتواند هنایش (تاثیر) بکارگرفتن چنین سازوبرگِ رزمی بر جان و روان عرب ها را بسادگی در آن دوران، بانگارد (تصور کُند). آتشی که نتیجۀِ آمیخته شدن آهک با گوگرد بود، همانند باران بر سر مهاجمان فرود میآمد. این جنگ ابزار که «سیفون (siphon)» یا «آتش یونانی» نامیده میشُد، میتوانست گلوله های آتشین را با پیمودن مسافتی بزرگ به سوی کشتی های دُشمن پرتاب کُند. اگر آدم به این پنداشت های «پایان زمانی (apocalyptic)» و آتش دوزخ بیاندیشد که در آنزمان ورد زبان ها بودند، آدم میتواند تصور بکند که هولناکیِ «آتش یونانی» برای مهاجمین عرب یادآور گرفتار شدن در ته دوزخ بوده باشد. "در هنگامِ عقب نشینی، ناوگانِ عرب ها به دلیل یک توفانِ دریایی آسیب های دیگری را در نزدیکی ساحلِ «پامفیلیا (pamphylia) ،ترکیه» متحمل شدند. همزمان نیز آرتش عرب ها در آسیای کوچک یک شکست سختی خورد."87.--پس از آن، «معاویه» یک پیماننامۀِ آشتی با بیزانس امضا کرد. برپایۀِ این پیماننامه او هر سال برای فرمانروای بیزانس یک ارمغانی به بهای 3000 سکه تلا (طلا) میفرستاد. و افزون بر این، خراج اسب و برده نیز افزوده شد.  بیزانس ها این باج ها را به نام خراج ثبت و یاداشت میکردند88. به کمک سکه هایی که در این زمان عرب های ایرانی زدند، میتوان انگیزۀِ «معاویه» در بستن پیماننامۀِ آشتی با باختر را فهمید. 


3.13 از دست رفتنِ پُشتیبانیِ بخش خاوریِ سرزمین های زیر فرمانروایی عرب ها از «معاویه»

اُمید به یک پیروزی گُسترده سبب شُد تا عرب ها هرچه که در توان داشتند، بکار بگیرند. هنگامیکه دوزخِ «آتش یونانی» دهان باز کرد و آتش به بیرون فوران کرد، بنگر میآید که کابوسِ «پایان-زمانیِ (apocalyptic)» یاجوج و ماجوجِ عرب ها حقیقت یافته باشد. این شکستِ سهمگین از بیزانس، انگیزه ای برای دُشمنان «معاویه» شُد تا در خاور برعلیه او کودتا کُنند. سزاواریِ (حقانیت) فرمانرواییِ «معاویه» وابسته به ادامۀِ جنگ با بیزانس بود. با این نشانه، «معاویه» توانست ایرانیان را زیر پرچم خودش گردهم آورد. زِدودنِ خواریِ شکستِ ساسانیان در نبرد با دُشمن دینی شان (بیزانس)، خواستۀِ ملیِ بسیاری از ایرانیان بود.

پس از شکستِ پیشبینی ناشدنی، و عقب نشینی در پاییزِ نُخستین سال جنگ (674 میلادی)، مخالفین «معاویه» گردهم آمدند. بجای او «عبدالله» از خانوادۀِ «زبیر» را به ریاست تامینات (Amir-wurroyishnigan) در دارابگرد برگُزیدند. و از سال 53 در دارابگرد به نام او سکه زدند89. تاریخ این سکه برپایۀِ سال عربی است. همانگونه که سنگنبشتۀِ گرمابۀِ قدره (Gadara) ما را آگاه میکند، این سال برابر است با سال 675 میلادی.

4.                 یکی بودن مُحَمَد و عیسی مسیح از نگاه «عبدالمک»

4.1           پدیدار شدنِ اندیشۀِ مُحَمَدیسم: وظیفۀِ مذهبی «عبدالمک» برای درک عیسی مسیح در جایگاهِ "برگُزیده/ ستایش شونده (مُحَمَد)"، خدمتکار خُدا (عبدالله)

هنگامیکه در این سال ها حاکمیت و باور دینی در فرمانروایی بیزانس یکدست شُدند-گُمراهان را در «آنتیوک (Antioch)» و اسکندریه پُشت دَرهای بسته نگهداشتند، و پاپ (pope)  در روم منزوی شد-، فرمانروایی عرب ها به دلیل مشروعیتِ محدود در رنج بود. دلیل این محدودیت جُدا بودنِ قدرت زمینی (اینجهانی) و قدرت دینی (آسمانی) از یکدیگر بود. کلیسای ملی نستوریانِ ایران در بخش باختریِ سرزمین های زیر فرمانرایی عرب ها، پذیرفته نَشُد. در آنجا هنوز «مونوفیسیتیسم»، نمایندگان کلیسای ارمنستان، یعقوبی های سوریه و کُپت های (copt) مصری  چیرگی داشتند. کلیسای فرمانروای بیزانس نیز هنوز وجود داشت و از سوی مسیحیان کاتولیک یونانی «مِلکیت ها (Melkite)» نمایندگی میشد.

ویژگی برجسته و پُرآوازۀِ این جُنبِش نوینِ مسیحی ( برنامۀِ دینی عبدالمک) که میبایست همۀِ مسیحیانِ سرزمین های زیر فرمان عرب ها را همبسته سازد، پیش بُردن این بینش بود که مسیحیان عیسی مسیح را همچون مُحَمَد بدانند. و پیشکشیده شدن اندیشه ای که عیسی مسیح را خدمتکار خدا (عبدالله) میخواند، پیش تر از این اندیشه نمایان شد که عیسی مسیح را همچون مُحَمَد میدانست. مسئله عبارت بود از دادن یک انگیزه ای نو به مسیحت خاور که آدم بتوانست آنرا در رویارویی با بیزانس همچون یک برنامه دینی نشان دهد که توانسته است مسیحیان بخش خاوری سرزمین های پیشین بیزانس و مسیحیان خاوری سرزمین های پیشین ساسانی را همبسته سازد.

این اَنگاشت (تصور) که عیسی مسیح را همچون عبدالله میپندارد، یادآور دیدگاهِ «آریوس (Arius)» است (زادگاه آریوس «آنتیوک (Antioch)» بود) که دوباره بر سنگنبشتۀِ قبه الصخره بازتاب مییابد. در آنجا این سنگنبشته که به سال عربی 72 (694 میلادی) تاریخ گذاری شده است، میگوید: محمد خدمتکار خدا (عبدالله) و رسول الله است، که در اینجا منظور عیسی مسیح است90. با پُرسش دربارۀِ مُحَمَد، این گروه مذهبی، هماوردان (رقیب های) «عبدالمک»، یعنی «معاویه» و «ابن زُبیر» را به چالش فرامیخواند. «معاویه» پیرامون سال 60 عربی (682 میلادی) از قدرت برکنار شُد، شکست او در نزدیکی «کُنستانتینوپل» و پیماننامۀِ صلح ننگ آور با بیزانس، به ویژه پرداخت دوبارۀِ خراج به بیزانس، او را بی اعتبار کرد. «ابن زُبیر» این امکان را یافت تا ده سال دیگر به نام امیر حکومت کُند. با اینهمه شور و شوق او در کُنشگری در ایران به ویژه در کرمان مرزین (محدود) بود91. باور به شعار مُحَمَد را میتوان بر سکه های تاریخ دار و بدون تاریخ در سرزمین های بخش خاوریِ زیر فرمان عرب ها و در باختر یافت.


4.2           آرمانِ مُحَمَد در بخش خاوری سرزمین های زیر فرمانرویی عرب ها

«گاوب (Gaube)» دربارۀِ سکه های عرب-ساسانی از سیرجان و شهر ری گزارش میدهد که به سال 38 عربی (660 میلادی) و سال 52 عربی (674 میلادی) تاریخگذاری و با نام «مُحَمَد» برنویسی شُده اند. او نام مُحَمَد بر این سکه ها را با نام پیامبر عرب ها پیوند میزند. ولی راستی این است که همانند موردِ گُزارۀِ «عبدالله» در اینجا نیز گُزارۀِ «مُحَمَد»، عبارت از یک نبشته ای است که ایدیولوژی یک حکومت را بیان میکند. با تکیه به مدالی که از شهبانو پوراندُخت برجا مانده است، روشن است که سکه های باستانی نوشته هایی را حمل میکردند که اندیشۀِ حکومت را بازتاب میدادند. برای نمونه در مورد ساسانیان پاژنام های آنها همیشه تاکیدی بر سرچشمه گرفتن این دودمان از نژاد خدایان بود92.

از اینرو هیچ نیازی نیست سکه هایی که نام «عبدالله» را بر خود حمل میکنند به یک امیری نسبت داده شوند که نامش برای نمونه «عبدالله بن امیر» بوده باشد. چنانچه هدف از نوشتۀِ روی سکه بیان نام یک امیر بوده باشد، رویهمرفته میبایست نام پدر آن امیر هم نمایان میشُد. یک نمونه در تایید این مورد، سکه ای است که به نام والی هرات، «مُحَمَد بن عبدالله»،  در سال 67 عربی زده شده است. از نگاه تاریخی، در اینجا برای نُخُستین بار نام «مُحَمَد» در جایگاه یک نام شخصی نمایان میشود. بکاربُردنِ نام «مُحَمَد» از زمان «عبدالمک» در میان عرب ها روامند شُد. تنها سکه هایی که نام «عبدالله» و «مُحَمَد» را بر خود حمل میکردند، بدون اشاره به نام پدر یا نیاکان بودند. «گاوبِ» نیز به مشکل نمایان شدن نام «مُحَمَد» بدون نام پدر یا نیاکان او پی بُرد. و از اینرو در چنین موردهایی او از نسبت دادن نام «مُحَمَد» به یک شخصی با نام «امیر مُحَمَد بن .....» خودداری کرده است. با شایمندی (احتمال) دراینجا مسئله عبارت از خودِ پیامبر عرب هاست. و این یافتۀِ راستین به بازیگوشی نویسنده پایان داد.

سکه زدن در دوران ساسانیان وسیله ای تبلیغی برای تاج و تختِ پادشاهی بود. و هدفِ این تبلیغ برجسته نشان دادنِ سرچشمۀِ خدایگانی دودمانِ پادشاهی بود. از اینرو جای شگفتی نیست که ایدیولوژی فرمانروایی عرب ها نیز همینگونه روی سکه ها نمایان شده باشد. ولی تفاوت در اینجا بود که بجایِ اشاره به سرچشمۀِ خدایی دودمانِ حاکم، اکنون سکه ها ماهیتِ انسانیِ فرمانروا و پیامبر (موعظه گر) آنها را گواهی میکردند. اکنون فرمانروا «عبدالله (خدمتکار خدا)» است، زیرا عیسی مسیح نیز هم اکنون خدمتکار خدا بوده است. یک مسیحی که در وجودِ عیسی مسیح «عبدالله» را میبیند، خودش را نیز «عبدالله» مینامد و قبیلۀِ او خودش را «عباد (الله)». عیسی مسیح (ال مسیح) برای عرب های خاور تنها «عبدالله» نیست، او همچنین «مُحَمَد» است93. در چهارچوب برنامۀِ دینی «عبدالمک»، در آنجا که او یک پرستشگاه مقدس بر تخته سنگ (صخره) سیهون به نام «حرم» برپا کرده است، آدم میتواند در خط سوم نوشته ای که در بخش اندرونی گُنبد این پرستشگاه نگارش شده است، بخواند: برگُزیده است (ستایش شونده است) خدمتکار خدا و فرستادۀِ او (muhammadun abdu llahi wa-rasuluhu). 

4.3           زدن سکه با آرم-مُحَمَد در بخش خاوری سرزمین های زیر فرمانروایی عرب ها

نُخستین سکۀِ عربی-ساسانی با نگارشِ «محمت (MHMT)» که به زبان پهلوی ولی با دبیرۀِ (خط) آرامی نگاشته شده است، را میتوان در کاتالوگی (catalogue) یافت که در سال 1898 میلادی در کُلکسیون برلین برای سکه های خاوری انتشار یافت. یک نمونۀِ دیگر از این سکه ها در سال 1984 میلادی آشکار شُد. این سکه ها در کنار نوشتۀِ « محمت (MHMT)» به زبان پهلوی، نام «مُحَمَد» را هم به دبیرۀِ عربی دربر دارند95.

از آنجا که تاکنون تودۀِ مردم شعار «عبدالله» و «مُحَمَدون» بر سکه ها و سنگنبشته ها را، اشاره به عیسی مسیح و جایگاهش «عبدالله» (خدمتکار خدا برپایۀِ باور دینی مسیحیان بخش خاوری سوریه) بشمار نمیآوردند، و همچنین پیوندِ میانِ عیسی مسیح با محمد (برگزیده/ ستایش شده)، را هم کمتر میفهمیدند، آنها این نام ها را به امیران و والیان نسبت میدادند، یعنی امیرانی که فراموش کرده بودند تا با پیروی از آیین روامندِ عرب-ساسانی، نام پدرانشان را همراه با نام خودشان روی سکه ها بنویسند. بدینسان «گاوبِ (Gaube)» از روی اشتباه نشانِ «عبدالله» روی سکه ها را «عبدالله بن امیر....» برداشت میکند96.

«استوارت د. سیرس (Stuart D. Sears)» پیشنهاد میدهد که جایگاهِ نُخستین این سکه ها را در آذربایجان جستجو کُنیم و داستانِ زدن (ضرب) آنها را در پیوند با کوشندگی های «مُحَمَد بن مروان» یکی از برادران «عبدالمک» نگاه کنیم97. «استورات د سیرس» چهار سکۀِ گوناگونِ عرب-ساسانی با نشان (آرم) «مُحَمَدون)» را از همدیگر بازمیشناسد:

در نمونۀِ یکم: نوشته «محمت (MHMT)» به زبان پهلوی، در حاشیۀِ سکه: وافین (wafin).

در نمونۀِ دوم: نوشته «محمت (MHMT)» به زبان پهلوی، در حاشیۀِ سکه با نوشتۀ «مُحَمَد» به دبیره عربی.

در نمونه سوم: نوشته «محمت (MHMT)» به زبان پهلوی، در حاشیه سکه با نوشته «محمد» به دبیره عربی؛ تاریخ گذاری شده در سال  60 عربی. سکه های «عبدالمک» که در این سال در دارابگرد زده شده اند، آشنا هستند. برای «استوارت د. سیرس» نسبت دادنِ این سکه ها به مُحَمَد، برادر «عبدالمک» آشکار بود، زیرا با داستان نویسی های اسلامی هماهنگی داشت.

در نمونۀِ چهارم: نوشته « KhWSRWY » به زبان پهلوی، در حاشیه سکه با نوشته «مُحَمَد» به دبیره عربی.

این نمونه های فراوان نتیجه کپی برداری از سکه های خسرو دوم هستند98


4.4  سکه هایی که با نشان (آرم) مُحَمَد در سوریه و پلستین (فلسطین) زده شده اند

سکه های مسین با نشان (آرم) مُحَمَد در سال 1947 میلادی بدستِ «سیر الِک کیرکبریج (Sir Alec Kirkbridge)» در پیشدید همگانی انتشار یافتند99.  این سکه های مسین چهارگوش هستند و برنویسی روی آنها بد انجام گرفته است. روی این سکه ها نمای یک فرمانروا دیده میشود که تاجی با چلیپا (صلیب) بر سر دارد و چلیپای درازی در دست نگهداشته است. نوشتۀِ روی این سکه ها تا کنون همچون نشانیِ کارگاهی در «Amman» فهمیده شده است، جایگاهی که این سکه ها زده شده اند. در پشت سکه ارزش سکه به شکل «M ((= 40 Nummia» نشان داده شده است که همچنین با چلیپا همراه است. در پشت سکه در زیرِ « M» نشان (آرم) مُحَمَد وجود دارد100 .

براستی مسئله عبارت است از یک پاژنام دیگر که به نشان (آرم) مُحَمَد افزوده میشود، یعنی «نَم (na‘m)» که در این پیوند «مقدس» فهمیده میشود. بدینسان همۀِ نوشته را میتوان اینگونه خواند: "سُتوده (ستایش شُده) ورجاوند (مقدس) است"، یا درک کُهن از این گزاره میشود:"برگُزیده ورجاوند است (رسول مقدس است)." در اینجا گفتگو دربارۀِ عیسی مسیح و درک و جایگاه او در یزدانشناسیِ سوریه است. این شعار (نشان، آرم) هم در ضدیت با این پنداشت است که عیسی مسیح را فرزند خدا میداند و هم همسو با این بینش در بیزانس است که عیسی مسیح را فرمانروای جهان میبیند.

یک سکه با نگارۀِ یک فرمانروا از جلو در شهر باستانی « (Javne / Yubna)» در پلستین/ اسرائیل کشف شده است. در سوی راست این فرمانروا، بر روی سکه، آرم «مُحَمَد» وجود دارد، و در بخش چپِ او نوشتۀِ «بسم الله». بدینسان، معنی نوشته میشود:"او به نام خدا برگُزیده شده است." یا "او به نام خدا سُتوده شده است." در پشت سکه ارزش سکه به کمک وات کج نوشته شدۀِ «M»  مشخص شده است. دور تا دور وات «M»  میتوان این نوشته را دید: «Fulus Yubna» یعنی پولِ «یاونِ (Yavne101.


نگارۀِ 15: سکۀِ عرب-ساسانی با بیانِ «( MHMT(مُحَمَد)» در سمت راستِ نقشِ نیم تنه، دور تا دور سکه با خط عربی «وافین(wafin)». پایان

 

نگارۀِ 16: سکۀِ عرب-ساسانی با هتروگرام « مُحَمَد (MHMT)» به زبان پهلوی، سمت راست در نزدیکی فرتور نیم تنه، نوشته شعار «مُحَمَد» با دبیره (خط) عربی دور تا دور فرتور. پایان 


نگارۀ، 17: روی سکه ای که در سوریه زده شده است، شعار «مُحَمَد» نگارش شده است. سمت چپ فرمانروای مسیحی از بالا به پایین به دبیره عربی نوشته شده است «امان». پایان.

نگارۀ 18: پُشتِ سکه ای که در سوریه ضرب شده است با شعار مُحَمَد. پایان


4.5           شعار (آرم) «مُحَمَد» و نمایان شدن خلیفه در «حران». جانشین شُدنِ چلیپا با «سنگِ» بت-اِل (خانه خُدا)

به کُمکِ هوادارانِ «عبدالمک» شعار «مُحَمَد» از خاور به سوی باختر روانه شُد102. همانندِ یک بانگِ جنگی برنامۀِ دینی «عبدالمک» (یکی دانستن محمد و عیسی مسیح) ابزاری برای دگرگون کردن وضعیت اندرون سرزمین های زیر فرمان عرب ها شُد. اگر فرمانروایی «معاویه» هنوز برای ادامۀِ گُسترش مرزهای جغرافیایی ایران از راه لشکرکشی به رهبری یک طبقه برگزیدۀِ  نو و نگهداری از همزیستی گروه های دینی گوناگون ایستاده بود، با سرکار آمدنِ «عبدالمک» یک دورنمایِ کاملا دیگری پدیدار گشت. نگاهِ دینی سوریه ای ها پس از گریز نمایندگان آنها به بخش خاوری سرزمین های ساسانی (Barsaumas von Nisibis et alii) و پس گذشتِ 2 سده از رانده شدن آنها از سوریه، دوباره به زادگاهشان بازگشت.

برای اینکه روند استواری بخشیدن به سرزمین هایِ زیر نفوذ فرمانروایی عرب ها را به کمک برپا ساختن کلیساهای عربی در این سرزمین ها (با الگوبرداری از کلیسای نستوریان ایران در پایان فرمانروایی ساسانی) پیش ببرند، «عبدالمک» پیماننامۀِ آشتی با بیزانس را نو کرد و یک افزایشِ چشمگیر از پرداختِ خراج را پذیرفت. برپایۀِ این پیماننامه میبایستی که درآمدهای «سیپرن (Zypern)»، ارمنستان و گُرجستان میان هر دو طرف پیماننامه بخشیده شود (تقسیم شود)103.

«عبدالمک» براستی پی بُرده بود که کامیبابی های او در رو در رویی با دُشمن دینیش در آینده، در گرو همراه شُدنِ کردگان های (فعالیت های) رزمی او با یک ایدیولوژی دینی است. از اینرو او آراستن نیروهای رزمی با ساز و برگِ یک ایدولوژی دینی را گرانیگاهِ کردگان هایش کرد104. هدفِ «عبدالمک» همبسته کردنِ همۀِ پیروانِ یزدانشناسیِ سوریه ای کُهن (که به خاور رانده شُده بودند)، زیر یک پرچم با شعار دینی «مُحَمَد» بود. در زیر این پرچم میبایستیکه مردمان سوریه دوباره جذب این یزدانشناسی با آن درکِ عربی شان، شوند.

گُزارش هایی دربارۀِ یزدانشناسی کُهن سوریه در یک نوشتۀِ گُمنام یهودی با نام «دربارۀِ داستان عیسی (Toldot Yeshu)» وجود دارند. چند پاراگراف از واپسین بخش این کتاب دربارۀِ «نستوریوس (Nestorius)» است که در سال 431 میلادی در نشستِ همگانی مسیحیان در «افِسوس (Ephesus)» به نام مُرتد محکوم شُد. دربارۀِ «نستوریوس» گُزارش میشود که در سرزمین های زیرفرمان شاهنشاهی ایران میزیست و به واژگونۀِ «پاول (Paul the Apostel)» از مسیحیان میخواست که از قانون های موسی پیروی نکُنند. او به پیروانش آموزش میداد که عیسی مسیح خُدا نیست، بلکه او یک انسانی است همانند دیگر پیامبران که الهام هایشان را از روح القدس میگرفتند105.

جُنبش دینی «مُحَمَدانیسم» را که «عبدالمک» پایگذارش بود، نمیتوان با جنبش دینی «نستوریانیسم» همتراز دانست. جُنبش دینی «مُحَمدانیسم» که پایگذارش عبدالمک بود، از بینش عربی یزدانشناسی سوریه سرچشمه میگرفت. از اینرو بینش عربیِ یزدانشناسی سوریه در کلیسای شاهنشاهی و نستوری ایرانِ ساسانی پذیرفته نشُد، بلکه همچون دین اقلیت هایِ قومیِ عرب هایِ میانرودان و ایران، بخشی از ویژگی قومیت گرایی آنها شد.

همانگونه که یزدانشناسی سوریه در میان عرب ها خودش را هماهنگ با درک و بینش عربی نشان میداد، و دین قومی آنها شُد، این یزدانشناسی تا نزدیک به زمان ما یک عامل سازنده در شکل دادن به پادشاهی در اتیوپی بود. نُخستین تبلیغاتِ مذهبیِ اتیوپی ها از سوی یک مُبشر سوریه ای به نام «فرومنتیوس (Frumentius(پایگذار کلیسای اتیوپی) و پیروانش انجام گرفت که از پایان سدۀِ سوم میلادی آغاز شُد. باور بُنیادین کلیسای اتیوپی بر «توحید»، یعنی پذیرفتن یگانگی خدا برپا شده بود106. در کرانۀِ دریای سُرخ که رو به روی اتیوپی است، گرانیگاه آموزۀِ بُنیادین و دینی (Dogma) وهابیان که در آنجا بودند، همچنین «توحید» نام داشت. بر سنگنبشۀِ قبه الصخره در اورشلیم ما شکل تاریخ گذاری شُدۀِ این برداشت دینی را به زبان عبری میبابیم. در آنجا گفته میشود: الله احد [به زبان عبری:adonai ehad]، الله الصمد. روندِ عربی کردن نوشته های قرآنی آنچنان با این جمله بندی ها هماهنگ بودند که هرگز سرچشمۀِ این گزاره ها که عربی نبودند، جلب توجه نمیکرند107.

همینگونه نیز از نگاه مسیحیان اتیوپی بنگر نمیآید که پیروی از قانون های موسی غیر مسیحی باشد. قابل توجه است برگزاری آیین خواندن از کتاب «Song of Songs» (سُروده های شهوانی که بخشی از کتاب عهد عتیق تورات هستند) در بامداد «شنبه مقدس (Holy Saturday)» در کلیساها، همانگونه که این سروده ها در روز «پاسوور (Passover)» که یادمان گریز یهودیان از مصر است، در کنیسه های یهودی خوانده میشوند. خواندن همزمان این سروده ها از کتاب عهد عتیق (تورات) در یک روز ویژه در کلیساها و کنیسه ها کوششی در چهارچوبِ تفسیرهایی است که در سده های میانه در اروپا از کتاب های مقدس میکردند که هدف آنها برابر سنجی (تطبیق) انجیل (عهد نوین) با تورات (عهد عتیق) بود. در این پیوند ختنه کردن پسران در نزد مسیحیان اتیوپی امروز هم با پیروی از قانون های موسی انجام میگیرد. این آیین همچون نشانۀِ یک پیمان میان خدا و مردمان برگزیدۀِ او فهمیده میشود و در روز هشتم زایش کودک انجام میگیرد108.

از نگاهِ کلیسایِ خودسالارِ (مستقل) «عبدالمک» در سرزمین هایِ زیر فرمانِ عرب ها، نمایندگی از جُنبش «مُحَمَدانیسم» امکان گفتگو میان مسیحیان را باز میگذاشت. درحالیکه هنوز تنها فرمانروای بیزانس به همراه رئیس کلیسایش، بلندپایه ترین روحانی «کُنستانتینوپل»، گفتگو دربارۀ بُنیادهای اندیشمندی مسیحیت را رد میکردند و این گفتگو را به سوی راستایی که خودشان درست میپنداشتند، هدایت میکردند، با جنبش دینی «عبدالمک»، اندیشۀِ «آیین صندلی مقدس آنتیوک (Antioch)» که ذات دوگانۀِ عیسی مسیح را نمایندگی میکرد، دوباره موضوع گفتگوی دینی شُد. [شرکت کُنندگان در گردهمایی کلیسا در پایان نشست مسیحیان جهان در «کُنستانتینوپل» در سال 681 در ستایش از فرمانروا کُنستانتین پنجم فریاد زدند:"پاینده باد فرمانروا! شما گوهر وجود عیسی مسیح را نشان دادید. سرور! از مشعلِ جهان نگهداری کنید!"]. عبدالمک به فرمانروای بیزانس فهماند که در گفتگو دربارۀِ گوهر هستی عیسی مسیح، او خودش را هماورد (رقیب) فرمانروای بیزانس میبیند. عبدالمک با منشوری (Ekthesis) که بُنیاد باورهای دینیش را بازتاب میداد، در گفتگو دربارۀِ ذات عیسی مسیح اندر شد و گذاشت که این منشور را در بخش درونی گُنبد قبه الصخره که به فرمان او در سال 72 عربی (694 میلادی) ساخته شده بود، نگارش کُنند.

هماوردِ (حریف) فرمانروایِ عرب ها، «کایزر جوستینیان دوم (Justinian II) 685695» یک کایز بسیار دینباور بود. او خودش را روی سکه ها خدمتکار خدا (servus Christi) مینامید و در میان کایزرهای بیزانس نُخستین کایزری بود که فرمان داد تا نقش عیسی مسیح را روی سکه های پول بیاندازند109. در پاسخ به کایزر جوستینیان دوم، عبدالمک بر روی سکه های پول خودش را «خلیفه الله (Khalifat Allah)» یعنی «سخنگوی خدا» نامید110.

نگارۀِ 19: خانه خدا (Beth-El) به شکل پلکان سنگی (Yegar Sahaduta) با شعار مُحَمَد نوشته شده بر روی سکه ای که از «حران» سرچشمه گرفته است. پایان

سرچشمۀِ این باور اشتباه که میگوید فرمانروای عرب ها خودش را خلیفه مینامید و فرنام خلیفه به معنی «رئیس تامینات (امیر المومنین)» بوده است، برمیگردد به دوران خلفای عباسی پس از مامون که خودش را با انگیزه ای دیگر «خلیفه الله (سخنگوی خدا)» نامید. مامون در سال 217 عربی هنگام بازدید از اورشلیم فرمان داد تا نام خودش را در نوشته ای که در زیر گنبد قبه الصخره نگاشته شده بود، جای بدهند و درونمایۀِ (محتوی) آن نوشته را یا در خدمتِ یزدانشناسی اسلامی که با او آغاز شده بود، بکار بگیرند و یا آنرا از نو تفسیر کُنند.

برای نمونه به کمک یک سکه برنزی از« حران (Harran)» میشود رفتار رقابتی «عبدالمک» در برابر کایزر در «کُنستانتینوپل» را نشان داد. شکل این سکه های مسین برای سده ها در اروپا شناخته شده هستند. این سکه ای که «والکر (Walker)» گزارش کرده است، از موزه «بورگیا (Borgia)» به موزۀِ واتیکان رسیده است. پیوندِ میان «عبدالمک» و شعار (آرم)-مُحَمَد را میتوان بر روی این سکه، به شکل « Yegar Sahaduta (پلکان سنگی که به گفته «لابان (Laban)» نشان پیمان یعقوب با یهوه خدای یهودیان بوده است)» (Gen 31, 45-47) نتیجه گیری کرد. نمایش بت-ال (Beth-El) یا خانه خدا (Gen 28, 15-19) به شکل «پلکان سنگی (گواهی سنگی)» بر روی سکه های گُمنام با شعار-مُحَمَد از «حران» اشاره به سکه هایی دارد که در دوران سپسین به نام «عبدالمک» در این نیسنگ زده شده اند.

جالب این است که پیش از نمایان شُدنِ نام و فرنام «عبدالمک» روی این نمونه از سکه ها تنها شعار این جنبش دینی را که «مُحَمَد» است، میتوان یافت. با توجه به روند «دعوتِ» پیروانِ جنبش «مُحَمَدانیسم»، میتوان از راه پیوند دادن سکه های یافت شده در این دوره، نگاره ای که در پی میاید به تصویر کشید. روند رویدادها مُنتهی شُد به:

 1. نمایان شدنِ سکه های گُمنام، با شعار «عبدالله» پیرامون سال 41 عربی (663 میلادی) در سرزمین هایی که پیش تر زیر نفوذ فرمانروایی ساسانیان بودند.

2. نمایان شدن سکه های گُمنام، و هرازگاهی با تاریخ (به سال 60 عربی برابر با 682 میلادی) با شعار «مُحَمَد» در سرزمین هایی که پیش تر زیر نفوذ فرمانروایی ساسانیان بودند.

3. سکه های مسین گُمنام از «حران» (نماد این نیسنگ از دوران نُخستین پیامبران توراتی شناخته شده هستند! ) در سرزمین هایی که پیش تر زیر نفوذ فرمانروایی بیزانس بودند با شعار «مُحَمَد» و نماد «خانه خدا (Beth-El)» با شکل «پلکان یا تخته سنگ های روی هم گذاشته شده (Yegar Sahaduta)».

4. سکه های مسی و سکه های تلایی (طلایی) با نماد دین نوین حکومتی: «خانه خدا (Beth-El)» با شکل «پلکان یا تخته سنگ های روی هم گذاشته شده (Yegar Sahaduta)» و نگارۀِ یک فرمانروای عرب با گُزارۀِ «عبدالمک». گُسترش نمادِ «خانه خدا (Beth-El)» با شکل «پلکان یا تخته سنگ های روی هم گذاشته شده (Yegar Sahaduta به سوی باختر، از اینرو

5. سکه نویسی در آفریقای شمالی با نمادِ «خانه خدا (Beth-El)» با شکل «پلکان یا تخته سنگ های روی هم گذاشته شده (Yegar Sahaduta)» در جایگاه نمادِ دین تازه حکومتی.

گُسترشِ این نمادِ نویِ دین حکومتی، «سنگ»، سببِ پُرسش دربارۀِ ناپدید شُدن چلیپا روی سکه هایی شُد که در سرزمین های عربی زده میشُدند. این نمادِ دین حکومتی، «خانه خدا (Beth El)»، که در شکل «پلکان یا تخته سنگ های رویهم گذاشته شده است (Yegar Sahaduta)» همچون نگهبانِ پیمان (پیمان میان یعقوب با یهوه)، برجسته کُنندۀِ آیین بازگشت به نمادهای سنگی و بدون تندیس است. هم اکنون این «نگارۀِ تجسمی» نُخستین گامِ قابل تشخیص در راستای بکاربستن سُنت ممنوع کردن تصویر در عهد عتیق (تورات) است که با گُسترش آیین کلیسای عربی در سرزمین های زیر فرمان عرب ها در اورشلیم همراهی میشود. تمرکز جُنبش عبدالمک بر «اندیشۀِ مُحَمَد» که همچون یک بخش از تصویری بود که خودش از «اسرائیل راستین» داشت، بازگشت به آیین سامی (Semitic) را روشن میکند.

از اینرو، به واژگونۀِ آنچه که گزارش های اسلامی میگویند، ناپدید شُدنِ نشانِ چلیپا در سرزمین های زیر فرمان عرب ها هیچ پیوندی با رد شُدنِ نشان چلیپا در آیین عرب ها یا بازداشتن این نشان نداشت. و همچنین نشان چلیپا بر سکه های «معاویه» و امیرانی که تا پیش از «عبدالمک» در سوریه حکمرانی میکردند، دلیلی بر ادعای «رواداری اسلامی» یا «ادامۀِ بکارگیری دیوانسالاران مسیحی از روی ناچاری در کارهای اداری» نبوده است.

آنچه که تاکنون در این پیوند برای اسلامشناسان روشن نشده است، پیوندِ میان شکوفایی فرهنگی اسلامی با درسد (%) بالایی از وجودِ دیوانسالارهای (کارمندان) مسیحی است. در اینجا تفاوت میان دوران نُخستین مسیحی/ عربی فرمانروایی عرب ها با دورانِ هماهنگ شدن این فرمانروایی با ویژگی های ایرانی/میانرودانی برجسته میشود؛ یعنی از زمان بازدید مامون از اورشلیم در سال 217 هجری، یعنی دوره ای که مُحَمَد در این میان به نام پیامبر عرب ها پذیرفته شده بود111.

جانشین شدنِ نشان چلیپا با نشان «خانه خدا (Beth El)» به شکل «تخته سنگ های رویهم گذاشته شده (Yegar Sahaduta)» بخشی از درگیری ایدیولوژیکی با بیزانس بود. بازگشت به یک نمادی که یادآور بُنیانگذاری اسرائیل است، هیچ دلیلی بر آیین یهودی/ مسیحی کلیسا های عربی در سرزمین های زیر فرمان عرب ها نبود، بلکه اشاره ای به «دین» بود، یعنی به یک بینشی از رفتار متقابل میان خدا با آفریده اش بسانِ  نتیجۀِ یک پیمان نامه112.

در اینجا نگیزش (توضیح) روامندِ سکۀِ «حران» میآید که نتیجۀِ گُسترده ای را میتوان از آن گرفت: سکۀِ مسین با برنوشتۀِ «مُحَمَد» در سمت چپ، کارگاه و جایگاه ضرب سکه «حران» در سمت راستِ نگارۀِ یک فرمانروای عرب با الگو برداری از آیین میانرودان با دستار و یک شمشیر بر روی سکه. بر پُشت سکه نقش یک چلیپا در بالای پلکان، در سمت چپ آن یک وات هایی (حروفی) که در آغاز یک نام میآیند (Monogram)، و در سمت راست آن، شعار «مُحَمَد». زیر نقش چلیپا که بالای پلکان است، به زبان یونانی نوشته است: .113.16= IS

نگیزش های (توضیح های) سُنتی دربارۀِ این سکه بر این گمانند که آن سوی سکه با نقش فرمانروا، روی سکه است. ولی راستی این است که پلکان سنگی (Yegar Sahaduta) که نمادِ دین حکومتی است و پیام اصلی را در بر دارد، روی سکه را میآراید (تزئین میکند). نقش فرمانروای عرب، یک نشان (آرم) برای پشت سکه است، همانگونه که کایزر بیزانس در سکه هایی که در این دوره زده شدند، روی سکه را برای نماد مذهبی، یعنی نگارۀِ عیسی مسیح در جایگاه فرمانروای جهان (Pantokrator) واگذار کرده بود.


نگارۀِ 20: نقش یک فرمانروای عرب بر پُشتِ سکه ای که از حران سرچشمه میگیرد. سمت چپ او برنوشتۀِ مُحَمَد، سمت راست نشانۀِ جایگاه ضرب سکه: حران. روی سکه نقش سنگ، سمت راست آن برنوشتۀِ مُحَمَد، در زیر شاره 16 با وات های (حروف) یونانی، سمت چپ نمایش سنگ مقدسی که لوزی شکل است.

نقش فرمانروای عرب روی سکه ها را «کلیف فوس (Clive Foss)» نقش پیامبر عرب ها میداند، همانگونه «گاوبِ (Gaube)» بر این باور است که شعار (آرم) «مُحَمَد» بر روی سکه های عرب-ساسانی، به پیامبر عرب ها اشاره میکند114. ولی راستی این است که بدون شک مسئله عبارت است از نمایش یک فرمانروای عرب. دلیل این ادعا همانندی میان این نگاره با نگارۀِ فرمانروای عرب در قصر هشام (خربه المفجر) است115 .  همچنین این ادعا را نقشِ شمشیر (جلاد) پُشتیبانی میکند که بسیار بُزرگ نمایش داده شده است. نقش شمشیرِ بسیار بزرگ یادآور شمشیر نگهبانان آتشکده در پشت سکه های ساسانی میباشد. در اینجا نیز نقش یک فرمانروا نمایش داده شده است که نگهبان «پیماننامه» میان خدا با انسان هاست. این شمشیر اشاره به یک تفسیر از دین میکند که همچون بازده یا خروجی یک پیمان است.

نمایش نقش فرمانروای عرب روی سکه  ها یک واکُنشی بود به یک گونه از سکه های نو در بیزانس. در آنجا روی سکه تلایی (Solidus) «جوستینیان دوم» عیسی مسیح به نام «شاه شاهان» نقش بسته است؛ در پشت سکه، کایزر بیزانس یک چلیپای بلند در دست راست دارد116.

بدینسان در اینجا باید آن سمتِ سکه که نقش فرمانروا را حمل میکند، همچون پشت سکه درنگریسته شود. این راستی تاکنون از چشم سکه شناسان اسلامی پنهان مانده است. برپایۀِ یک پیماننامۀِ سکه شناسی، پیام دینی سکه ها همیشه بر روی سکه بازتاب مییابد. در بیزانس این پیام دینی در نگارۀِ عیسی مسیح در جایگاه شاه شاهان تجلی یافته است، ولی در سرزمین های پیشین بخش خاوری بیزانس نقش «شاهدان سنگی» به شکل «پلکان سنگی (Yegar Sahaduta)» این پیام دینی را با خود حمل میکنند. نقش «خانه خدا (Beth-El)» به شکل «پلکان سنگی» به همراه نقش فرمانروای عرب، روی همۀِ سکه های عبدالمک وجود دارند، در شمال آفریقا این «پلکان سنگی» به همراه بر نوشته هایی روی سکه  ها نمایش داده شده اند117

 


نگارۀِ 21: الگویِ بیزانسی برای ضرب سکه های تلایی (طلایی) عربی. جلوی سکه در بر گیرندۀِ پیام مذهبی است؛ پشت سکه نمایش کایزر جوستینیان دوم که ایستاده است با یک چلیپای بُلند در دست. پایان

نگارۀِ 22: سکۀِ تلای عبدالمک با الگوبرداری از بیزانس. روی سکه، نقش سنگ در جایگاه نماد دین حکومتی به شکل پلکان سنگی (Yegar Sahaduta). در پُشت سکه نمایش یک فرمانروای عرب که یک شمشیر دادگری را در دست دارد. پایان.

4.5           مُحَمَد رسول الله ستوده / برگُزیده فرستادۀِ خداست

این نگیزشِ (توضیح) گُسترده که مُحَمَد را همچون عیسی مسیح میداند، برای نُخُستین بار روی سکه های عرب-ساسانی در ایران، نمایان شُد. این سکه که تاکنون از دیرینه ترین سکه های شناخته شدۀِ اسلامی است، به سال 66 عربی تاریخ گذاری شده و از بیشاپورِ ایران سرچشمه میگیرد. این گارگاهِ ضرب سکه هنوز در هنگامۀِ فرمانروایی ساسانیان در ایران سکه میزد118. به واژگونۀِ سکه های گُمنام با برنوشته هایِ «عبدالله» و «مُحَمَد»، این سکه، با بیان نام صاحبِ سکه ضرب شده است. برنوشته های دور تا دور این سکه به زبان عربی نوشته شده است و میگوید: بسم الله مُحَمَدون رسول الله ( به نام خدا، سُتوده/ برگزیده فرستاده خداست).

این شعارِ (نشانِ) گُسترش یافته که مُحَمَد را رسول مینامد، 6 سال بعد همچنین در نوشتۀِ قبه الصخره در اورشلیم نمایان میشود. افزون بر این، از آن نوشته که بر دیوار هشت ضلعی و اندرونی قبه الصخره نقش بسته است، میتوان فهمید که منظور از «رسولک و عبدک ابن مریم (فرستادۀِ تو، بنده خدا و پسر مریم است)» کسی است که ویژگی هایش با تشبیهات و نگیزش های (توضیح های) جهان مسیحیت سازگار است. قرآن در کنار نام «رسول»، نام «نبی (پیامبر)» را هم بکار میبرد119. قرآن شخصیت ها و پیامبران توراتی را رسول مینامد، کسانیکه اهمیت ویژه ای در پیوند با تفسیر تاریخ (historical interpretation) داشتند. در میان این رسولان نوح، لوط، اسماعیل، موسی، شُعیب، هود و عیسی جای دارند. آنها از سوی خدا در راستای نجات جامعۀِ دینباوران ماموریت داشتند. در پیوند با شعارِ «عیسی همچون مُحَمَد»، در راستای نمایندگی از دینباوران یک دیدگاهی نمایندگی میشود که در مخالفت با دیدگاه «پاولوس (Paul)» است. اقوام سامی، به ویژه عرب ها، جامعۀِ دینباوران را میسازند، زیرا آنها خویشاوند عیسی هستند که «آرامی (Aramaic)» و از «گالیله (Galilea)» بود. این راستی خودش را در پیوند با  ناجیان توراتی (توفان نوح، آتش لوط و شکافته شدن دریا بدست موسی) و شخصیت های نجات دهندۀِ عربی و غیر توراتی (هرکس که نظم خدایی را نپذیرد، او را زمین هنگام زمین لرزه خواهد بلعید) در پیرامون نوشته های قرآنی، نشان میدهد. به نام «مُحَمَد»، عیسی به جمع «هفت دلاور» میپیوندد. او از نگاه قانونِ قرارداد، نمایندۀِ مجاز است : «ولی الامر» و نمایندۀِ ماموریت یافته «ولی الله». در اینجا دوباره جهانبینی عربی خودش را همچون شبکه ای از رابطه های قراردادی نشان میدهد.

4.6           علی همچون وزیرِ آن کسی که ستوده/ برگُزیده است

اسلامشناسی با این یافته بیگانه است. اسلامشناسی انگاشت (تصور) «ولی الله» را تنها در پیوند با «شیعه» میفهمد، و آنرا از روی اشتباه نتیجۀِ یک روندِ تکاملی سپسین (ثانوی) میداند. «شیعه» شعار علی ولی الله را میشناسد. در اینجا محمت ولی الله (MHMT wali Allah)، که یک تصور ویژۀِ مسیحی/عربی سدۀِ نُخُست عربی است به یک تصور کلی سامی (هارون وزیر موسی)، تکامل مییابد، یعنی تبدیل به علی ولی الله "نمایندۀِ برجسته و ممتاز" میشود.

4.7           ستوده/ برگُزیده همچون حمل کُنندۀِ خردِجهانی

به کُمکِ نوشته هایی که از دوران «عبدالمک» برجای مانده اند، میشود برنامۀِ دینی [دعوت (Mission)] او را بازسازی کرد: این آگاهی که عیسی مسیح همچون مُحَمَد فرستاده و رسول عرب های (ساسانی) است. از آنجا که برپایۀِ نوشته های قرآنی عیسی مسیح بالای چلیپا کُشته نشُد، او پس از ناپدید شُدن (یا رفتن به آسمان) نقش «امام پنهان» را بازی میکند. عیسی مسیح میتواند در جمع گروه های دینباور نمایان شود و همچون نماینده خدا، از آنها در برابر رویدادهای تهدید آمیز نگهداری کند. همچنین نگاهی به انگارش های (تصورات) پایان زمانی (apocalyptic) بیاندازید که دربارۀِ او میشود.  چنین انگارش هایی که با شایمندی (احتمال) به الگوهای (قهرمان های) سوریه ای بازمیگردند نشان میدهند که عرب ها در دوران عباسیان هنوز به ظهور دوبارۀِ عیسی مسیح امید داشتند. یکی از این گزارش های پایان زمانی میگوید: "مسیح عیسی ابن مریم روی یک پُل سفید در نزدیکی دروازۀِ خاوری دمشق به آن سویی که درخت هست فرود خواهد آمد. یک ابری او را حمل خواهد کرد، زیرا او دستانش را روی شانه های دو فرشته خواهد گذاشت. عیسی دو جامه سفید در بر دارد، یکی به دور او پیچیده است، و دومی ردایی (عبایی) است بر دوش او. هنگامیکه عیسی سرش را پایین میآورد، چکه هایی  همانند مروارید از آن پایین خواهند  افتاد. (...) سپس او خواهد آمد تا مسلمانان را، هرکجا که باشند، گردآوری کند. عیسی خلیفه را که درحال نمازخواندن با پیروانش است، خواهد یافت. مسیح در پشت سر خلیفه خواهد ایستاد، و خلیفه خواهد گفت: اوه، مسیح الله! امامتِ نماز را بپذیر"[ در اینجا نقش مسیح در جایگاه امام روشن است]. ولی او خواهد گفت: "بهتر است که تو امامتِ نماز برای همراهانت را بپذیری، زیرا خدا خُرسند (راضی) از شما است. من تنها در جایگاه یک وزیر فرستاده شده ام، من در جایگاه یک امیر (فرمانده) فرستاده نشده ام."120.  در اینجا روندِ دادن ماموریت آسمانی ادامه مییابد: برپایۀِ برنوشته های بدست آمده بر سکه های عرب-ساسانی، مسیح همان مُحَمَد ولی الامر است (کسیکه مُختار است، زیرا ماموریت و اجازه آسمانی دارد).

توجه به تفسیر ها و ترجمه های همدوره (با آغاز اسلام) کمک میکند تا روند روشن شدنِ معنی «رسول» آسانتر گردد. از آنجا که برنامۀِ دینی عبدالمک (مسیح همچون محمد) خودش را به واژه شناسی عربی مرزین نکرده بود، بلکه این برنامه دینی را به زبانِ رایجِ داد و ستد در خاور موعظه میکردند، رسالتِ «عبدالمک» در خاورِ سرزمین های ایران به زبان پهلویِ میانه آگاهی رسانی میشُد. روی یک سکه از سیستان/ سکستان از سال 70 عربی این برنوشته را میتوان یافت: «محمت پیغمبر (MHMT PTGAMbl Y yazdt)»121.

در اینجا نام «پیغمبر» با مصدر پارسی نمایان شُده است که برای سده ها در زبان پارسی بکار میرفت و همخانواده با زبان آرامی است. پهلوی-هتروگرام (Pehlevi-Heterogramm) محتوی واژه آرامی « PTGM» میباشد که کوتاه شدۀِ «patigama (پیام، واژه)» است122. واژه «بار» ریشۀِ کارواژۀِ (فعل) «بُردن» است. معنی این گزاره « PTGM-bar » به پهلوی میشود «حمل کُنندۀِ پیام، سخن». ترجمه رسای برنوشته میشود: "ستوده باد (برگزیده است) آن کسی که حمل کُنندۀِ پیام خداست." همچنین ترجمِۀِ نام «پیغمبر» همچون «حمل کُنندۀِ سُخن (خردجهانی، logos) انگارش پذیر (قابل تصور) است. بدینسان «حمل کُننده» همچون یک «آوند (ظرف)» درنگریسته میشود که در آن خدا «سُخن و روانش را در آن ریخته است»، همانگونه که برنوشتۀِ قبه الصخره دربارۀِ مریم میگوید. در اینجا انگارش (تصور) کُهنِ انسان ها دربارۀِ پیامبران که آنها را بسان آوندِ خدایان میپنداشتند، بازتاب یافته است. همچنین در اینجا ما دوباره خودمان را در گُسترۀِ یزدانشناسی کُهن سوریه پیدا میکنیم.

در جایی دیگر جمله بندی به زبانِ پارسیِ میانه بیشتر شناخته میشود. برای اینکه از سوتفاهم پیشگیری شود، برنوشتۀِ دور تار دور سکه را به عربی مینوشتند، تا نقش «پیغمبر» را از نگاه عربی روشن کند.

یک سکۀِ نقره ای که در کارگاهی در کرمان در جنوب ایران در سال 70 عربی زده شده است، افزون بر این شعاری که به زبان پارسی میانه است « MHMT PGTAMbl Y Yazd » دارای این برنوشتۀِ عربی است: «بسم الله ولی الامر [ به نام خدا او مجاز و مختار (authorized) است] 123 . یک سکۀِ نقره ای دیگر از یک کارگاه دیگری در کرمان، در جنوب خاوری ایران که در سال 70 عربی زده شده است، افزون بر شعار « MHMT PGTAMbl Y Yazd » به زبان پارسی میانه، شعار «بسم الله ولی الله (به نام خدا او نماینده خداست) » را به خط عربی دور تار دور سکه حمل میکند124.

Note:

1 J. Wellhausen, Das Arabische Reich und sein Sturz. Berlin 1902, vi: „Ohne Zweifel hat es bei den Syrern selber, d. h. bei den syrischen Arabern, ebenfalls eine Tradition gegeben; sie ist uns aber verloren gegangen. Spuren davon findet man bei Baladhuri, vielleicht auch bei dem Kalbiten Avanâ, der zwar in Kufa wohnte, aber durch seinen Stamm mit Syrien in Verbindung stand und öfters als Berichterstatter über syrische Dinge bei Tabari citirt wird, gewöhnlich nach Ibn Kalbi. Den Geist dieser syrischen Tradition lernt man am besten aus christlichen Chroniken kennen, namentlich aus der Continuatio des Isidor von Hispalis. Die Umaijiden erscheinen da in einem ganz anderen, sehr viel günstigeren Licht, als wir sie zu sehen gewöhnt sind. Bei den Arabern haben eben ihre Feinde das letzte Wort behalten, darunter hat ihre Geschichte stark gelitten.“

2 H. Humbach, New Coins from Fromo Kesaro, in: India and the Ancient World, ? History, Trade and Culture before A.D. 650 ?; Festschrift Professor P. H. L. Eggermont, hrsg. v. Gilbert Pollet, Löwen, 1987, S. 83: „Both the fact that Popp’s Arabo-Sassanian coins have been overstruck by Fromo Kesaro and the triumphant nature of the text of the overstruck inscription suggest that the coins originated from a booty or rather from a tribute imposed upon the conquered Arabs. Thus these coins spotlight events of late pre-Islamic and early Islamic history of Central Asia (unrecorded by Muslim historians) which took place after 738 but are otherwise difficult to locate.“

3 J. Wellhausen, Arabisches Reich, a.a.O., iv: „Mommsen hat einmal gesagt, für Nichtgelehrte bedürfe es keines Beweises, dass die Geschichten, welche damit anfangen, dass der Erzähler sie von den Beteiligten selber habe, in der Regel nicht wahr seien.“

4 R. B. Serjeant, Haram and Hawtah, the Sacred Enclave, in: Arabia, Mélanges Taha Husain, Cairo 1962, p. 57: „Before looking for Jewish and Christian elements in Islam it would be wise to establish what is specifically Arabian and I think this will be found to be vastly greater than many western scholars have supposed.“ Natürlich wird hier die Bezeichnung „Araber“ und „arabisch“ unkritisch gebraucht. Wir wissen nicht, wer die ?arab der griechischen und römischen Quellen waren. Die Römer pflegten die Nabatäer als Araber zu bezeichnen. Diese waren als Beduinen sehr freiheitsliebend, lebten in der Steppe, der Genuss von Wein war ihnen ebenso verboten wie Ackerbau und das Errichten von festen Häusern. Siehe dazu: J. Partrich, The Formation of Nabatean Art. Jerusalem 1990, p. 33.

5 Zitiert nach: E. A. Knauf, Die Umwelt des Alten Testaments. Stuttgart 1994, S. 20.

6 M. L. Bates, The „Arab-Byzantine“ Bronze Coinage of Syria: An Innovation by ‚Abd al-Malik. Colloqium in Memory of George Carpenter Miles (1904-1975), The American Numismatic Society, New York 1976, p. 17: „I have become more and more convinced of the uselessness of these three categories [Arab-Byzantine, Arab-Sasanian, post-reform coinage], which I believe ought to be replaced with an organisation of early Islamic coinage based only on the great regional subdivisions of the empire, bringing together all the coins of each mint within each region in chronological order without respect to type. In each region, Muslim coinage began with imitative or derivate types, but the nature of the imitations and the pace of evolution towards purely Islamic coinage was different. Even after the adoptation of the new Islamic type, the organisation of minting and even the weight standards and fineness of the various denominations varied from region to region. The coinage of the early caliphs and the Umayyads, like the coinage of any large Islamic empire, ought to be studied first mint by mint, then province by province and region by region, before we can think about wide generalized categories encompassing the whole.“

7 „Der Krieg begann in einer Stimmung religiöser Erregung, wie sie die frühere Zeit nicht kannte. Es war der erste typisch mittelalterliche Krieg, der an die späteren Kreuzzüge gemahnt“ (G. Ostrogorsky, Geschichte des Byzantinischen Staates. München 1952, S. 81).

8 G. Wiessner, Christlicher Heiligenkult im Umkreis eines sassanidischen Grosskönigs, in: Festgabe deutscher Iranisten zur 2500 Jahrfeier Irans. Stuttgart 1971, S. 148.

9 G. Wiessner, Christlicher Heiligenkult, a.a.O., S. 144.

10 F. Altheim, Entwicklungshilfe im Altertum. Hamburg 1962, S. 113.

11 Siehe dazu Zeile 92 der Inschrift. E. Herzfeld, Paikuli. Monument and Inscription of the early History of the Sasanian Empire, I.-II. Berlin 1924.

12 G. Rothstein, Die Dynastie der Lahmiden in al-Hira. Berlin 1899, S.143.

13 Siehe dazu den Artikel BI?R?? in EI². Zwei Ghassaniden werden als Träger dieser hohen Auszeichnung erwähnt: Harith b. Djabala um ca. 540 und sein Sohn und Nachfolger al-Mundhir, um ca. 570.

14 Siehe dazu die Darstellung von Y.Nevo und J. Koren, Crossroads to Islam. New York 2003, pp. 27-46.

15 Siehe den Hinweis auf die datierten arabischen Bauinschriften der Ghasssaniden in Syrien aus der Zeit zwischen 559 bis 678 im Artikel GHASS?N von I. Shahid in EI². Der Architrav der Sergiuskirche von 512 trägt in griechischer, aramäischer und arabischer Schrift die Worte: „Dies ist ein Heiligtum“. Dabei handelt es sich nach neuesten Forschungsergebnissen um das älteste erhaltene epigraphische Zeugnis des Arabischen überhaupt. Besichtigt werden kann dieses älteste Zeugnis des inschriftlichen Arabisch ohne große Mühe in Brüssel. Dort befindet sich der drei Meter lange, graue Basaltblock in der Ausstellung der Musées Royaux d’Art et d’Histoire, Inventar No. A 1308. Dazu Chr. Robin, L’écriture arabe et l’arabie pour l’assience. Dossier Orssery, Oct.-Jan. 2002, p. 62-69.

16 Siehe den Hinweis von A. Negev in dieser Sache: Y. Nevo und J. Koren, Crossroads to Islam, a.a.O., p. 47.

17 Y. Nevo und J. Koren, Crossroads to Islam, a.a.O., pp. 63-64.

18 Zu den Details, auch die Änderung der persischen Politik zugunsten der Christen in Jerusalem nach drei Jahren, siehe RE Suppl.13 (1973), 448 (M. Avi-Yonah).

19 C. Morrisson, Catalogue des Monnaies Byzantines de la Bibliothèque Nationale. Paris 1970, p. 294: „Buste de f. de Chosroes portant le stemma et la cuirasse. / IB Au centre, croix potencée au-dessus d’un globe.“

20 Die Rolle des Kaisers gegenüber der Kirche ist dargestellt worden am Beispiel von Justinian I. bei G. Ostrogorsky, Geschichte des byzantinischen Staates, a.a.O., S. 87.

21 G. Ostrogorsky, Geschichte des byzantinischen Staates, S. 81.

22 „Theophanes 303 (zum Jahre 622) (…) Diese hochwichtige Stelle bestätig, dass die Themengründung den Feldzügen des Herakleios gegen Persien zeitlich vorausging. Danach ist nicht nur die Ansicht der älteren Forscher zu berücksichtigen, sondern auch die Anschauung von E. Stein, (…) , dass die Themenschöpfung „zu dem ans Wunderbare grenzenden Umschwung im persisch-byzantinischen Kampf den Schlüssel gibt“ (G. Ostrogorsky, Geschichte des byzantinischen Staates, a.a.O., S. 81-82).

23 G. Ostrogorsky, Geschichte des byzantinischen Staates, a.a. O., S. 82.

24 Siehe dazu auch die Studie von V. Minorski, Roman and Byzantine Campaigns in Atropatene. Bulletin of the School of Oriental and African Studies 11, London 1945.

25 Siehe G. Ostrogorsky, Geschichte des byzantinischen Staates, a.a.O., S. 63.

26 G. Ostrogorsky, Geschichte des byzantinischen Staates, a.a.O., S. 83; siehe dazu auch die Spuren einer fortbestehenden Furcht vor den Chazaren in den apokalyptischen Prophezeiungen in ?im?, die von den späteren Überlieferern der Umayyadenzeit zugeschrieben werden: „The Turks, including the Khazars, were dangerous warriors, best to be left undisturbed as long as they would cause no trouble. They would, however, eventually erupt and invade Upper Mesopotamia descending on the Euphrates. Then they would be annihilated by divine intervention.“ Diese Ängste waren an der Wende zum dritten Jahrhundert sicher nicht geringer. Wahrscheinlich handelt es sich auch hier um eine Projektion in eine Frühzeit. (W. Madelung, Apocalyptical Prophecies in ?im? in the Umayyad Age. Journal of Semitic Studies XXXI/2 (1986), p. 174).

27 T. Daryaee, The Coinage of Queen Boran and Its Significance for Late Sasanian Imperial Ideology. Bulletin of the Asia Institute 1999, p. 80.

28 G. Ostrogorsky, Geschichte des byzantinischen Staates, a.a.O., S. 84.

29 G. Ostrogorsky, Geschichte des byzantinischen Staates, a.a.O., S. 87-28, dazu auch S. 87, Fußnote 2 mit Literaturangaben zur Entstehung des Monotheletismus.

30 G. Ostrogorsky, Geschichte des byzantinischen Staates, a.a.O., S. 93.

31 G. Ostrgorsky, Geschichte des byzantinischen Staates, a.a.O., S. 93.

32 R. N. Frye, The Heritage of Persia. New York 1966, p. 269: „They included the general who had captured Jerusalem, Shahr-varaz, ‚the boar of the state‘ who ruled a few month before he was assassinated.“

33 Siehe dazu den Artikel LA?AB in EI².

34 Siehe dazu Walker, Catalogue I, p. 25, no. 35, dazu auch Abb. auf Tafel V.

35 Diesen Hinweis verdanke ich Herrn Prof. Werner Sundermann, Berlin. Er war so freundlich, mir in einer umfangreichen Darstellung u. a. detaillierte Informationen zum Verständnis von wlwyshnyk’n und der Schreibung des Infintivs wurroyistan zu übermitteln. Für die Verwendung dieses Hinweises bin ich natürlich ganz alleine verantwortlich.

36 Siehe dazu den Artikel AM?N in EI².

37 Walker, Catalogue I., p. 26.

38 Siehe dazu die Ausführungen von R. B. Serjeant, Mu’min and Muslim, in: The Sunnah Jamia’ah etc., in Bulletin of the School of Oriental and African Studies XLI, London 1978, pp. 12-15. Dort finden wir einen Hinweis auf die noch heute geübte Praxis des arabischen Stammesrechts: „I follow Bravmann [M.M. Bravmann, The Spiritual Background of Early Islam: Studies in Ancient Arab Concepts, Leiden 1972] to some extent in rendering Mu?min as ‚one who trusts‘, but since the Mu?min who enjoys the physical security guaranteed to a member of the Ummat Allah, also guarantees that security by his own strong right arm he is ipso facto himself guaranteeing security. Mu?min is of course employed in a certain range of senses, but, with the analogy before me of the undertakings that the Ha?rami tribes make to the Man?ab or Lord of a ?aw?ah, it seemed impossible to ignore the fact that Mu?min is a person who grants am?n, i.e. security, safe-conduct, etc.“

39 R. B. Serjeant, The Sunna Jami’ah, a.a.O., p.18.

40 Adolf Grohmann, Arabic Inscriptions. Part II. Vol. I, Löwen 1962, no. 268.

41 Joshua Blau, The Transcription of Arabic Words and Names in the Inscription of Mu??wiya from Hammat Gader. Israel Exploration Journal, vol. 32, no. 2-3, Jerusalem 1982, p. 102.

42 Siehe dazu Y. Hirschfeld (and) G. Solar, The Roman Thermae at Hammat Gader: Preliminary Report of Three Seasons of Excavations. Israel Exploration Journal, vol. 31, Jerusalem 1981, pp. 197-219.

43 Siehe dazu Walker, Catalogue II., pp. 32-41.

44 Walker, Catalogue II, p. 253 und Tafel XXVII.

45 Répertoire Chronologique d’Épigraphie Arabe. Cairo 1931, Text no. 18.

46 Christie’s, London, 16. Oktober 20001, Lot 263, no. 5.

47 Y. Nevo und J. Koren, Crossroads to Islam, a.a.O., p. 410.

48 Christie’s, London, 16 Oktober 2001, Lot 263, no. 12.

49 Siehe Koran 4:172 in der Übersetzung von R. Paret.

50 EI², I, 24.

51 G. Rothstein, Die Dynastie der Lahmiden in al-Hira, Berlin 1899, S. 20-21 passim.

52 Murad Wilfried Hofmann , Der Koran, München 1999, 15 f.

53 Siehe dazu den Artikel Hira EI² III, 462, wo auch die Quellen dieser Tradition mitgeteilt werden, Ibn Hischam und Tabari.

54 R. Göbl, Sasanidische Numismatik, Braunschweig 1968, Tabelle XV.

55 Répertoire Chronologique d’Épigraphie Arabe, Cairo 1931, Inschrift No. 8.

56 J. Green und Y. Tsafrir, Greek Inscriptions from Hammat Gader: A Poem by the Empress Eudocia and Two Building Inscriptions, Israel Exploration Journal, Vol. 32, Nos. 2-3, Jerusalem 1982, p. 94-95.

57 J. Wellhausen, Das Arabische Reich, a.a.O., S. 87.

58 Von den arabischen Bauinschriften in Syrien aus dem sechsten Jahrhundert sind bekannt: 1. die Inschrift an der Sergios Kirche von Rusafa. 2. die Inschrift von Harith b. Djabala am Turm des Klosters von Qasr al-Hayr al-Gharbi, datiert auf 559; 3. die Inschrift am Haus von Flavios Seos in al-Hayat im Hauran, datiert auf 578; 4. die Burg von Dumayr mit arabischer Bauinschrift von al-Mundhir (569-82). EI², II, 1021.

59 H. Gaube, Arabosasanidische Numismatik, Braunschweig 1973, S.136.

60 Walker I., p28, C.(ambridge) 3).

61 Siehe dazu Walker, Catalogue I, pp. 27-29.

62 Walker war sich der Fragwürdigkeit dieses Vorgehens bewußt: „The importance of the coins lies in their providing us with contemporary data for corroborating, supplementing, or at times correcting the historians. Even so there are numerous cases where the coin evidence cannot be reconciled with the historical tradition.“ Walker, Catalogue I., xxxvii.

63 H. Gaube, Arabosasanidische Numismatik, a.a.O. , S. 137 ; 136-41passim bieten vielfältige Informationen hinsichtlich der Synchronisation der Münzdaten mit den Zeitangaben der historisierenden Literatur der Abbasidenzeit.

64 „ In den vorangegangenen Kapiteln haben wir hauptsächlich die islamische Higra-Zeitrechnung zur Zeitangabe verwendet, und wenn wir von Daten auf Münzen sprachen, beschränkten wir uns auf die Bezeichnung >Jahr< oder >Prägejahr<, ohne genau darauf hinzuweisen, welcher Zeitrechnung diese Jahre angehören. Unser Vorgehen ist wohlbegründet, da es uns in erster Linie um die Münzen als solche geht und um eine umfassende Ausschöpfung der auf ihnen zu findenden Angaben. Die chronologische Einordnung und historische Würdigung des einzelnen numismatischen Dokuments können erst dann vorgenommen werden, wenn dieses in einem Koordinatensystem von Primärangaben verankert ist“ (H. Gaube, Arabosasanidische Numismatik, a.a.O.,S.135). Wir erfahren nicht wie dieses Koordinatensystem aussehen soll und wie die Angaben beschaffen sein müssen, damit sie zu „Primärangaben“ taugen. Die von Gaube hergestellten „glatten Emissionsabfolgen“ gehören wohl nicht dazu, denn der Forscher verzichtet darauf, die Konsequenzen seiner Datierungen zu bedenken. Sobald ihm die Abfolge der P.Y.Ä.-Ära auf die Higra- Ära bedenklich wird, lässt er das Thema fallen wie ein heißes Eisen. Ein Abfall von der Datierung nach der Hijra des Propheten der Araber hätte ja den Eindruck eines Abfalls vom Islam und die Rückkehr zu den Traditionen Irans erwecken können.

65 H. Gaube, Arabosasanidische Numismatik, a.a.O., S. 7.

66 Rotter. „Die Umayyaden und der Zweite Bürgerkrieg (680 -692), Wiesbaden 1982, dieser Hinweis auf S. 85 und in der Fußnote 568: „Ausgehend von der Prägetabelle bei Gaube, Numismatik, womit die entsprechenden Angaben bei Walker, Catalogue, überholt sind.“

 

67 „Aus der Vita des monophysitischen Metropoliten Abu-d-emmeh ist es bekannt, dass dieser Kirchenfürst Versuche unternommen hat, den Pilgerstrom, der sich aus dem Sassanidenreich ins Rhomäerreich nach Sergiopolis ergoß, zu unterbinden. Zu diesem Zweck soll er eine Basilika des hl. Sergios auf der Pilgerstrasse ins Rhomäerreich errichtet haben. Diese Kirche wird durch Fiey mit einem Bau des heutigen Qasr Serej, rund 21 km westlich von Balad, identifiziert. Wie die von Fiey in >Sumer< 14, 1958 vorgelegte Abbildungen dieses Baus zeigen, weist die Sergios-Kirche westlich von Balad frappierende Ähnlichkeiten mit der großen Sergios-Basilika von Rusafa auf“(G. Wiesner, Christlicher Heiligenkult, a.a.O. S. 146).

68 Flavius Josephus, Jüdische Altertümer, übers. von H. Clementz, Halle 1899, S. 886.

69 Siehe zu dem Verhältnis Jesus / Johannes auch: J., Hämeen- Antilla, John the Baptist and early Islamic polemics concerning Jesus, in: Acta Orientalia, Lund 1999, pp.72-87.

70 Siehe dazu auch die Überlegungen, welche R.B. Serjeants in seiner Veröffentlichung: Haram and Hawtah, the Sacred Enclave in Arabia, in Mélanges Taha Husain, Abdurrahman Badawi (Hrg.), Kairo 1962, anstellte.

71 A. Berman, Islamic Coins, Exhibition Winter 1976, L.A. Mayer Memorial Institute for Islamic Art, Jerusalem 1976, No. 1. Weitere Exemplare mit dieser Darstellung sind bekannt: Münzenhandlung F. Sternberg, Zürich, Auktion 1978, No. 1010 und 1011; dergl. Auktion 1983, No.1181; Spink & Son Ltd., Zürich, Auktion 31 (1989), No. 204; weitere Exemplare bei R. Milstein, Hoard of Umayyad Damascus Coins, Israel Numismatic Journal 10, Jerusalem 1988/89, Nos. 132 und 133. R. Milstein weist auf die Existenz eines unpublizierten Lots von etwa 500 Münzen aus dem gleichen Fund im Hauran in der Bibliothèque Nationale, Paris, hin.

72 Walker, Catalogue I, pp.15-16.

73 S. Qedar, Copper Coinage of Syria in the Seventh and Eighth Century A.D. , INJ. 10, p. 33, Pl.. 6.

74 E. Littman. Axum Expedition I.. 50.

75 Ein Exemplar einer Kupfermünze mit dieser Münzstätte befindet sich im Pontifical Biblical Institute, Jerusalem (siehe dazu auch die Fehllesung der Inschrift „ CION“ auf diesem Exemplar von A.Oddy, The Early Umayyad Coinage of Baisan and Jerash, ARAM 6 (1974) pp. 405-418, No. 4), ein zweites Exemplar, Typ Constans II. befindet in einer deutschen Privatsammlung.

76 „Die Abschließung der in den iranischen Kerngebieten lebenden Christen in der nestorianischen >Staatskirche< , die sie in einen theologischen und politischen Gegensatz zu dem Erbfeind Neu-Irans, zu Neu-Rom, brachte, gilt als Musterbeispiel dafür, wie man sich in einer feindlichen Welt behaupten kann, eben durch weitestgehende Parteinnahme für die realpolitischen Aufgaben, die der feindliche Staat vorschreibt, selbst in der Konsequenz der theologischen und religiösen Abkapselung“(G. Wiessner, Christlicher Heiligenkult, a.a.O. S.142). Zur historischen Kontinuität des national-iranischen Christentums, siehe: G. Wiessner, Zu den Subskriptionslisten der ältesten christlichen Synoden in Iran, in: Festschrift für Wilhelm Eilers, Wiesbaden 1967, S. 288-298.

77 „Eine ähnliche und sehr kuriose Veränderung des SCHULTERMONDES (F) in ein Kreuz begegnet uns auf einer Münzserie Salm b. Ziyads aus Merw mit dem Jahr 63. H. Ein nicht unwichtiges Detail, da kaum angenommen werden kann, dass auf Münzen der islamischen Eroberungszeit, die in einer Stadt mit einem sehr starken christlichen Bevölkerungsanteil geprägt wurden, ein Kreuz aufgrund eines „Ausrutschers“ angebracht wurde“ (H. Gaube, Arabosasanidische Numismatik, a.a.O., S. 12).

78 G. Widengren bekräftigte diese bereits von H.S. Nyberg vorgetragene These: „Es ist wohl nicht zu bezweifeln, dass die islamische Eroberung Irans einer Entwicklung ein Ende bereitete, die zur völligen Christianisierung Irans hätte führen können. Unverkennbar ist, dass der Zoroastrismus als lebendige Religion dem Christentum kein ebenbürtiger Gegner war“ (G. Widengren, Die Religionen Irans, Stuttgart 1965 [Die Religionen der Menschheit 14], vgl. S. 274-283) .

 

79 G. Ostrgorsky, Geschichte des byzantinischen Staates, a.a.O., S. 95, Fußnote 1: Dölger, Reg. 230.

80 Walker, Catalogue I., p. 40, No. 58.

81 Walker, Catalogue I, p. 46, M. 26.

82 Siehe die Prägungen in seinem Namen und mit Titulatur vom Jahr 41 in Darab?ird unter Walker, Catalogue I., p. 25-26, no 35-37. Auffällig ist, dass Mu??wiya sich ohne jeden Hinweis auf eine Abstammung von den Sufyaniden nennen lässt. Ziy?d, als starker Mann der Region, prägt im Jahr 41 in Darab?ird und gibt seine Abstammung an als ABU SUFI+(pers.)-an. Man sollte die Vorstellung von Mu??wiya als eines Sufyaniden aufgeben, denn nirgendwo bezeichnet er sich als einen solchen. Sein Nachfolger ‚Abd al-Malik nennt sich auf seinen iranischen Prägungen APDULMLIK-i MRWAN+ (pers.)-an. Es wird nur eine Abstammung von einer Sippschaft genannt, den Marw?nan, nicht aber die Abstammung von einem Vater Namens Marw?n.

83 Siehe dazu Walker, Catalogue, p. 29, no Cam(bridge) 1.

84 G. Ostrogorsky, Geschichte des byzantinischen Staates, a.a.O., S. 101.

85 Hier darf natürlich ein Hinweis auf eine Charakterisierung von Mu??wiyas Stellung bei Theophanos nicht fehlen. Wellhausen griff sie auf und zitiert sie: Arabisches Reich a.a.O. S. 86. Demnach verhielt sich Mu??wiya gegenüber seinen Standesgenossen wie ein Erster Rat unter Räten. Dies hat M. A. Shaban missverstanden, indem er aus dem angeführten Verhalten schließt, Theophanes habe den Titel Am?r al-mu?min?n als protosymboulos übersetzt. Siehe dazu M. A. Shaban, Islamic History, Cambridge 1971, p. 57.

86 G. Ostrogorsky, Geschichte des byzantinischen Reichs, a.a.O., S. 101.

87 G. Ostrogorsky, Geschichte des byzantinischen Reichs, a.a.O., S. 102.

88 G. Ostrogorsky, Geschichte des byzantinischen Reichs, a.a.O., S. 102, Fn. 1, Dölger, Reg. 239.

89 Siehe Walker, Catalogue I, p. 33, ANS 7. Die Datierung auf das Jahr 53 der Araber wurde bisher immer manipuliert, so dass eine Berechnung auf das Jahr 65 der Hi?ra das Ergebnis war. Dies nach der Vorgehensweise: a) was sagt ?abari, b) welche Datierung gibt ?abari vor. Danach wird der Faktor entwickelt, welcher nach Belieben zu der Zahlenangabe der Münze hinzugerechnet wird, bis eine Datierung erreicht wird, welche im Rahmen der Chronologie ?abaris möglich ist. So kommt es, dass in der islamwissenschaftlichen Literatur die Prägungen Ibn Zubayrs als Am?r-i mu?min?n (ein Titel, welchen er niemals trug!) stets nach der Fiktion einer Yazdgard-Ära datiert sind, d. h. aus der Zahlenangabe 53 wird das Jahr der Hi?ra 65, aus der Zahlenangabe 54 wird das Hi?ra-Jahr 66 gebildet; dies unter jeweiliger Zurechnung des Faktors X einer heidnischen Ära. Sobald er aber an Machtverlust leidet und sich als frommer Muslim nach Kirmanien (Gaube) zurückzieht, bedarf es keines Korrekturfaktors für seine Datierungen mehr! Sobald Ibn Zubayr als Am?r-i wurroyishnigan a. D. seine Pfründe in Kirm?n verwaltet, werden die Zahlenangaben auf den Münzen ohne Umrechnungsfaktor als Datierungen nach der Hi?ra-Ära (einer Zählung, die noch überhaupt nicht existierte) verstanden. Fromm geworden, kann Ibn Zubayr nun nicht mehr anders und gibt die heidnischen Bräuche der Datierung auf. Dies ist glaubwürdig, wird aber akzeptiert, siehe Walker, Catalogue I., pp. 30-32, nos. 28-41.

90 Siehe dazu die Münzen, vornehmlich um das Jahr 41 der arabischen Ära. Die Nennung der ?abd Allah-Formel findet sich auf Münzen mit acht verschiedenen Münzortsigeln. (Gaube, Arabosasanidische Numismatik, a.a.O., S. 59).

91 Siehe seine Münzprägung in dieser Zeit. Walker, Catalogue I., pp. 30-32 und 36.

92 Gaube, Arabosasanidische Numismatik, a.a.O., S. 36. „Der Name des Propheten Muhammad steht auf Münzen des Xusro-Typs…“

93 Treibt man Archäologie am Wörterbuch, so findet man den Terminus mu?ammad bereits in Ugarit. Dort wird das Wort gebraucht bei der Beschreibung der Zedern, welche aus Syrien (genauer natürlich Libanon) zum Bau von Baals Haus herangeschafft werden: m?md arzh, d. h. die begehrtesten, ausgewählten Zedern. Siehe dazu auch: Cyrus Gordon, Ugaritic Manual, Pontificum Institutum Biblicum, Rom 1955, Text 51: V.78 und 51: V.10.

94 H. Nützel, Katalog der orientalischen Münzen, I. Berlin 1898, no 93, Taf. II, erwähnt auch bei Walker, Catalogue I., p.124, pl. XXXXVII, no. 8, Walker liest die Zahlenangabe auf diese Münze als 40, demnach das Jahr 40 (der arabischen Ära).

95 Timmermann, F., An unpublished Arab-Sasanian dirham of the hitherto unidentified governor Mu?ammad, Oriental Numismatic Society, Newsletter 92-93, 1984. Das gleiche Exemplar in Arabian Coins and Medals, Islamic Coin Auction in London No.3, 2001, no.1. Die Münze ist undatiert.

96 H. Gaube, Arabosasanidische Numismatik, a.a.O., S. 59: „Es besteht kein Zweifel daran, dass dieser ?Abdallah, der sowohl in Bishapur wie in Merw Münzen prägen ließ, ?Abdallah b. Amir ist“. Der Umgang mit dem Zweifel läßt auf eine berufsbedingte Deformation schließen. Bereits im Koran 2:2 heißt es: „Dies ist die Schrift, an der nicht zu zweifeln ist…“ (Übers. R. Paret).

97 „While much is unknown about the history of Azerbaidjan during this time, the „Muhammad“ mentioned on the coinage may refer to Muhammad b. Marwan…“ (S. D. Sears, The Sasanian Style Coins of „Muhammad“ and Some Related Coins, Yarmouk Numismatics, vol. 7, Irbid, 1414 H. (1995), pp. 7-17).

98 Arabo-Sassanidische Münzen mit dem Motto mu?ammad sind auch im Handel zu finden. Siehe dazu: Morton & Eden, London 2003, Lot No. 180 (2 verschiedene Exemplare, eines undatiert, das zweite mit der Zahl 47?). S. Album, Checklist of Islamic Coins. Santa Rosa, 1998, p. 19, „Arab-Armenian [This series has been described in a forthcoming article by A. Nikitin, to be published in the proceedings of a 1993 conference at Tübingen.]: E97, In the Name of Muhammad (unidentified), AR zuzun, RR, With Arabic muhammad before bust, waf („full“) in margin. … F97, AR zuzun, similar but Pahlavi MHMT before bust, Arabic muhammad in margin, RRR“.

99 A. S. Kirkbridge, Coins of the Byzantine-Arab Period. Quarterly of the Dept. of Antiquities in Palestine, Jerusalem 1947, No. 62; die gleiche Münze nochmals beschrieben in Walker, Catalogue II., p. 52, ASK. 6.

100 „The Qedar coin shows that the obv. figure bore a cross on ist crown and that another cross appeared above the M of the rev. It and the present example both reveal the rev. legend clearly. Mr. Qedar plausibly reads this mintmark, bi-?Amman (C. Foss, Anomalous Arab-Byzantine coins – Some Problems and Suggestions. O.N.S. Newsletter 166, London 2001, p. 7, No. 9). Die erwähnte Münze befindet sich jetzt im Israel Museum, Jerusalem, Inventar Nr. 12691. Inzwischen sind weitere Exemplare bekannt geworden. Islamic Coin Auction in London, Baldwin’s Auction Ltd., 12 October 2004, nos. 3117, 3118 mit Kommentierung: „The issue was probably issued by a minor chief named Muhammad rather than in the name of the prophet.“ Hier wird nicht beachtet, dass der Personenname Mu?ammad erst im Umfeld der Mission für die Religionspolitik ?Abd al-Maliks erscheint. Die früheste Datierung findet sich in einer Münzlegende für das Jahr 67 der arabischen Ära (689). Walker, Catalogue I., p. 95, Ox(ford) 5 (Mu?ammad ibn ?Abd Allah, Dirham von Herat). Auch hier findet sich der Vatername, wie dies bei einem Personennamen üblich war.

101 Siehe Bank Leu AG, Zürich, Auktion 29, 1981, S. 6, No. 6.

102 „It is a striking fact that such documentary evidence as survives from the Sufjanid period makes no mention of the messenger of God at all. The papyri do not refer to him. The Arab inscriptions of the Arab-Sasanian coins only invoke Allah, not his ras?l; and the Arab-Byzantine bronze coins on which Mu?ammad appears as ras?l Allah, previously dated to the Sufjanid period, have now been placed in that of the Marwanids. Even the two surviving tombstones fail to mention the ras?l, though both mention Allah; and the same is true of Mu?awiya’s inscription at ?a?if“ (P. Crone, God’s Caliph. Cambridge 1986, p. 24-25) .

103 G. Ostrogorsky, Geschichte des byzantinischen Staates, a.a.O., S. 106, dort auch ein Verweis auf Dölger, Regesten 257.

104 „To the Semites’s unified conception of life, it would appear, social, political, and religious institutions are one and have no seperate existence“ (E. Ullendorf, Hebraic-Jewish Elements in Abyssinian (Monophysite) Christianity. Journal of Semitic Studies, London 1956, vol. 1. p. 253).

105 S. Krauss, Das Leben Jesu nach jüdischen Quellen. Berlin 1902, S. 48 f., 85 f.

106 Die äthiopische Kirche nennt sich noch heute yä- Itopeya täwahedo orthodox betä Krestiyan.

107 Verse 1: (a) ?a?adun: The rules of the ?Arabiyya require w??idun here (M. B. Schub, True Belief – A New Translation and Commentary on Sura 112. ZAL 22 (1990), p. 81).

108 „With the strong consciousness among Ethiopians of beeing the heirs of Israel as the Chosen People, circumcision has become to Ethiopians a religious as well as national duty, the symbol of their status as a New Zion“ (E. Ullendorf, Hebraic-Jewish Elements, a. a. O., p. 249).

109 G. Ostrogorsky, Geschichte des byzantinischen Staates, a.a.O., S. 111.

110 Walker, Catalogue II., p. 30-31; die Zuordnung dieser Münzen aus Nordsyrien beruht auf dem Vorkommen des staatsreligiösen Symbols, des „Steins“.

 

111 „Die Bevölkerung des Landes war, wie gesagt, regierungstreu. Ihre nicht geringe christliche Minderheit in den Städten, ja ihre Mehrheit in nicht wenigen Ortschaften wurde toleriert. Selbst innerhalb der Verwaltung hatte man klugerweise Christen in Ermangelung geeigneter Muslimen auf ihren Posten belassen oder gar neu berufen“ (R. Sellheim, Der Zweite Bürgerkrieg im Islam (680 – 692). Wiesbaden 1970, S. 95). Der Autor verknüpft die Blütezeit des Islam mit der Anwesenheit von Christen, resp. der Übernahme byzantinischer Einrichtungen wie der Post: Dies, als ob es nicht eine derartige Einrichtung schon in den altorientalischen Reichen gegeben hätte. Derartige islamwissenschaftliche Zustandsschilderungen sind doch beliebig und völlig unhistorisch.

112 Zu D?n siehe den Artikel in EI².

113 Walker, Catalogue II., p. 25, no 1.

114 „This raises the curious possibility that these coins portray not the caliph, but the prophet Mohammed. At first sight, this seems highly implausible, for Islam is well known for its prohibition of images, and the Prophet himself is never portrayed until the late middle ages, and then veiled. Yet so little is known of early Islamic iconography, that the possibility may remain open. As Prof. Oleg Grabar informs me, there was apparently no formal prohibition against representing the Prophet in early Islam, but a general avoidance of images begins under ?Abd al-Malik.“ (C. Foss, Anomalous Arab-Byzantine coins. Some Problems and Suggestions. O.N.S. Newsletter No.166, London 2001, p. 9).

115 Siehe dazu: R. W. Hamilton in Quarterly of the Department of Antiquities in Palestine, XIV, Jerusalem 1950, pl. XLV, 2. George C. Miles weist allerdings auf Ähnlichkeiten der Darstellung des arabischen Herrschers auf den islamischen Münzen und der Christusdarstellung auf den byzantinischen Münzen hin: „But his long hair and beard resemble those of Christ on the Byzantine coin“; G. C. Miles, The Earliest Arab Gold Coinage. ANS, Museum Notes 13, New York 1967, p. 216, Fn. 36. Folgt man der Vorstellung von Miles, so handelt es sich nicht um eine Darstellung des arabischen Herrschers, sondern um die eines arabischen Jesus in seiner Rolle als wal? al-amr (Bevollmächtigter) und wal? Allah (Stellvertreter Gottes).

116 C. Morrison, Catalogue des Monnaies Byzantines, a.a.O., p. 404, 15 Cp / AU / 04-09 , pl. LXI. Die hier angeführten Gründe für die Prägung des Münztyps mit der Darstellung des stehenden Herrschers und des staatsreligiösen Symbols des „Steins“ , der Yegar Sahaduta, werden bereits von Miles ins Feld geführt: „Most important in this connection is the obvious relationship between the Standing Caliph motif and the solidi of Justinian II portraying the Byzantine emperor standing and holding the cross on steps. Certainly it was this latter issue which inspired the Standing Caliph type, the Arab response in the ideological and iconographical war between Byzantium and the Arabs“ (G. Miles, Earliest Arab Gold Coinage, a.a.O, p. 215).

117 Inzwischen ist auch eine islamische Erklärung für die symbolische Darstellung, welche das Kreuz ersetzte, nachgereicht worden: Nadia Jamil, Caliph and Qutb. Poetry as a source for interpreting the transformation of the Byzantine cross on steps on Umayyad coinage, in: Bayt al Maqdis, Jerusalem and Early Islam, ed. by Jeremy Johns, Oxford Studies in Islamic Art, vol. IX, II, Oxford 1999.

118 Walker, Catalogue I., p. 97, Sch. 5, dazu Fußnote: Versteigerung der Sammlung Strauss, Schulman, Amsterdam, Auktion Jan. 1913, No. 1005, pl. V.

119 „Was die enge Beziehung zwischen dem ras?l und seiner ?umma betrifft, so lässt sich damit die Lehre der Acta apostulorum apocrypha vergleichen, wonach die zwölf Apostel die ganze Welt unter sich verteilt haben, so dass jeder einem bestimmten Volke das Evangelium zu verkünden hatte. (…) Der Ausdruck ras?l Allah wird in seiner syrischen Form (shelieh d’Allah) öfter in den apokryphen Thomasakten gebraucht“ (A. J. Wensinck, Art. Ras?l in: Handwörterbuch des Islam, Leiden 1941, S. 611).

120 W. Madelung, Apocalyptic Prophecies in ?im?, a.a. O., p. 167 f.

121 M. I. Moshiri, A Pahlavi Forerunner of the Umayyad Reformed Coinage. Journal of the Royal Asiatic Society 113, London 1981, pp. 168-172.

122 Siehe dazu G. R. Driver, Aramaic documents of the fifth century B.C., abridged edition. Oxford 1965, 23, 29 & 50.

123 Islamic Coin Auction 9 in London, Baldwin’s Auctions Ltd. 2004, Lot No. 3172, mit Abbildung.

124 S. Eshragh, An Interesting Arab-Sasanian Dirhem. ONS. Newsletter 178, London 2004, p. 45-46, mit Abbildung.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر